*** باد موهایمان را به بازی گرفته بود
و چون کودکی بازیگوش آنها را به سویی میبرد.
آرام به صورت ماهش نگاه کردم و گفتم:
«باد هم فهمیده است که تو خواستنی هستی؛
برای طواف تو آمده است.»
*** در میان رقص برگهای پاییزی،
اوست که با موهای قهوهای
بازیگوشانه با باد و برگ بازی میکند
و قلب من از دیدن لبخندی که
از این بازیگوشی رو لب دارد،
شاد است.
*** برای او هر چیزی تعبیری دارد؛
برگها که میریزند، مسافران باد،
بستنی شکلاتی، خوشمزهی قهوهای،
کوه، مرد ایستاده در طوفان،
من؛ هستهی قلبش
که جدایی از آن محال است.