متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته یک تیکه از قلبم | Yegane کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YGNeae
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 2,379
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #21
عشقِ من درست زمانی تیکه‌های قلبم را به هم چسباند که به آن نیاز داشتم
و
وقتی فهمید تنها دلیل برای زندگی‌ام است، شروع به شکستن و جدا کردن آن تیکه‌ها، با حرف‌هایش
کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #22
می‌دانی که ما می‌توانیم
آیا نمی‌خواهی تمام دروغ‌ها، دردها، دوری‌ها و حسرت‌ها را از خودمان دور کنی؟!
پس برای دوری از همه‌شان باید هر چه را که می‌گویم انجام دهی...
می‌دانم انتظار یک لیست بلند بالا داری؛ اما تمام خواسته من این است که:
حجابمان را برداری و بگذاری دیگران بدانند که من و تو واقعا با هم هستیم...
آیا این نیم خط چیز سختی است که پشت گوش می‌ندازی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #23
چقدر باید قلبم گریه کند
و
دستانم بلرزد
و
پاهایم قدم بردارد
تا
برگردی؟


 
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #24
شب کریسمس دارد می‌آید و دو قلب...
یکی اینجا و یکی آنجا
برای یکدیگر بهترین آرزوها را دارند...
در حالی که شاید دیگر
ضربانشان مال هم نباشد...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #25

پرنده کوچکی بود که فردی را به لانه‌اش راه داد تا برایش یک نشانه طلایی بگذارد
حالا...
پرنده می‌خواهد برای فصل جدید، خانه تکانی کند و خود را عوض کند؛
اما...
با خاطراتش چه کند؟!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #26
کاش من هم زمستان می‌بودم
و با سرمای وحشتناک و وجودم، در قلبشان آنقدر می‌دمیدم تا روی دستانم جان بدهند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #27
حتی زمانی که صدای گریه کردن تیکه‌های قلبم برای همه غیر قابل تحمل بود،
تو با همان قلم مشکی بی‌احساست، شروع به رنگ کردن آن کردی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #28

وقتی تو کنارمی، آنقدر نزدیک می‌آیی که دست و پایم را گم می‌کنم، چه برسد به آنکه مراقب حرف‌هایی باشم که از دهنم در می‌رود!
پس هر حرفی که آن لحظه به تو می‌زنم را جدی نگیر...
کاش بدانی که ترکیب عشق، استرس و هیجان، می‌تواند مرا تا مرز جنون ببرد و بعد برگرداند...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #29

وقتی قلبت را به حراج می‌گذاری و درش را به روی هر کس باز می‌کنی، باید هر لحظه منتظر جنون و شکستن تیکه‌هایش باشی...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae

YGNeae

کاربر خبره
سطح
40
 
ارسالی‌ها
5,997
پسندها
41,959
امتیازها
0
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #30
چه نتیجه گیری ای شود!
فقط می‌توانم بگویم...
قلبم را رنگ کردی،
زندگی‌ام را پر از معنی کردی،
لبخند را هر چند کوتاه، برایم آوردی؛
اما...
همه‌اش تمام شد!
با یک "خداحافظ"
همین کلمه‌ای که...
قلبم را سیاه کرد،
زندگی‌ام را برگرداند،
لبخند را از من دزدید
و
من را به آدمی که هم اکنون هستم تبدیل کرد و هیچ وقت هم عوض نخواهم شد چون، این مسیری بود که خود انتخاب کردم و حالا، تاوان می‌دهم...!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YGNeae
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا