• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تب پالیز | آذربان نویسنده انجمن یک رمان

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
نزدیک‌های ظهر، گرمای خورشید پررنگ‌تر شد و نور طلایی‌اش لابه‌لای ساقه‌های باقی‌مانده می‌رقصید. عرق روی پیشانی لایرا نشسته و پیراهن نخی‌اش به کمرش چسبیده بود. دستانش از تکرار حرکت داس کمی می‌لرزید، نه از ضعف؛ بلکه از ریتم مداوم کاری که ساعت‌ها انجام داده بود.
پدرش اولین کسی بود که داس را روی زمین گذاشت و گفت:
- یه کم استراحت کنیم.
صدایش آرام و خسته بود؛ همان خستگی عادی مردی که سال‌هاست هر صبح در همین زمین کار می‌کند.
مادرش هم بلافاصله کارش را کنار گذاشت و با پشت دست، عرق کنار شقیقه‌اش را پاک کرد.
- بریم زیر همون درخت کنار رودخونه؛ سایه‌ش خوبه.
لایرا آه کوتاهی کشید، نفسش را رها کرد و داس را روی خاک گذاشت. بعد از ساعت‌ها خم و صاف شدن، احساس کرد ستون فقراتش ممکن است کش بیاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
با گذشت زمان، سایهٔ درخت آرام آرام جابه‌جا می‌شد. ناگهان صدای پای تند و نامنظم کسی روی خاکِ خشک بین گندم‌ها پیچید. لایرا که سرش را کمی به کناری تکیه داده بود، چشم‌هایش را نیمه باز کرد. نمی‌خواست حرکت کند؛ اما همین صدا کافی بود تا بفهمد چه کسی نزدیک می‌شود.
ثانیه‌ای بعد، سایلس از پشت دیواره‌ی گندم‌ها بیرون پرید. درست مثل خرگوشی که از لانه بیرون جست می‌زند. موهای قهوه‌ای روشنش در باد به‌هم ریخته و پیراهن نازکش به تنش چسبیده بود. نفس‌نفس می‌زد؛ اما لبخند گسترده‌ای روی صورتش نشسته بود؛ همان لبخند همیشه‌گی‌ای که می‌گفت، «حواستونو جمع کنید، مزاحم رسید!»
- مامان! بابا! حدس بزنین کی اومده به کمک.
این را گفت و با بازوهای درازش مثل کسی که تازه پیروز جنگی خیالی شده باشد، ژست گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
- سایلس!
این‌بار لایرا از جا پرید. صدایش آن‌قدر بلند نبود که ترسناک باشد؛ اما آن‌قدر پرحرص بود که سایلس را وادار کند دو قدم عقب برود؛ البته با خنده. خنده‌ای که از زورش خم شده و دستش را روی شکمش گذاشته بود.
لایرا سعی کرد گندم‌های روی موهایش را پاک کند؛ اما هرچه بیشتر دست می‌کشید، آن‌ها بیشتر فرو می‌رفتند.
- اگه یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه، این کارو بکنی، خودم پرتت می‌کنم وسط رودخونه.
سایلس با خنده‌ای کش‌دار گفت:
- باشه باشه... خب حداقل کمک می‌کنم!
پدرش نفس عمیقی کشید.
- کمک می‌کنی؛ اما اول آروم. و لطفاً... .
دستش را به نشانه‌ی، «آرام باش» بالا برد:
- دست از سر خواهرت بردار!
سایلس با همان انرژی انفجاری خودش داس کوچکش را برداشت و شروع کرد کنار دست آن‌ها کار کردن. البته کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
لایرا روی زمین نشست و نفس عمیقی کشید. موهایش را که صبح جمع کرده بود، حالا به‌هم ریخته و خاکی بودند. چند تار خیس از عرق نیز روی صورتش چسبیده بود. پاهایش سنگین بود، شانه‌هایش گرفته و حتی کف دست‌هایش از گرفتن داس کمی می‌سوخت. اما احساس رضایت در چهره‌اش پیدا بود. خسته بود؛ از آن نوع خستگی‌های خوب و واقعی‌اش.
سایلس که از همه کمتر کار کرده و بیشتر شلوغ کرده بود، هنوز وانمود می‌کرد از همه خسته‌تر است. پس با صدای اغراق‌آمیز گفت:
- من... دیگه... نمی‌تونم... حرکت... کنم!
و خودش را روی زمین انداخت. لایرا با نیشخند، با پا به پهلویش زد.
- پاشو مسخره، تو از یه مترسکِ مزرعه‌یِ متروکه هم سالم‌تری!
سایلس قهقهه زد و از جا بلند شد. مقداری خاک از پشتش پاشید و با قدم‌های تند همراه بقیه راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
قطره‌های گرم، آرام آرام از خطوط ستون فقراتش پایین می‌لغزیدند و تنش را سبک می‌کردند. انگار همه‌ی غبارهای گندم‌زار را با خودشان می‌بُردند. موهایش وقتی خیس شدند، سنگین روی کتفش فرو ریختند و کف صابون که روی دستانش می‌نشست، بوی تمیزی و خانه می‌داد.
وقتی کارش تمام شد، حوله‌ی ضخیم و قدیمی خانه را دور خودش پیچید و در آینه‌ی کوچک و لک‌دار حمام نگاهی به صورتش انداخت. گونه‌هایش هنوز رد آفتاب را به دوش می‌کشیدند، چشم‌هایش نیمه‌خمار و لبخندی کم‌جان و آرام روی لبش افتاده بود. انگار بدنش بعد از ساعت‌ها کار، تازه اجازه‌ی نفس کشیدن پیدا کرده بود.
پیراهنی راحت و خانگی پوشید و آهسته وارد آشپزخانه شد. بوی سوپ سبزیجات و نان تازه، فضا را پر کرده بود. سایلس با هیجان روی صندلی تک‌پا تاب می‌خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
بعد از تمام شدن غذا، مادر آرام شروع به جمع‌کردن ظرف‌ها کرد و سایلس با شور و شوقی که تازه از شدت خستگی روز تمام نشده بود، دست‌های کوچک و پرانرژی‌اش را به کمک گرفت. لایرا هم برخلاف میلش، بشقاب‌ها و قاشق‌ها را جمع کرد و آن‌ها را کنار سینک گذاشت. هر حرکتش آرام و حساب‌شده بود. دستانش هنوز کمی سنگین و نرم از آب گرم حمام بودند؛ اما حرکاتش ریتمی ملایم پیدا کرده بود.
صدای برخورد بشقاب‌ها با هم ترکیب شده با خنده‌های کوتاه سایلس و لحن مهربان مادر، فضایی پر از صمیمیت و گرمای خانگی ایجاد کرد. پدر هم با لبخندی آرام به اعضای خانواده‌اش نگاه می‌کرد و گهگاه سرش را تکان می‌داد تا حرکت‌ها و صحبت‌های فرزندانش را تأیید کند.
وقتی میز و آشپزخانه تقریباً مرتب شد، لایرا نفس عمیقی کشید و دستانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,117
پسندها
40,900
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
با هیجان، از تخت پایین آمد. پاهای برهنه‌اش روی کف چوبی سرد خانه حس واقعی خاک و چوب را یه جان خرید. با کمی تعلل و دودلی، بی‌صدا از اتاق خارج شد، در را به آرامی پشت سرش بست و با قدم‌های آهسته‌ای به سمت در قدم برداشت. وقتی به در خانه رسید، دستگیره را آرام چرخاند و در باز شد. قدم‌هایش روی خاک نرم و کمی مرطوب حیاط حس خوبی می‌داد. از طرفی، هوای خنک شب، بوی خاک و گندم خشک شده را با خود آورده بود. نسیم سبک از میان شاخه‌های درختان کنار خانه می‌گذشت و لباس نخی لایرا را آرام تکان می‌داد. قلبش هنوز تند می‌زد؛ نه از ترس، بلکه از هیجان و کنجکاوی.
نگاهش را به آسمان دوخت، به سمت قسمتی که همان نور غیرمعمول و سریع به زمین برخورد کرده بود. لایرا بدون اینکه بداند چرا، قدم به بیرون گذاشت و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا