- ارسالیها
- 1,005
- پسندها
- 10,158
- امتیازها
- 29,873
- مدالها
- 17
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #11
برای ده ثانیه نفسم رو نگه میدارم. به خاطر اینکه تا الان کاملاً متوجه شدم. حس آسودگی هیچ وقت پایدار نیست. تهدید مرگ هنوز شناوره، مثل سایهای که هرگز نمیتونم حرکتش بدم. جن هنوز جایزهش رو میخواد.
مادرم میپرسه:
- همه چی مرتبه؟
تا جایی که به خاطر میارم، هر دفعه همین طوری میپرسه. تن صداش با ریتم آشنای زندگی روزانهمون، آرومم میکنه. صدمه ندیده. نمرده. همه چیز مرتبه.
- بله.
گوشی رو در دستم مشت میکنم، به گوشم فشارش میدم و سیمش رو محکم دور انگشتم میپیچونم.
- همه چی خوبه. شما حالتون خوبه؟
- آره عزیزم، من خوبم. یه کم خستهم. امشب شیفت دارم، دیر میام خونه. مَک سیتی شامت رو داره، باشه؟
- باشه.
با وجود اینکه مامان صورتم رو نمیبینه، شکلکی در میارم. خانم مک سیتی...
مادرم میپرسه:
- همه چی مرتبه؟
تا جایی که به خاطر میارم، هر دفعه همین طوری میپرسه. تن صداش با ریتم آشنای زندگی روزانهمون، آرومم میکنه. صدمه ندیده. نمرده. همه چیز مرتبه.
- بله.
گوشی رو در دستم مشت میکنم، به گوشم فشارش میدم و سیمش رو محکم دور انگشتم میپیچونم.
- همه چی خوبه. شما حالتون خوبه؟
- آره عزیزم، من خوبم. یه کم خستهم. امشب شیفت دارم، دیر میام خونه. مَک سیتی شامت رو داره، باشه؟
- باشه.
با وجود اینکه مامان صورتم رو نمیبینه، شکلکی در میارم. خانم مک سیتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش