- ارسالیها
- 290
- پسندها
- 6,304
- امتیازها
- 21,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #21
دستم رو روی بازوش گذاشتم و خفه نالیدم:
- ولم...کن!
لحظهای مکث کرد. انگار با شنیدن صدام شوکه شده بود. تکون خفیفی خورد و فشار دستش دور گردنم کمتر شد.
به خودم اومدم و از فرصت استفاده کردم. از پشت، سرم رو به بینی و دهنش کوبیدم، چرخی زدم و مشت گره شدم رو به صورتش زدم.
حرکاتم به حدی سریع و غافلگیرکننده بودن که اجازهی دفاع رو بهش ندن.
مرد غریبه محکم به دیوار برخورد کرد و باقی پلهها رو بهسمت پایین قل خورد.
دستهام رو روی زانوهام گذاشتم و کمی خم شدم. نفس عمیقی کشیدم تا کمی گلوم باز بشه و بتونم راحتتر نفس بکشم. چشمهای تار شدهم رو چند بار باز و بسته کردم و زیر لب زمزمه کردم:
- این دیگه از کجا پیداش شد؟ مگه تمام افراد عدنان الان توی مهمونی نیستن؟...
- ولم...کن!
لحظهای مکث کرد. انگار با شنیدن صدام شوکه شده بود. تکون خفیفی خورد و فشار دستش دور گردنم کمتر شد.
به خودم اومدم و از فرصت استفاده کردم. از پشت، سرم رو به بینی و دهنش کوبیدم، چرخی زدم و مشت گره شدم رو به صورتش زدم.
حرکاتم به حدی سریع و غافلگیرکننده بودن که اجازهی دفاع رو بهش ندن.
مرد غریبه محکم به دیوار برخورد کرد و باقی پلهها رو بهسمت پایین قل خورد.
دستهام رو روی زانوهام گذاشتم و کمی خم شدم. نفس عمیقی کشیدم تا کمی گلوم باز بشه و بتونم راحتتر نفس بکشم. چشمهای تار شدهم رو چند بار باز و بسته کردم و زیر لب زمزمه کردم:
- این دیگه از کجا پیداش شد؟ مگه تمام افراد عدنان الان توی مهمونی نیستن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش