- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 389
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #91
بیتاب یه لحظه دیدنش بود.
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به آن دست میرفت برای پیدا کردن رگ.
- ورزش میکنی؟
آستین پیرهنش را بالا برد. شکیب به آرامی گفت:
- نه.
- چرا؟
شکیب بیحوصله گفت:
- قبلاً ورزش میکردم اما الآن به خاطر بیماریم نمیتونم.
دخترک نگاهش کرد و گفت:
- اتفاقاً جدا از اینکه بیماریت تو رو سست و بیحال کرده، ورزش کردن برای بیماریت باعث میشه که... .
شکیب به میان حرف دخترک آمد و گفت:
- بله، خانم بخشی گفتن.
دخترک متعجب ابروانش را رو به بالا سوق داد. حداقل اجازه میداد حرفش را کامل بزند، نه این گونه ضایعش کند. در ذوق دخترک خورد. میخواست بالای منبر...
- خیلی کم حرفی.
شکیب نگاهی به دخترک کرد و گفت:
- به موقعش صدام در میاد.
دخترک به آرامی خندید. دست راست پسرک را رها کرد و دست چپش را گرفت. مدام از این دست به آن دست میرفت برای پیدا کردن رگ.
- ورزش میکنی؟
آستین پیرهنش را بالا برد. شکیب به آرامی گفت:
- نه.
- چرا؟
شکیب بیحوصله گفت:
- قبلاً ورزش میکردم اما الآن به خاطر بیماریم نمیتونم.
دخترک نگاهش کرد و گفت:
- اتفاقاً جدا از اینکه بیماریت تو رو سست و بیحال کرده، ورزش کردن برای بیماریت باعث میشه که... .
شکیب به میان حرف دخترک آمد و گفت:
- بله، خانم بخشی گفتن.
دخترک متعجب ابروانش را رو به بالا سوق داد. حداقل اجازه میداد حرفش را کامل بزند، نه این گونه ضایعش کند. در ذوق دخترک خورد. میخواست بالای منبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش