- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 392
- پسندها
- 5,490
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #111
الناز بهتزده نگاهش کرد و گفت:
- خواهش میکنم فرشید! تو که میدونی جونم به جونش بستهست. خواهش میکنم کاری نکن که زندگیش بهم بریزه. از من انتقام بگیر فرشید؛ فقط به شکیب کاری نداشته باش.
فرشید به حال دخترک افسوس خورد. نم چشمانش را با پشت آستین پیرهنش پاک کرد. از جا برخاست و بیتوجه به «فرشید، فرشید» گفتن الناز از خانه بیرون زد.
صدای هقهق بلندش و البته حرفهای دقایق ماقبلش، دل خانم لرکی را که در خانهاش فالگوش بود، به درد آورد.
این چیزی نبود که الناز انتظارش را داشت. با وجود اینکه حرفهای تلنبار شده بر روی قلبش را بیرون ریخته بود، آرام و قرار نداشت. آدم حرف میزند که سبک شود که الناز چنین حسی را نداشت. فقط نفهمید چطور عصبانیت بر او غلبه کرد و سیلی بر گوش عزیزش نشاند. چهرهی مغموم و...
- خواهش میکنم فرشید! تو که میدونی جونم به جونش بستهست. خواهش میکنم کاری نکن که زندگیش بهم بریزه. از من انتقام بگیر فرشید؛ فقط به شکیب کاری نداشته باش.
فرشید به حال دخترک افسوس خورد. نم چشمانش را با پشت آستین پیرهنش پاک کرد. از جا برخاست و بیتوجه به «فرشید، فرشید» گفتن الناز از خانه بیرون زد.
صدای هقهق بلندش و البته حرفهای دقایق ماقبلش، دل خانم لرکی را که در خانهاش فالگوش بود، به درد آورد.
این چیزی نبود که الناز انتظارش را داشت. با وجود اینکه حرفهای تلنبار شده بر روی قلبش را بیرون ریخته بود، آرام و قرار نداشت. آدم حرف میزند که سبک شود که الناز چنین حسی را نداشت. فقط نفهمید چطور عصبانیت بر او غلبه کرد و سیلی بر گوش عزیزش نشاند. چهرهی مغموم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش