- ارسالیها
- 1,005
- پسندها
- 10,158
- امتیازها
- 29,873
- مدالها
- 17
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #31
نگاهی به عمه بی میندازم که سریع سری تکون میده. وقتی داریم از کنار مرد رد میشیم، به نشان قدردانی دست مرد رو فشار میده. بعد، وارد چاه میشیم. من توی غار تاریک میپرم و با صدای چندشآوری روی پاهام فرود میام. زمین چاه خیسه و زیر وزنم کمی به داخل فرو رفته. در حالی که عمه بی خودش رو با احتیاط بیشتری خم میکنه و توی چاه میپره؛ تلاش میکنم تا به اینکه چرا زمین اینجوریه فکر نکنم. داخل چاه به غیر از ما دو نفر دیگه هم هستن. توی تاریکی چاه تنها چیزی که تونستم تشخیص بدم این بود که یکی از اونها مرد و دیگری زن بود. هوا از بوی عرق و رطوبت آبی که در چاه چکه میکرد سنگینه. تلاش میکنم بدون اینکه استفراغ کنم، نفسهای عمیق و منظم بکشم. از توی سوراخی که روی ورقههای آهنیه و ورودی چاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.