متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشتهٔ ویران دل است|روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
تو هم با همان لحنی به او دوستت دارم می‌گویی، که من هر روز به عکست؟!
از عمق وجودت؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
دلت به رحم نمی‌آید؟!
تا کجا باید در کوچه پس کوچه‌های چشمانت گداییِ سرپناهی کنم؟
من که به گوشه اش هم راضی ام...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
چند شب دیگر گریه کنم برمی‌گردی؟!
یک شب؟
دو شب؟
یک ماه؟
یک سال؟
بگو یک قرن...!
من تا مرگ خواهم گریست تا برگردی...

اما نگو اینکه می‌گویند«آمدنی در کار نیست» حقیقت دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
مگر نمی‌دانستی الاکلنگ را دو هم وزن سوار می‌شوند؟!
پس چرا رفتنت را رو به روی قلبم نشاندی؟
اینکه هنوز ننشسته قلب بیچاره را تکه تکه کرده...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
گفتم:« برایت چه هستم؟!»
گفتی: «مزاحم!»
آنی که بر لبانم نشست، تلخ‌خند نبود...
چون زهر‌خند بود...!
و لعنت به منی که روز قبلش جایی میان دلنوشته‌هایم نوشته بودم:
«تو را بخواهم خلاصه کنم می‌شوی یک کلمه:
من!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
بعد از رفتنت گوش تیز می‌کنم؛
مبادا...
میان طعنه‌هایی که بر سرم می‌بارند، کسی از تو بد بگوید!
کسی بگوید فریب کاری،
بگوید نامردی،
فقط مشکلش این جاست، که هر بار می‌گویم می‌آیی!
سال بعدش طعنه می‌زنند:« هنوز در راه است؟!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
چرا منی را که من را زیر پاهایم برای تو لگد مال کرد، شکستی؟!
حرفی نیست!
حالا برای چه آمده‌ای؟!
برگشتن؟!
از شیشه‌ی شکسته انتظار چه داری؟
نوازش؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
من هر روز حتی زود‌تر از خود روز بیرون می‍زنم، تا تازه‌ترین شاخه‌ی گل شهر هدیه‌ی تو باشد!
حیف...
حالا آن‌قدر گلبرگ خشک شده‌ی مرده در اتاق هست، که از آمدنت دست کشیده‌ام...!
نه...
نا‌امید نشده‌ام!
فقط جایی میان همان گل‌ها مرده‌ام...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
می‌دانم!
شاید خواندن این نوشته‌های لرزان در هم بر هم،
خیلی برایت سخت باشد!
اما تقصیر من نیست...
این‌ها دل‌نوشته اند!
نویسنده‌شان قلب من است!
مقصر اوست...
مقصر قلب است و دست و پای شکسته اش!
شاهد هم تویی و شکستن این قلب!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
من به درک!
دلت به حال چشم‌هایم نمی‌سوزد؟!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا