- تاریخ ثبتنام
- 10/6/19
- ارسالیها
- 779
- پسندها
- 14,223
- امتیازها
- 31,973
- مدالها
- 20
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #31
چشمانم را بستم و جوابش را ندادم. قطره اشک گرمی از گوشه چشمم به سمت گوشم روانه شد که با انگشت جلویش را گرفتم. رویاهای مسخره همیشه کار دستم میدادند!
میتوانستم چهرهی آقای کیم را تصور کنم. حتما داشت سرش را تاسفوارانه تکان میداد و فکر میکرد این دیگر کیست که چنین رفتار احمقانه و خطرناکی انجام داده؟
از زمانی که تصمیم به تمرین اسکیت گرفتم، آقای کیم را شناختم. او مربی ارشد اسکیت بود و اخلاق خوبی داشت. از هر موقعیت استرسآوری، فضایی آرام و به دور از هیجان میساخت تا تمرکز بازیکنان از بین نرود.
همیشه موقع تمرینات من، کنارم دست به سینه میایستاد و ایراداتم را یکی یکی گوشزد میکرد و در همین حین داستان زندگیاش را برایم تعریف میکرد.
اوایل مشتاق شنیدن حرفهایش نبودم اما پس از اینکه...
میتوانستم چهرهی آقای کیم را تصور کنم. حتما داشت سرش را تاسفوارانه تکان میداد و فکر میکرد این دیگر کیست که چنین رفتار احمقانه و خطرناکی انجام داده؟
از زمانی که تصمیم به تمرین اسکیت گرفتم، آقای کیم را شناختم. او مربی ارشد اسکیت بود و اخلاق خوبی داشت. از هر موقعیت استرسآوری، فضایی آرام و به دور از هیجان میساخت تا تمرکز بازیکنان از بین نرود.
همیشه موقع تمرینات من، کنارم دست به سینه میایستاد و ایراداتم را یکی یکی گوشزد میکرد و در همین حین داستان زندگیاش را برایم تعریف میکرد.
اوایل مشتاق شنیدن حرفهایش نبودم اما پس از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.