• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
دخترک خیلی از نجابت پسرک خوشش آمده بود. دلش می‌خواست چهره‌ی قشنگش را برای مدت طولانی‌تری به خاطر بسپارد، اما خب...کلاه بر سر شکیب مانع شده بود.
حیف شد که شکیب نمی‌توانست ذهن دخترک را بخواند وگرنه یک دل سیر می‌خندید! چیزی که شکیب در وجودش نداشت نجابت بود.
دخترک همان‌طور که سعی داشت رگ پیدا کند گفت:
- خوبی؟
شکیب به همان جواب کلیشه‌ای اکتفا کرد؛ درحالی‌که داشت از درد جان می‌داد.
- ممنون خوبم.
دخترک یک لحظه دست از کارش برداشت و به پسرک نگاه کرد. حرصش گرفت. چرا سرش را بالا نمی‌گیرد تا حرف بزند.
بی‌تاب یه لحظه دیدنش بود.
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
شکیب عصبی از شنیدن حرف‌های عجیب الناز گفت:
- داری چی‌کار می‌کنی الناز؟
الناز بی‌تفاوت گفت:
- می‌خوام کاری کنم عاشقم بشی.
شکیب بر سرش فریاد زد:
- این شکلی؟ با دروغ؟
الناز به تندی از جا برخاست و توام با خشم گفت:
- وقتی نمی‌بینی اطرافت چی می‌گذره... .
شکیب هم روبه‌رویش ایستاد، به میان حرفش آمد و با عصبانیت گفت:
- دارم می‌بینم اما نمی‌تونم درکت کنم.
الناز صدایش را بالا برد:
- چون علاقه‌مون یک طرفه‌ست.
شکیب همان‌طور خشمگین گفت:
- من در این مورد هیچ بحثی با تو ندارم، چون موضوع برای من تمام شده‌ست! فقط می‌خوام بدونم این پسره از تو چی می‌خواد؟
الناز با حالتی پرسشگرانه گفت:
- من از تو چی می‌خوام شکیب؟ توجه، علاقه، عشق. فرشید هم همین رو می‌خواد؛ اما...برای یه مدت کوتاهی!
شکیب نگاه از الناز گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
زبانش قفل شد که دیگر نتوانست ادامه دهد. شکیب بی‌توجه به زمزمه‌اش، بی‌درنگ چاقو را بر گردن فرشید کشید.
خون از گردنش فوران کرد و صورت و پیرهن شکیب را رنگین کرد. محمد بهت‌زده فقط قدمی به فرشید نزدیک شد و سپس ایستاد. شکیب یقه‌ی فرشید را رها کرد و نظاره‌گر دست و پا زدن بیچاره شد، که دستان بی‌جانش را بر گلویش می‌فشرد تا از خون‌ریزی جلوگیری کند. صدای خرخر کردنش گوش خراش بود و چنگ به دل محمد می‌انداخت.
محمد ناباورانه رو به شکیب کرد و خشمگین بر سرش فریاد زد:
- چی‌کار کردی احمق؟!
شکیب بی‌توجه به محمد، به فرشید نزدیک شد و دنبال موبایلش گشت. آن را در جیب شلوارش پیدا کرد. شماره‌ی صد و پانزده را گرفت و موبایل را به گوشش نزدیک کرد. با خوردن دومین بوق شکیب لحنی نگران به صدایش داد و گفت:
- آقا اینجا یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
شکیب بی‌توجه به خزعبلاتش گفت:
- اومدی تیغم بزنی؟
نعیم جدی شد و خیره در چشمان شکیب گفت:
- نه! اومدم دخترم رو ببرم. غیرتم اجازه نمیده دخترم پیش یه غریبه باشه.
نمی‌دانست بخندد یا خشمگین شود. از آن حرف‌هایی زده بود که خود شکیب هم می‌دانست بادِ هواست!
با خشم گفت:
- اون موقعی که الناز تنها سه سالش بود و بین یه مشت کثافت ولش کردی کجا بودی؟ بابای غیرتی! ها؟
نعیم با عصبانیت گفت:
- دخترم بود مرد حسابی! من نمی‌تونستم ازش نگهداری کنم، اما دورادور حواسم بهش بود.
شکیب خشمگین گفت:
- تو دخترت رو بهم فروختی. مثل یه کالا، می‌فهمی؟ تو پول گرفتی از من بابتش؛ و هنوز هم بابتش داری از من پول می‌گیری. دلیل اومدنت به اینجا هم فقط همینه، اخاذی، نه دیدن دخترت.
نعیم با عصبانیت گفت:
- اصلاً موضوع این نیست پسر. من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
شکیب با بی‌تفاوتی گفت:
- قبلاً تو رو دیده بود.
الناز لبخند به لب متعجب گفت:
- چه نیازمند خوشگلی بود! رنگ چشماش به من شباهت داشت.
شکیب ایستاد و با اخمی به پیشانی زیر لب زمزمه کرد:
- خدا نکنه!
سپس دست الناز را در دستش گرفت و به سمت اتاق قدم نهاد. الناز بر تخت نشست و شکیب پس از برداشتن شانه از میز، کنار الناز نشست. کش موهایش را باز کرد و شروع به شانه زدن موهای لخت و بلند دخترک کرد. یکی از فانتزی‌هایش، موی بلند بود.
درحالی‌که موهای الناز را می‌بافت گفت:
- اصلاً دوست ندارم بزرگ بشی اِلیِ ناز. دوست دارم برام همون دختری که تنها سه سال بیشتر نداشت باشی.
الناز در سکوت به صدای نفس‌های شکیب گوش داد و غرق در شوق شد هنگامی که دست شکیب برای جمع کردن موهایش با گردنش برای صدم ثانیه‌ای تماس پیدا می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
ابراهیم پس از ریختن چای در دو لیوان، سینی را در دست گرفت و به بیرون از آشپزخانه آمد.
- به بعدش فکر کن شکیب.
شکیب تلویزیون را که در سمت راست بود از نظر گذارند. پذیرایی کوچک بود و پنجره‌ای در خانه قرار نداشت. چیدمان خانه بسیار ساده بود. انتظار نداشت خانه‌ی دوستش اینچنین باشد. فکر می‌کرد تجملاتی و بزرگ و دلباز باشد. آن هم بعد از این همه سالی که برای شاهین کار می‌کرد.
رو به ابراهیم کرد و گفت:
- البته اگه بعدی باشه.
ابراهیم سینی را مقابل شکیب بر روی عسلی مستطیل شکل شیشه‌ای گذاشت و گفت:
- هست شکیب، هست. عینهو ماتم زده‌ها نباش.
و به آرامی خندید. شکیب خیره در چشمان قهوه‌ای رنگش گفت:
- بچه‌ها راجع به شاهکارت حرف می‌زدن. معلوم هست چته؟ اثرات مواد زدنته یا عاشق شدنت؟
ابراهیم به مبل تکیه داد و خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
شکیب موبایل را به سمت ابراهیم گرفت و گفت:
- چطور باهاش آشنا شدی؟
ابراهیم موبایل را گرفت و بر عسلی گذاشت.
- تو موسسه خیریه‌ای که بهشون کمک می‌کنم.
پس متوجه شد مقدار پولی که از شاهین می‌گیرد صرف خیریه می‌شود.
- دوست داره؟
ابراهیم دستی به ته ریش نامرتبش کشید.
- خیلی بهم علاقه داره.
شکیب اجزای صورتش را از نظر گذراند. چشم‌هایی کشیده، ابروهای پرپشت مشکی رنگ، بینی و لب نسبتاً بزرگ و صورتی گندمی که به فرم مربع بود. لاغر و قد بلند بود که در اثر مصرف مواد اینچنین از قد و قواره افتاده بود. اما چهره‌اش را میشد گفت هنوز زیبا بود.
با صدایی آرام گفت:
- می‌دونه خلافکاری؟
ابراهیم: معلومه که نه. اگه متوجه بشه ترکم می‌کنه.
شکیب نگاه از دوستش گرفت و انگشتان دستش را به دور لیوان چایی که سرد شده بود حلقه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
دخترک، خونسرد پس از سرچ در کامپیوتر، رو به النار کرد و گفت:
- بله، همین بیمارستان بستری هستن.
الناز: میشه ببینمش؟
دخترک نگاه از الناز گرفت و با کلامی سرد گفت:
- الآن ملاقات ممنوعه.
الناز گریه کنان گفت:
- خانم تو رو خدا، من دیگه نمی‌تونم بیام، الآن وقت دارم ببینمش. خواهش می‌کنم. اجازه بدید ببینمش. نمی‌تونم صبر کنم تا فردا.
دخترک متعجب نگاهش کرد و گفت:
- خیلی خوب دختر جان، فقط پنج دقیقه.
الناز هیجان‌زده گفت:
- نه، ده دقیقه، فقط ده دقیقه.
دخترک نفسش را به بیرون دمید و با تکان دادن سر موافقتش را اعلام کرد. الناز چند قدمی از پذیرش دور شد و سپس دوباره برگشت.
- ببخشید کجا باید برم؟
دخترک خیره به کامپیوتر، راهنمایی‌اش کرد.
به سرعت از پله‌ها بالا آمد. اشتباهی راهروی راست را پیمود و، وقتی اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
الناز خشمگین به تخت سینه‌اش کوفت و گفت:
- این چه بلایی بود سر بیچاره اُوردی؟
شکیب در اثر ضربه‌ی الناز کمی به عقب متمایل شد. متعجب از رفتار الناز گفت:
- کدوم بیچاره؟! کدوم سگ؟!
الناز توام با خشم و بغض گفت:
- فرشید! همونی که به خاطر وحشی بازی تو افتاده تخت بیمارستان و صداش در نمیاد.
شکیب که فهمید موضوع از چه قرار است توام با خشم گفت:
- گریه‌ات برای اون پسره‌ست؟ همون پسره که ماه به ماه مزاحمت میشد؟ گریه لعنتیِ تو برای اونه؟
الناز بر سرش جیغ زد.
- نزدیک بود بمیره فقط به خاطر... .
حرفش را ادامه نداد. مشخص بود فرشید قربانی نقشه‌های چه کسی شده است. خودش، نه کسی دیگر.
شکیب خیره در چشمان الناز خشمگین صدایش را بالا برد و گفت:
- به خاطر چی؟ ها؟ مگه نگفتی اذیتت می‌کنه؟ من چیزی که لایقش بود رو بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
از نگاهشان خجالت کشید. پیش خودش فکر کرد شاید مردم حرف‌های شکیب را درموردش شنیده بودند که اینچنین نگاهش می‌کردند.
به کنار خیابان آمد. دستش را برای علامت دادن دراز کرد. تیبا سفید رنگی جلو پایش توقف کرد. سوار شد و آدرس جایی که فعلاً لیاقتش بود را داد.
وارد خانه شد. شکیب را دید که تکیه به دیوار بر سرامیک نشسته و سرش را پایین گرفته است. رایلی بی سروصدا کنار شکیب دراز کشیده بود و به صاحبش خیره بود‌. قدمی به سمت دوستش نهاد، بر دو زانو نشست و دستش را بر شانه‌اش گذاشت.
- خوبی شکیب؟
سرش را بالا گرفت. وقتی چشمان به اشک نشسته‌ی دوستش را دید با نگرانی گفت:
- حالت خوبه؟
شکیب با بی‌رغبتی سر تکان داد. محمد با دستانش اشک‌هایش را پاک کرد و گفت:
- برای چی گریه می‌کنی خوشگله؟
سپس دستانش را برداشت. شکیب آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا