• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
بی‌تاب یه لحظه دیدنش بود.
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به آن دست می‌رفت برای پیدا کردن رگ.
- ورزش می‌کنی؟
آستین پیرهنش را بالا برد. شکیب به آرامی گفت:
- نه.
- چرا؟
شکیب بی‌حوصله گفت:
- قبلاً ورزش می‌کردم اما الآن به خاطر بیماریم نمی‌تونم.
دخترک نگاهش کرد و گفت:
- اتفاقاً جدا از اینکه بیماریت تو رو سست و بی‌حال کرده، ورزش کردن برای بیماریت باعث میشه که... .
شکیب به میان حرف دخترک آمد و گفت:
- بله، خانم بخشی گفتن.
دخترک متعجب ابروانش را رو به بالا سوق داد. حداقل اجازه می‌داد حرفش را کامل بزند، نه این گونه ضایعش کند. در ذوق دخترک خورد. می‌خواست بالای منبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
شکیب همان‌طور خشمگین گفت:
- من در این مورد هیچ بحثی با تو ندارم، چون موضوع برای من تمام شده‌ست! فقط می‌خوام بدونم این پسره از تو چی می‌خواد؟
الناز با حالتی پرسشگرانه گفت:
- من از تو چی می‌خوام شکیب؟ توجه، علاقه، عشق. فرشید هم همین رو می‌خواد؛ اما...برای یه مدت کوتاهی!
شکیب نگاه از الناز گرفت و به سمت در حیاط قدم گذاشت. الناز متعجب نگاهش کرد و با صدایی بلند گفت:
- کجا میری؟
سؤالش بی‌جواب ماند و، ترس و نگرانی به جانش رخنه کرد.
همانجای قبلی، همان گاراژی که برای بار اول همدیگر را ملاقات کرده بودند، شکیب دیداری ترتیب داده بود؛ اما نه دیداری مسالمت‌آمیز!
درحالی‌که پنجه بوکس طلایی رنگِ در دستش را جابه‌جا می‌کرد نگاهی به محمد کرد، که دستان فرشید را از پشت گرفته بود و اجازه‌ی حرکتی از جانب او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
شخص پشت خط به میان حرفش آمد و گفت:
- لطفاً آروم باشید آقا. می‌تونید آدرس رو بگید؟
شکیب دستپاچه و هول آدرس را به مرد پشت خط داد. سپس تماس را قطع کرد و پس از تمیز کردن موبایل برای به جا نگذاشتن اثر انگشت، آن را به سمت فرشید پرت کرد. به سمت ماشین آمد و در سمت شاگرد جا گرفت. محمد نگاهش به فرشید بود که با تمام توانش گلویش را می‌فشرد. دلش می‌خواست کمکش کند، اما کاری از دستش بر نمی‌آمد. شانس می‌آورد اگر آمبولانس به موقع می‌رسید و نجاتش می‌داد.
سوار شد و بلافاصله مشتش را به فرمان کوبید و فریاد زد:
- چه غلطی کردی شکیب؟ اگه بمیره؟
شکیب خونسرد درحالی‌که در آینه‌ی کوچک آفتابگیر خون بر روی صورتش را پاک می‌کرد با صدایی گرفته گفت:
- برام مهم نیست. راه بیافت.
محمد آخرین نگاهش را به فرشید دوخت و سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
نعیم با عصبانیت گفت:
- اصلاً موضوع این نیست پسر. من نمی‌خوام دخترم پیش یه خلافکار بزرگ بشه و چشم و گوشش باز بشه.
شکیب با شنیدن این حرف، نعیم را به داخل خانه هدایت کرد و سپس با اخمی بر پیشانی گفت:
- کی بهت گفته من خلافکارم؟
نعیم با لبخندی مرموز گفت:
- بماند...حداقل وقتی پیش من بود لقمه‌ی حروم بهش ندادم.
شکیب توام با خشم گفت:
- بچه‌تون کجا به دنیا اومد؟ پیش یه مشت حروم خور. مادر این دختر کیه؟ دیدمش که با این و اون می‌پلکه. خودت چیکاره‌ای؟ یه حروم خور. تو همونی نیستی که مواد می‌فروشه؟ آمارت رو دارم نعیم! چی تو این کله‌ی کثیفت می‌گذره که این چرت و پرتا رو تحویلم میدی؟
نعیم با عصبانیت گفت:
- من پدرشم.
- می‌دونی الناز چی میگه؟ میگه پدرومادری که بچه‌شون رو رها می‌کنن و میرن، دیدن ندارن. الناز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
نمی‌دانست چرا جواب تماس‌هایش را نمی‌دهد. ضایع و مشکوک بود اگر از شکیب می‌پرسید چه بلایی بر سر فرشیدِ بیچاره آورده. باید نسبت به این موضوع بی‌تفاوت باشد، درحالی‌که دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید.
شکیب که کارش به اتمام رسید چانه‌اش را بر شانه‌ی الناز گذاشت و گفت:
- شام کجا بریم؟
الناز تابی به گردنش داد و با لبخندی خیره به نیم رخش گفت:
- هرجا تو بگی، اما به شرطی که من حساب کنم.
شکیب از دخترک فاصله گرفت و از تخت برخاست.
- اوکی باشه هرچی اِلیِ ناز بگه.
الناز متوجه شد که این‌بار هم شکیب به او اجازه نمی‌دهد دست در جیبش کند. درحالی‌که در آینه به بافت مویش نگاه می‌کرد، به این فکر کرد که مدیون خانواده‌اش هست که چنین اسم زیبایی را برایش انتخاب کرده بودند. تنها حسنی که از خانواده‌اش به یاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
شکیب با عصبانیت گفت:
- قدیمی‌ترین عضو این گروه و بهترین دوست و رفیقم در طول این چند ماهی که تو گروه بودم، باید یه مشت الدنگ دستش بندازن؟
ابراهیم نگاهش کرد و گفت:
- من خیلی وقته که عوض شدم. شاید اگه ابراهیم سابق روبه‌روی بنیامین بود جواب حرفاش رو با دو تا مشت می‌داد!
شکیب دستانش را از هم باز کرد و متحیر گفت:
- خب پس، کجاست؟
ابراهیم خم شد و لیوان چای را در دست گرفت.
- تغییر گاهی اوقات بد نیست شکیب. به شرطی که مثبت باشه. به تو هم پیشنهاد می‌کنم.
شکیب به جلو خم شد و گفت:
- از من انتظار نداشته باش با چندتا فقره قتل و دزدی و فروش مواد و چندتا کثافت کاریِ دیگه به فکر یه زندگی نرمال باشم وقتی که سابقه‌ی خرابی دارم.
ابراهیم نگاهش کرد.
- یه سری چیزها و یه سری حس‌ها هست که با وجود بد بودنت باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
چند دقیقه‌ای میشد که از رفتن شکیب می‌گذشت. با صدای زنگ خانه‌اش و تق تق در، از تماس با شقایق منصرف شد. فکر کرد شکیب باشد، به همین خاطر از چشمی در نگاه نکرد. دستگیره را لمس کرد. در را که باز کرد تا نگاهش با مرد سیاه پوش جلویش تلاقی کرد، از جانبش مورد حمله قرار گرفت. دست چپش را بر دهان ابراهیم گذاشت و به تندی چاقوی در دست راستش را بر بازوی ابراهیم فرو کرد. صدای فریاد ابراهیم در گلو خفه شد. مرد سیاه پوش ابراهیم را به عقب هولش داد. کمر ابراهیم به اُپن آشپزخانه برخورد کرد که از درد تا مغز استخوانش تیر کشید. در توسط فرد دومی بسته شد و دست به سینه تکیه‌اش را به در داد؛ و نظاره‌گر شد. مرد سیاه پوش ابراهیم را از اُپن فاصله داد و سپس بر کف خانه پرتش کرد. ابراهیم درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
قدم به سمت راهروی چپ نهاد و با دیدن اتاق مورد نظرش پایش سست شد. قدمی به در نزدیک شد و به آرامی بازش کرد. کسی به جز فرشید درون اتاق نبود. فرشید نگاهش را از سقف گرفت و رویش را به سمت در برگرداند. با دیدن الناز مغموم، ناراحت و دلخور نگاهش کرد.
الناز ناباورانه از وضعیت فرشید دستانش را جلوی دهانش گرفت. نصف صورتش کبود و گردنش باندپیچی شده بود. هنوز باور نکرده بود که نقشه‌اش با زندگی خودش و فرشید چه کرده است. خدا را شکر کرد که حداقل زنده‌ست. آمد و سر به سینه‌اش گذاشت و درحالی‌که هق‌هق می‌کرد گفت:
- ببخشید فرشید، من واقعاً متأسفم. منو ببخش؛ من نمی‌خواستم اینطوری بشه.
فرشید دست راستش را بر شال مشکی رنگ دخترک کشید. پیرهن آبی رنگی که بر تنش بود خیس از اشک‌های دخترک شده بود. لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
دوباره به تخت سینه‌ی پسرک کوفت و توام با خشم فریاد زد.
- هیچ بویی از انسانیت نبردی. پستی، رذلی، خودخواهی، عوضی و عقده‌ای هستی، یه آدم خرابی که فکرش پر از کثافت و نجاسته!
حرف‌هایش حسابی شکیب را خشمگین کرد. از هرکسی انتظار این حرف‌های زشت را داشت به جز اِلیِ نازش! به اندازه‌ی کافی رفتار و حرف‌هایش را تحمل کرده بود. هولش داد که دخترک بر کاناپه افتاد. یقه‌ی مانتویش را گرفت و به خودش نزدیک کرد. توام با خشم و صدای بلندش خیره در چشمان دخترک دهانش را باز کرد بی‌آنکه در نظر داشته باشد دخترک روبه‌رویش ممکن است با شنیدن حرف‌های زخم دارش به چه حالی دچار شود.
- من اشتباه فکر می‌کردم که تو با خانواده‌ات فرق داری و می‌تونم یه دختر خوب ازت بسازم. ذاتت بر می‌گرده به همون پدر کثافتت! همونی که چند سال تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
389
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
شکیب دستی به چشمان نمناکش کشید و گفت:
- بهش گفتم بره همونجایی که لیاقتشِ. دیدم چطوری شکست، خرد شد. با حرفام ناراحتش کردم.
محمد با تأسف سرش را به طرفین تکان داد و گفت:
- کجا رفت الآن؟
شکیب توام با بغض، نگران گفت:
- نمی‌دونم، گوشیش خاموشه.
محمد: الناز که جایی رو نداره بره، شاید رفته خونه‌اش.
شکیب خیره در چشمان محمد هیجان‌زده گفت:
- آره آره، شاید رفته اونجا.
به تندی از جا برخاست و کلاهش را که کمی آن طرف‌تر پرت کرده بود برداشت. نفهمید چه شد که این حرف‌ها از دهانش در آمد. همه چیز را با رفتار و زبان تند و تیزش خراب کرده بود. از رفتار زشتی که با الناز داشت پشیمان شده بود. پشت فرمان نشست. چشمانش دوباره تر شدند. نگاه الناز از خاطرش برای لحظه‌ای کنار نمی‌رفت.
محمد بر کاناپه لم داد و خیره به پنجره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا