روی سایت دلنوشتهٔ ویران دل است|روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

[روحـــناهی]

***
می‌گویند خنده‌ی یار، زندگی است!
پس من چرا هر بار جان دادم؟!​

 

[روحـــناهی]

***
دهخدا تو را نمی‌دانست!
مگر نه جلوی واژه مسکن درد می‌نوشت:
"تو"​

 

[روحـــناهی]

***
من گنجشکی بودم که در آسمان چشمانت پرواز عشق می‌کردم؛
حیف... !
نیاموخته بودم انتهای هر پرواز سقوط است!​

 

[روحـــناهی]

***
من برای تو از باران گذشته‌ام... .
سیل شده‌ام!
ولی باز هم در خاطراتت شعله می‌کشم!​

 

[روحـــناهی]

***
نگاه کردنت، جانم را از این کالبد خاکی بیرون می‌کشد... .
نگاه نکردنت بیش‌تر!​

 

[روحـــناهی]

***
گریه‌هایم را پس بده!
سنگینی این غم را، بغض‌های مادر مرده نمی‌توانند بر دوش بکشند!
این‌چنین آتش گرفتن و سوختن،
سیل می‌خواهد... .​

 

[روحـــناهی]

***
پرسیدی اگر چراغ جادو داشتم سه آرزویم چه بود!
حالا می‌گویم:
- دستانت را داشتن!
- دستانت را داشتن!
- دستانت را داشتن... !​

 

[روحـــناهی]

****
رفتی!
لااقل می‌گذاشتی برای بدرقه بیایم... .
هر چه باشد و نباشد روزگاری حکم‌ران قلبم بوده‌ای؛
و بگذار صدایش را در نیاورم،
که هنوز هم هستی... !​

 

[روحـــناهی]

***
خدا بیامرزد دلم را...
دل خوبی بود!​

 

[روحـــناهی]

***
من، شب و اشک،
بعد از رفتنت، مراعات نظیر خوبی شده‌ایم!​