متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مالامال درد | سهیلا زاهدی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Soheyla*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 108
  • بازدیدها 4,848
  • کاربران تگ شده هیچ

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #21
مات می‌شوم. برایش همینقدر ارزش داشتم؟ واقعا حکم عروسکش را داشتم؟
سری از زور حرص و خشم تکان می‌دهم و بعد بلند قهقه می‌زنم، آنقدر بلند که گلویم به درد می‌آید و اشک را مهمان چشمان بی‌فروغم می‌کند.
- زندگی کردن، زندگی مشترک و خانواده شدن از نظر تو هیچ مفهومی نداره نه؟ میگی کم آوردی! طوری بیانش میکنی انگار من خودم تنهایی گند زدم به این زندگی، کسی که من و به اینجا رسوند کی بود؟
شانه‌ای بالا می‌اندازد، حق به جانب و طلبکار نگاهم می‌کند. انگار من گناهکار هستم و او بی‌گناه! چرا نمی‌توانم این رویش را تحمل کنم؟ واقعا شخصیت دو قطبی که ندارد؟ دارد؟
روانشناس نبودم، اما کتاب‌های روانشناختی، رمان‌های جنایی که نویسندگانشان روانشناس نیز بودند، زیاد خوانده بودم، برای همین تا حدودی با عنواین و اعلائم‌شان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #22
با بغض نگاهش می‌کنم، مادرم هر وقت که حرصش می‌دادم و از دست شکایت‌هایم به ستوه می‌آمد می‌گفت؛ آینه‌ی دق‌م هستی!
آن موقع‌ها نمی‌فهمیدم منظورش چیست، اما الان خودم داشتم له آینه‌ی دق‌م نگاه می‌کردم، کسی که تار موهایم را سفید کرده بود و آنقدر حرصم داده بود که بهر چیزی شباهت داشتم، الا به زنی خوشبخت و شاد!
- من همینم ترمه، من از اول همین طوری بودم...مود عجیبی دارم نه می‌تونم کامل برای تو باشم، نه می‌تونم ازت دست بکشم...نه می‌تونم دوست داشته باشم، نه می‌تونم ازت متنفر باشم...اما آره، وقتی با اون چشم‌های ناامیدت نگاهم می‌کرد، درونم یک چیزی به شوق می‌اومد.
دیگر نمی‌دانستم چه ری‌اکشنی باید در برابر حرف‌هایش باید از خودم نشان دهم، این مرد آنقدر شوکه‌م کرده است که دیگر میمیک‌های صورتم نیز خشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
نگاهی به لیلا انداختم، عینک گردش به زیبایی روی بینی بلندش نشسته بود و با چهره‌ی عبوسش آریا را تهدید‌وار نگاه می‌کرد.
- به پروسه‌ی طلاق توافقی آگاه هستید؟!
نگاه مغرورانه‌ی آریا موشکافانه شد، پس از مکثی نگاهش را از من و یگانه گرفت و داد به لیلایی که بیشتر از بقیه از بین ما سه نفر برای او ارزش قائل بود، هر چند لحنش نیش داشت.
- شما واردتری خانوم وکیل!
لیلا بی‌توجه به لحن آریا جدی و عبوس گفت:
- اگه هر دو این برگه‌ها رو امضا کنین، می‌تونم توی ده روز همه چی رو تموم کنم. ترمه باید یک تست بتا برای عدم بارداری بده که خب کار یک روزه، البته باید پنج جلسه پیش یک مشاور برید و این اجباریه، اما و اگر نداریم ترمه، می‌دونم سختته اما لازمه... اما خب می‌دونین که توی این مملکت نشد نداریم، هر چیزی رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #24
بازوهایم را نرم لمس کرد، تمام تنم منقبض شده نه از خوشی بلکه از انزجار.
- به جون خودم درست می‌شم، دیگه خریت نمی‌کنم.
نیشخندی میزنم.
- من توی این سال‌ها یادگرفتم که نمی‌شه آدم‌ها رو عوض کرد آریا! این رو تو به من یاد دادی ، من خیلی تلاش کردم توی این پنج سال، خیلی سعی کردم آدمت کنم، اما شعور نداشتی... نشد... نمی‌شه، ذات بد نیکو نگردد زان که بنیادش ید است... برای همینم قراره یا حذفت کنم، یا حذف شم!
ملتمسانه نگاهم کرد و اصرار کرد:
- جبران می‌کنم، تموم اون تولدهایی که نبودم رو جبران می‌کنم، تموم اون شبایی که تنها بودی رو جبران... .
دستم را به نشانه‌ی سکوت بالا آوردم. آریا و التماس؟ محال بود! من این بازی‌ها را خوب می‌شناختم می‌خواست دوباره مرا به قفس بکشد و اسیرم کند.
لبهایم را با زبانم تر کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #25
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #26
از شدت بهت و تعجب، بی‌هیچ واکنشی نگاهش کردم، قرار نبود آریا به این راحتی راضی شود. وقتی که بیمارستان بستری بودم و گفت موافق است باور نکردم، چرا که وقتی دوباره به خانه‌اش برگشتم دیدم که برگه‌های طلاق امضا نشده‌اند. اما وقتی امروز برای آمدن پیش لیلا همراهم شد و حال که راضی شده است، احساس می‌کردم یک جای کار لنگ می‌زند. بد هم لنگ میزد.
بی‌اختیار لیلا را صدا زدم. لیلا و یگانه هر دو از اتاق کناری بیرون آمدند و آریا خودکاری از روی میز به شدت مرتب لیلا برداشت و بین انگشتانش تکان داد و گفت:
- کجا رو باید امضا بزنم؟
یگانه و لیلا هر دو با تعجب به سمتم برگشتند. اما قطعاً در این لحظه من کسی نبودم که رفع تعجب کنم. من به کسی نیاز داشتم که با یک سیلی واقعی بودن این لحظه را به من ثابت کند. آریایی که یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #27
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #28
قلبم شور می‌زند، احساس حالت تهوع و سرگیجه داشتم، نمی‌دانستم چرا هیچ احساس خوبی نسبت به این طلاق نداشتم... همه‌اش احساس می‌کردم قرار است از خواب بپرم و دوباره خودم را بالای آن برج سرد ببینم!
لیلا می‌گفت؛ از بعد اتفاقات طلاق می‌ترسم، اینکه برایم حاشیه بسازند یا آریا با پرونده‌ی پزشکیم در فضای مجازی جولان دهد. اما خودم خوب می‌دانستم، آریا مطمئن بود من دیگر سراغ نوشتن نمیرم، من صفحات مجازیم را پاک کرده بودم، کتاب‌هایم را هم پاره کرده بودم و قرار دادهایم را نیز سوزانده بودم. آریا خوب می‌دانست من جز جانم چیز دیگری ندارم... اما باز هم حس خوبی نداشتم.
از کنارم گذشت، از کنار منی که ازش فقط یک آوار به جا مانده بود. بدون آن که نگاهم کند پشت کرد به من و با قدم‌های محکم و مقتدر راه افتاد.
با رفتنش من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #29
نگاهم روی لباس‌هایش ماند، نه اینکه همیشه پوشش بد یا زشتی داشته باشد اما امروز چون به دادگاه آمده بود فقط مانتو‌ی پاییزه‌ی بلند شکلاتی رنگی که خیلی ساده بود با شلوار مشکی راسته و شال همرنگ مانتویش ست کرده بود. بیرون از این جا پوشش کمی آب می‌رفت.
نگاهش براق می‌شود، برخلاف نگاه آریا وقتی خباثتش گل می‌کند برق می‌زند، نگاه یگانه وقتی بغض دارد برق می‌زند. مرا به آغوش گرمش می‌کشد... یادم هست اوایل که بغلم می‌کرد بخاطر توپر بودنش می‌گفتم، بغلت حس پشمک توت‌فرنگی می‌دهد و احساس آرامش را به من القا می‌کند. اما این بار این بغل نرم هم دلشوره‌ام را از بین نبرد.
- غمت نباشه، همه چیز درست میشه، تو فقط زمان لازم داری... تو باید به خودت، روحت، رویاهات زمان بدی تا خودشون رو بازیابی کنن، باید بری پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,146
پسندها
29,546
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #30
با درد سری تکان دادم، حوصله‌ی بحث کردن نداشتم، حوصله ایستادن در این محیط شلوغ دادگاه را هم نداشتم... حتی حوصله‌ی فکر کردن به اینکه چرا یگانه جای دلداری دادن به برادرش کنار من حضور داشت را هم نداشتم.
- ببین ترمه نمی‌خوام تحت فشارت بذارم اما... اما یعنی چی که می‌خوام به خواب عمیق برم، دیوونه شدی تو؟ مگه آدم چندتا جون داره که سرش این همه ریسک کنه؟ دیگه آریا هم که طلاقت داد دیگه تو چه بهونه‌ای برای مردن داری؟
خسته نگاهش می‌کنم، راست می‌گفت آدم فقط یک جان بیشتر نداشت، ولی واقعاً با یک دانه جان، تا اینجای زندگی را خوب دوام آورده‌م.
چه بهانه‌ای برای مردن دارم؟ زیاد هستند. اینکه دیگر نمی‌توانم بنویسم، این که مغزم گیرپاچ کرده است و نمی‌تواند نجاتم دهد... من بهانه‌های زیادی برای دل کندن از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا