نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع حصار آبی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 39
  • بازدیدها 972
  • کاربران تگ شده هیچ

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
دوست داشتم جیغ بزنم، «پس چی فکر کردین؟ اون گل پسرتون با اون کارش لایق اینه که خودم بندازمش زندون و به روز سیاه بنشونمش، مگه عاشق چشم و ابروشم که بمونم و بدبختیای خونواده‌ش رو تحمل کنم؟» ولی مجبور بودم سکوت کنم و ادای زنای از جان گذشته رو دربیارم. یه لبخند لرزون رو لبای بی‌رنگم نشوندم و گفتم:
- به‌خاطر فائض نمیگم که من از اون بریدم. به‌خاطر مامان میگم. حتماً تو جریان هستین که مامانم تو دنیا نیست. من بعد از مرگش همش تو حسرتش بودم که همه‌ش با دیدن مامان انیس جبران شد. مامان بابا بیشتر از اینا به گردنم حق دارن که تو این مدت هیچی از مهربونی واسم کم نذاشتن. تازه‌ش هم چرا بذاریم مامان اینجا بمونه؟ شما یه زوج جوونید، منم مامان رو خیلی دوست دارم و حاضرم از دل و جون ازش مراقبت کنم.
و روبه نوید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
مامان جواهرات زیاد داشت، یه بار بهم نشون داده بود. آقا نوید مثل منو عاطفه با رنگی پریده سرش رو گرفت بالا و به چشمای مات و زرد مامان خیره شد. ناگهان خجالت‌زده رنگ به گونه‌ی تازه اصلاح شده‌ش نشست. حتماً شنیدن این حرف از منو مامان خیلی واسش سخت بود:
- حالا بذارین یه جا رو پیدا کنم، سعی می‌کنم هم جای خوبی باشه، هم قیمتش مناسب باشه. بعد همه چی رو جمع می‌کنیم می‌بینیم آخرش میشه یا نه.
مامان با لب‌هایی که گوشه‌هاش روبه پایین خم شده بود، کنار مبلا روبه‌رومون ایستاده بود. شق و رق و آروم بود. نگاه عبوسش رو از نوید گرفت و به من دوخت. صدای بی‌رحمش وقتی به حرف اومد، قلبم رو شکست:
- تو که بی‌خود به پسرم امید نداری؟ اگه داری بذار راحتت کنم، فائض دیگه برنمی‌گرده. زن گرفته، زنش رو هم خیلی دوست داره. زنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
صدای بغض‌آلود و تودماغی عاطفه تو فضای گرفته‌ی هال پیچید:
- حلالمون کن نسیم! تو زن‌داداشم نیستی، تو خواهرمی! این از خوبیته که این حرفا رو می‌زنی و الا که ما لیاقت خوبیات رو نداریم.
تو دلم گفتم، خوبه که خودت خبر داری. ولی خوشحال شدم که گفت مثل خواهرشم. من هیچوقت خواهری نداشتم. سپیده هم که خیلی کوچیک‌تر از این حرفا بود که واسم خواهری کنه.
***
نوید از کار و زندگیش زد و اینبار دنبال خونه افتاد. تقریباً تمام روز بیرون بود و وقتی هم که برمی‌گشت می‌گفت جای مناسبی پیدا نکرده. خوب بود که کارش تو یه خوار و بار فروشی‌ای بود که پدرش از قبل از عروسیش واسش زده بود. حالا دست شاگردش می‌سپردش و دنبال کارای ما می‌رفت.
عاطفه درمورد آشناییش با نوید یه‌بار تعریف کرد که اون‌موقعا می‌رفت کلاس زبان، مغازه نویدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
نوید سربه‌زیر جواب داد:
- ان‌شاءالله که نمیاریم!
وقتی به خونه‌ی عاطفه برگشتیم من با کلی ذوق و شوق از خونه واسشون تعریف کردم و عاطفه هم با خوشحالی گوش می‌کرد، اما نوید ناراحت و گرفته و با سری پایین افتاده یه گوشه روی یکی از مبلا روبه‌روی تلویزیون روشن نشسته بود. شب موقع خواب وقتی تو اتاقم بودم صدای زمزمه‌های آرومشون رو شنیدم:
- خونه، مثل لونه پرنده می‌مونه. اصلاً قفسه، هیچ شبیه خونه‌ی بابات نیست، نوسازم نیست، ولی فقط تونستم همین رو گیر بیارم. بنگاه‌داره می‌گفت دیگه با پول ما بهتر از این گیر نمیاریم. محله‌ش پر رفت و آمده ولی خوبه. من پرس و جو کردم، همسایه‌هاشم خوبن. نسیم خانم که خوشش اومد. این دختر واقعاً خاکیه. باور کن تو خونه رو می‌دیدی خوشت نمی‌اومد.
صدای عاطفه پر از وجد و ناراحتی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
کابینتای فلزی و قدیمی رو تمیز کردم. نویدم یه رنگ سفیدی روش کشید تا زنگ‌زدگیاش رو بپوشونه و توشو پر از وسایل کردم، خوشبختانه هیچی کم نداشتم. به ظروف چیده شده تو کابینتا نگاه کردم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم به این زودی استفادشون کنم. خونه شسته و مرتب چیده شده بود و به غیر از لباس‌شویی و کولر هیچی کم نداشت. به پنجره‌های بدون پرده‌مم نگاه کردم و یه آه کشیدم. عیبی نداره، اونم می‌اومد. نور خورشید کمابیش از روی دیوار بلند حیاط به داخل می‌اومد ولی خوشبختانه اتاق خوابی که فرشش کرده بودم، پنجره‌ای نداشت که صبح نورش آزارمون بده. میز چرخ خیاطیم رو یه گوشه‌ی هال گذاشته بودم و کارتونای پر از وسایل خیاطی هم کنارش روی هم چیده بودم. حیف این خونه که با این چیزا زشت شده بود. هنوز نمی‌دونستم کجا بچینمشون که تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
صداش وقتی درمورد فائض حرف می‌زد شکست و اشکاش یکی پس از دیگری ریخت. عاطفه کوتاه نیومد. با پر روسریش آب بینیش رو گرفت و باز هم اصرار کرد:
- ولی مامان من طاقت ندارم شما رو اینطوری ببینم.
صدای مامان وقتی جوابش رو داد بغض‌آلود و بریده بریده و پر از درد بود:
- کاش می‌مُردمو این روزا رو نمی‌دیدم! خدا خیلی دوستم داشت که همچین عروس و دامادی بهم داد. فقط حیف نسیم که گیر فائض افتاد. این بیچاره هم پاسوز ما شده.
از چهارچوب در فاصله گرفتم و سریع گفتم:
- من راضیم! به هیچ عنوان هم پاسوز کسی نیستم.
عاطفه خودش رو تو بغل مامانش انداخت و هر دو با صدای بلندی به گریه افتادن. منم که طاقتم تموم شده بود، از اتاق بیرون رفتم تا با کارای دیگه خودم رو سرگرم کنم. خدا رو شکر مامان قبول کرد اینجا بمونه، بقیه‌ش مهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
خطمم شکسته بودم. دیگه هیچ پلی برای برگشتن به گذشته برام باقی نمونده بود. به همین سادگی گند خورده بود به زندگیم!
صبح روز بعد عاطفه‌ و بچه‌هاش اومدن پیش مامانش، ظهرم نوید با یه عالمه تره‌بار رسید و دیگه غریبیم رو به روم نیاورد. فکر کنم درسش رو گرفت.
هر وقت تنها می‌شدم به چیزایی که نیاز داشتم و روم نمی‌شد به نوید درموردشون بگم فکر می‌کردم. اون در قبال ما هیچ وظیفه‌ای نداشت. چشمم هم آب نمی‌خورد فائض پیداش بشه. مونده بودم چطوری کم و کسریام رو رفع کنم.
عاطفه تا هفته‌ی اول هر روز از اول صبح تا آخر شب پیشمون بود، بعد مامان باهاش دعوا کرد. اونم دیگه نیومد و به تلفن کردن بسنده کرد؛ هرچند آخر هفته باز اومد. نوید هر روز اول می‌اومد اینجا دم‌دری یه سر به ما می‌زد، یه مقدار جنس بهم می‌داد و بعدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
زندگی همه‌ش خورد و خوراک نبود و تا این لحظه آقا نوید یه قرونم دستم نداده. منم نیازهایی داشتم. خیلی وقته به خودم صفا ندادم و حسابی پشمالو شدم. خونه کلی کم و کسری داشت، دلم می‌خواست یکم بیرون برم تا حال و هوا عوض کنم که همه‌ش با پول شدنی بود. رومم نبود از نوید بگیرم. می‌مُردمم نمی‌رفتم پیش بابا! رفتنم مصادف بود با فهمیدن همه چیز و بدتر شدن اوضاع. به خودم اومدم دیدم بی‌صدا دارم هق می‌زنم. آخه من تا کی باید اینطور زندگی کنم؟ بدتر از همه که خیال می‌کردم این اوضاع همه‌ش تقصیر خودمه، با اینکه مطمئن بودم کسی رو نفرین نکردم. یه دفعه نگاه اشک‌آلودم به جعبه‌‌های خیاطی افتاد. خیلی وقت بود که دست به سوزن نبرده بودم ولی اون‌وقتا دوختم خوب و تمیز بود. من تا به حال برای کسی غیر از خودمو سپیده و دوستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
بی‌پرده لب باز کردم:
- بله، ولی اینجا دوتا خانم هست که نمی‌شه به‌خاطر هر چیزی دستمونو جلوت دراز کنیم. شما هم زن و بچه دارید. تو این دوره زمونه که خرجا بالاست یالا برسین به خودتون‌، یعنی می‌خواین تا کی هی برین و بیاین و هی خرجمون کنین؟ منم جوونم و تواناییش رو دارم. اینم یه کاری نیست که بی‌میل انجامش بدم، بهش علاقه دارم.
دیدم همچنان سرش پایینه و سکوت کرده و هیچی نمیگه ولی از عمیق شدن خطوط روی پیشونی و اطراف چشماش فشاری که روش بود رو می‌تونستم ببینم، براش ناراحت شدم، خیلی تند حرف زده بودم:
- آقا نوید، قدمتون رو چشم هر وقت اومدین، خوش اومدین! حرف من اومد و رفت شما نیست ولی منم آدم بی‌خیالی نیستم که دائم دستمو جلو بقیه دراز کنم. من اینجوری راحت نیستم. مطمئن باشین به هر چی نیاز داشتم و دیدم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

حصار آبی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
سطح
34
 
ارسالی‌ها
10,345
پسندها
25,478
امتیازها
83,373
مدال‌ها
54
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
***
تازه مامان غذاش رو خورده بود و خوابیده بود. داشتم آماده می‌شدم که بخوابم که صدای تق‌تق محکمی از کوچه اومد. همونجور با ترس وسط هال و نزدیک میز چرخم ایستادم و با اضطراب به جون ناخونام افتادم که صدای در حیاط بلند شد. شالم رو از روی اپن برداشتم و سرم کردم. در رو که باز کردم، نوید رو دیدم که یه چکش گرفته بود و حسابی تو این ظهر گرما عرق کرده بود:
- بیا بیرون نگاه کن، ببین خوبه؟
سر و وضعم با اون تونیک شلوار زیتونی‌رنگ خوب بود. بیرون رفتم و به جایی که اشاره داده بود نگاه کردم. جفت در حیاط روی دیوار خونه یه صفحه براق فلزی به اندازه‌ی یه برگه آ.چهار کوبیده شده بود که روش نوشته بود «خیاطی عسل» زیرش هم کوچیک نوشته بود «دوخت انواع لباس زنانه» از خوشی نزدیک بود جیغ بزنم که با آستین لباسش عرق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : حصار آبی

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا