- ارسالیها
- 5,997
- پسندها
- 41,959
- امتیازها
- 0
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #31
در آخرِ این داستان عاشقانه، یاد گرفتم خالق کسی که هستم توای..!
سعی کردم سریع ماجرای این عشق را با نوشتن تمام کنم؛ اما دریغ از آنکه کلماتم با شور و هیجانشان سراغ عشقت رفتند و آن را ناخودآگاه بیدار کردند...
شاید گاهی بد نوشتم و تو را خراب کردم اما بدان، همین نوشتهها هستند که مرا به جنون رساندند...
کاش شروع هیچ داستان عاشقانهای آنقدر با هیجانهای پنهانی نباشد تا پایانش، قلبها اینگونه تاب جدایی را نداشته باشند...
بی رحمتر از داستانهای عاشقانه وجود دارد مگر؟
تو آن سوی مرزها و من اینجا...
تو با خاطرات فراموش شده و من با خاطرات زنده شده...
و اینبار بدان که دختر کوچکی که برایت مینوشت، تنها نیست، چرا که
"تیکههای قلبش" مملو از وجود خاطراتت هستند و با او هرکجا که رود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر