نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشتهٔ قلبم را پس بده | Hadis.ka کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
دم به دم صدایت زدم!
خط به خط تو را نوشتم!
لحظه به لحظه مرورت کردم؛
اما حواست حتی به این نبود که قلبم را پس نداده‌ای!
این قدر در نزدم بزرگ بودی و این‌قدر در نزد تو کوچک بودم؛
اما خودم نمی‌دانستم.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
در خیابان که پرسه می‌زدم،
سراغت را از رهگذری گرفتم!
سراغ قلبم را هم از او گرفتم؛
فکر کنم او خودش هم دل نداشت
یا شاید هم داشت؛
نمی‌دانم... .
اما هر چه که فکر می‌کنم دلیلی برای پوزخندش نمی‌یابم!
قلبم را باز گردان!
من این پوزخند‌ها را دوست ندارم؛
عذابم می‌دهند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
نمی‌دانم،
شاید نفرین کسانی که به آن‌ها با بی‌رحمی تمام انگ دیوانی برای عاشقی‌شان می‌زدم مرا گرفت؛
یا شاید هم خودم دیوانگی کردم!
حتما همین‌طور است؛
آخر مگر انسان عاقل قلبش را به کسی پیشکشش می‌کند؟!
این کار فقط از یک دیوانه بر می‌آید!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
به چشمانت که می‌نگرم،
دریا را می‌بینم... .
خودم را می‌بینم که درحال غرق شدنم.
در چشمانت، تو را می‌بینم که با آغوشت از غرق شدن نجاتم می‌دهی؛
خودم را می‌بینم که غرق در خیال با تو‌ بودنم.
غرقِ در تو را مهربان فرض کردن!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
دلم فریاد کشیدن می‌خواهد!
از آن فریاد‌هایی که دَرَش سکوت می‌کنی نه!
من در این فریاد‌ها،
استادم... .
دلم فریادی را می‌خواهد که صدایش بلند باشد؛
آن‌قدر بلد که عجزم را بشنوی.
آن‌قدر واضح که بفهمی کارم از خواستن قلبم گذشته‌است؛ من خودم را نزد تو جا گذاشته‌ام.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
پاییز که آمد،
هوا سوز داشت.
باد می‌وزید.
دلم آغوش می‌خواست؛ یک آغوش گرم؛ آن‌قدر گرم که یخ دلم آب شود.
باد که وزید لانه‌ی کبوتر خیالم دگرگون شد.
بال که گشود برای کوچ کردن،
به یادم آمد من قلبی ندارم که یخش بخواهد آب شود.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #17
گمان می‌کردم دلی دوستت دارم و
دلی به تو عشق می‌ورزم؛
اما حالا که دل ندارم،
نمی‌دانم چرا هنوز برایت تب می‌کنم!​
 
آخرین ویرایش

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
دلش گرفته است
چشمانش اشکی‌ست
گونه‌هایش کبود است؛
خودش بر صورتش کوفته یا او زده است؟!
نگاهی دقیق‌تر می‌اندازم،
از غمم بر صورتش کوفته است تا چشمانش ببارند؛
تا بارششان غمم را بشوید.
تو نیستی
اما آسمان با من همدردی می‌کند.
او نیز با من، از غمم می‌بارد... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
دستش را بر روی سرم می‌کشد
به خیالش می‌خواهد نوازشم کند؛
اما جایش درد دارد!
او که حال مرا نمی‌فهمد؛
درکم نمی‌کند... .
چه کس می‌داند قلبت را که پس ندهند به چه پوچی دچار می‌شوی؟
به گمانم هیچکس!
یا نه؛ شاید باز هم باشند کسانی که معشوقشان قلبشان را به غارت برده!
آری حتما همین‌طور است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

~HADIS~

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,264
پسندها
19,079
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
شاپرکی کوچک بر روی صورتم می‌نشیند.
بوسه‌ای نرم بر روی پیشانی‌ام می‌نشاند.
با بال‌هایش صورتم را نوازش می‌کند؛
اما با آمدنت، ناگهان از ترس پر می‌کشد.
تو می‌روی؛ اما او دیگر بر نمی‌گردد.
خودت که نماندی؛
چشم این را هم نداشتی که کسی به من عشق بورزد؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا