روی سایت دلنوشته خاطرات را تغییر بده! | Shayea کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
زیباتر از پاییز ندیدم، من حتی آن برگ زرد را هم از روی شاخه‌اش نچیدم!
من هستم و پاییز و یک رویای زیبا، تو هستی و غروب و دل را می‌زنیم به دریا!
باز هم صدای خش خش برگ‌ها، می‌نویسم یک شعر عاشقانه در وصف این رویا!
این پاییز همان فصل وفادار ماست، یک طرح عاشقانه زیبا از سوی خداست!
بیا تا با هم، دست در دست هم برویم در این کوچه باغی که سرتاسر آن پر از برگ‌های زرد است.
بیا تا با پاییز یکی باشیم، با ناله برگ‌ها هم‌صدا باشیم، بیا تا این آرامش پا برجا بماند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #12
همه زندگيم " درد" است؛ درد...
نمی‌دانم عظمت اين كلمه را درك می‌کنی يا نه؟
وقتی می‌گويم درد،
تو به دردي فكر نكن كه جسم انسان ممكن است از يك بيماری شديد بكشد.
نه؛ روحم درد می‌کند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #13
آموخته‌ام که خدا عشق است.
و عشق تنها خداست.
آموخته‌ام که وقتی ناامید می‌شوم
خدا باتمام عظمتش عاشقانه انتظار می‌کشد؛ دوباره به رحمت او امیدوار شوم.
آموخته‌ام اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،
خدا برایم بهترش را در نظر گرفته.
آموخته‌ام که زندگی دشوار است.
ولی من از او سخت‌ترم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
با اینکه بیشتر از همیشه بی‌قرارتم اما دیگر توانش را ندارم...
که باز هم بخواهی ترکم کنی!
دیگر نمی‌خواهم برگردی!
این را به همه گفته‌ام، حتی به تو، به خودم.
اما نمی‌دانم چرا هنوز برای آمدنت فال می‌گیرم!
چرا هنوز پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته‌ام تا تو را آرزو کنم؟
اما هنوز نمی‌خواهم برگردی...
می‌دانی که دروغ نمی‌گویم.
اگر هنوز تو را آرزو می‌کنم، برای بی آرزو نبودن است!
و شاید هم آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!
اما هنوز هم نمی‌خواهم برگردی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
مدت‌ها بود که به راه‌های رفته...
به گذشته‌های دور خیره شده بودی.
من تک و تنها پارو می‌زدم و دست‌هایم از فرط رنج و درد به خون آغشته بود...
تحمل کردم... هیچ نگفتم، چون عشق تو به من آموخته بود صبورانه باید جنگید.
سخت بود ولی ممکن!
اگر می‌ماندی، تا ابد هم به تنها پارو زدن ادامه می‌دادم.
ولی کشتی بزرگی پیدا کردی و در میان اقیانوسی بزرگ...
تنها رهایم کردی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
از من نگیر این لحظه‌ها را، هر چه باشد من یک عاشقم...
نگاهی به من بینداز، ببین به چه روز افتاده‌ام…!
ببین چه کسی مرا به این روز انداخت!
تو مرا این‌گونه با لحظه‌های عاشقی آشنا کردی.
تو مرا در دام عشق گرفتار کردی...
پس فقط لحظه‌ای بایست و پاسخ بگو تمام دلتنگی‌هایم را که بی تو یک‌جا به دلم آوار می‌شوند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #17
یک مغز است

اما انگار میلیاردها نوار فیلم را در مغز گذاشته‌اند،
و به تماشا می‌نشینید ذهن آشفته‌ات!
یکی پس از دیگری نه!
جور دیگر!
همه را میکس می‌کنی
گاهی تند می‌گذری و گاهی استپ می‌شوی
یا شاید هم آهسته به عقب بر می‌گردی
بعضی از جاها انگار فیلم خراب شده است!
هنگ می‌کند و می‌خراشد مغزت را!
آه!
خسته از فیلم دیدن شده‌ام...
کمی خواب لطفاً!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #18
مرا نترسان از رفتنت، تو خیلی وقت است که رفته‌ای...
خیلی وقت است سراغی از دلم نمی‌گیری...
مرا نترسان از رفتنت، برایم رویا شده در آغوش گرفتنت
گاهی که دلم می‌گیرد، احساس می‌کنم همیشه تنها بوده‌ام
تو برایم یک قصه‌ای، قصه‌ای که با شنیدنش همیشه به خواب می‌روم
و این احساس یک خواب است، عشقت برایم رویاست، چقدر چهره‌ات برایم آشناست!
هوای دلگیری است، دلم درگیر با تنهایی است، این برایم بهتر است، شاید دوباره به خواب روم و به قصه برسم...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #19
تو برایم تمام شده‌ای، تو دیگر بر من حرام شده‌ای!
گاهی باید به همه چیز پشت کرد، حتی آن نگاه‌ها را فراموش کرد.
تو تنها شمعی بودی که مدتی روشن بخش شب‌هایم بودی و بعد آب شدی...
تو مثل یک خواب بودی، خوابی شیرین و آخر یک بیداری تلخ!
آن گاه که راه من و تو از هم جدا شد، من هم چنان بر سر آن دو راهی منتظرت بودم...
وقتی می‌رفتی، آن‌قدر نگاهت کردم که دیگر محو شدی؛ آن‌جا بود که برایم تمام شدی...
من مانده‌ام و دلم و هنوز نگاه بارانی‌ام، من نیستم و تو نیستی و غرق در تنهایی‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified

Unidentified

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/8/18
ارسالی‌ها
985
پسندها
16,724
امتیازها
43,073
مدال‌ها
6
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #20
در خلوت خودم نشسته‌ام، فکر می‌کنم کمی خسته‌ام
تنهایی من شکل آن گل پژمرده، آن آشیانه‌ی بی‌پرنده است...
تنهایی من شکل سایه‌ای‌ست که در کنج حیاط افتاده!
نه می‌سوزد دلم، نه اشک می‌ریزد از چشمانم،
تنها حسرت هست که نقش می‌بندد در نگاهم...
حسرت روزهایی که گذشت، حسرت هم صحبتی با آدم‌هایی که رفتند.
چه مانده از بازی زندگی؟ من مانده‌ام و حسرت!
و خوشحالم از اینکه آن آد‌م‌ها دیگر نیستند.
تنهایی من به وسعت دریاست، اگر کمی آرامم، چون که دلم پیش خداست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Unidentified
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا