- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 390
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #91
دخترک خیلی از نجابت پسرک خوشش آمده بود. دلش میخواست چهرهی قشنگش را برای مدت طولانیتری به خاطر بسپارد، اما خب...کلاه بر سر شکیب مانع شده بود.
حیف شد که شکیب نمیتوانست ذهن دخترک را بخواند وگرنه یک دل سیر میخندید! چیزی که شکیب در وجودش نداشت نجابت بود.
دخترک همانطور که سعی داشت رگ پیدا کند گفت:
- خوبی؟
شکیب به همان جواب کلیشهای اکتفا کرد؛ درحالیکه داشت از درد جان میداد.
- ممنون خوبم.
دخترک یک لحظه دست از کارش برداشت و به پسرک نگاه کرد. حرصش گرفت. چرا سرش را بالا نمیگیرد تا حرف بزند.
بیتاب یه لحظه دیدنش بود.
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به...
حیف شد که شکیب نمیتوانست ذهن دخترک را بخواند وگرنه یک دل سیر میخندید! چیزی که شکیب در وجودش نداشت نجابت بود.
دخترک همانطور که سعی داشت رگ پیدا کند گفت:
- خوبی؟
شکیب به همان جواب کلیشهای اکتفا کرد؛ درحالیکه داشت از درد جان میداد.
- ممنون خوبم.
دخترک یک لحظه دست از کارش برداشت و به پسرک نگاه کرد. حرصش گرفت. چرا سرش را بالا نمیگیرد تا حرف بزند.
بیتاب یه لحظه دیدنش بود.
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش