- ارسالیها
- 1,005
- پسندها
- 10,158
- امتیازها
- 29,873
- مدالها
- 17
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #81
وینسنت به آرومی گفت:
- خیلی خب... حالا مشکل چی هست؟
مالا گلوش رو صاف میکنه:
- مشکل اینه که روزلان در سِگامبات زندگی میکنه. نگرانه که تا قبل از اینکه به خونه برسه، بهش حمله کنن.
به چشمهام نگاه میکنه و ادامه میده:
- یک عالمه محلههای... غیردوستانه... هست که باید ازشون رد بشه.
وینسنت زودتر از من متوجه میشه:
- محلههای چینی؟
- محلههایی که ممکنه... زیاد با یک مرد مالزیایی تنها، رفتار خوبی نداشته باشن.
سکوت عمیقی به وجود میاد و روزلان میلرزه. مادر مالا با یک لیوان چای گرم، از آشپزخونه برمیگرده. کنار روزلان، روی زمین میشینه و در حالی که روزلان داره چای رو سر میکشه، خیلی آروم پشتش رو میماله. نخهای سبز و طلایی ساریش، هر بار که تکون میخوره، برق میزنن.
و اونجا بود که یک فکر بکر به...
- خیلی خب... حالا مشکل چی هست؟
مالا گلوش رو صاف میکنه:
- مشکل اینه که روزلان در سِگامبات زندگی میکنه. نگرانه که تا قبل از اینکه به خونه برسه، بهش حمله کنن.
به چشمهام نگاه میکنه و ادامه میده:
- یک عالمه محلههای... غیردوستانه... هست که باید ازشون رد بشه.
وینسنت زودتر از من متوجه میشه:
- محلههای چینی؟
- محلههایی که ممکنه... زیاد با یک مرد مالزیایی تنها، رفتار خوبی نداشته باشن.
سکوت عمیقی به وجود میاد و روزلان میلرزه. مادر مالا با یک لیوان چای گرم، از آشپزخونه برمیگرده. کنار روزلان، روی زمین میشینه و در حالی که روزلان داره چای رو سر میکشه، خیلی آروم پشتش رو میماله. نخهای سبز و طلایی ساریش، هر بار که تکون میخوره، برق میزنن.
و اونجا بود که یک فکر بکر به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.