• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
الناز بهت‌زده نگاهش کرد و گفت:
- خواهش می‌کنم فرشید! تو که می‌دونی جونم به جونش بسته‌ست. خواهش می‌کنم کاری نکن که زندگیش بهم بریزه. از من انتقام بگیر فرشید؛ فقط به شکیب کاری نداشته باش.
فرشید به حال دخترک افسوس خورد. نم چشمانش را با پشت آستین پیرهنش پاک کرد. از جا برخاست و بی‌توجه به «فرشید، فرشید» گفتن الناز از خانه بیرون زد.
صدای هق‌هق بلندش و البته حرف‌های دقایق ماقبلش، دل خانم لرکی را که در خانه‌اش فالگوش بود، به درد آورد.
این چیزی نبود که الناز انتظارش را داشت. با وجود اینکه حرف‌های تلنبار شده بر روی قلبش را بیرون ریخته بود، آرام و قرار نداشت. آدم حرف می‌زند که سبک شود که الناز چنین حسی را نداشت. فقط نفهمید چطور عصبانیت بر او غلبه کرد و سیلی بر گوش عزیزش نشاند. چهره‌ی مغموم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
جاوید درحالی‌که سعی می‌کرد خودش را از ابراهیم فاصله دهد با صدایی مغموم گفت:
- خدایا! من گفتم منو بغل یار بنداز، نه بغل میت! درست و حسابی هم که گوش نمیدی قربونت برم.
کنار ابراهیم دراز کشید و در گوشش گفت:
- ابراهیم، دادا! اگه منو می‌شنوی از اون بالا هوای منو داشته باش. ببینم می‌تونی خدا رو راضی کنی منو از تنهایی در بیاره و یه دوست دختر پولدار بهم بده. آره! حالا پولدار نبود اشکالی نداره، فقط دختر باشه.
بنیامین دستش را به درون قبر دراز کرد و گفت:
- دستتو بده جاوید.
جاوید ضربه‌ای به جمجمه‌ی ابراهیم زد و گفت:
- حرفام یادت نره دادا. درضمن، هوای بچه‌های گروه رو از اون بالا بالاها داشته باش.
درحالی‌که کمرش درد می‌کرد از جا برخاست. دست راستش به شدت تیر می‌کشید. به همین خاطر دست چپش را به دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
چشمانش باز و مردمک چشمانش رو به بالا بودند. چهره‌ی قشنگش کبود و لبانش ترک‌ترکی شده بود. همان‌طور که گریه می‌کرد در آغوشش گرفت و، وقتی جسم سرد دخترک با دستانش تماس پیدا کرد هراسان خطاب به خانم لرکی گفت:
- زنگ بزن آمبولانس، زود باش!
خانم لرکی که در اثر این اتفاق شوکه شده بود، تکان نخورد. شکیب بر سرش فریاد زد:
- عجله کن!
خانم لرکی درحالی‌که اشک می‌ریخت با فریاد شکیب به خودش لرزید. همراه خودش موبایل نیاورده بود. به همین خاطر از حمام بیرون آمد و برای پیدا کردن تلفن و یا موبایل به خانه سرک کشید. وقتی چیزی پیدا نکرد با قدم‌هایی لرزان به طبقه‌ی پایین آمد.
- اِلیِ نازم صدامو می‌شنوی؟
بدنش سرد است لعنتی! دیگر هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد.
- خوشگله چشمای قشنگت رو باز کن.
توام با ترس دست سرد دخترک را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
دکتر با چهره‌ای غم‌زده از اتاق بیرون آمد. شکیب تکیه از دیوار گرفت و با قدم‌هایی سست به سمتش آمد. به چشمان قهوه‌ای رنگ مرد مسنی که برای گفتن حقیقت کمی اضطراب داشت، خیره شد. او نیازی نداشت حرف‌هایش را بشنود. بدن سرد و کبود الناز حقیقت را خیلی زودتر گفته بود. فقط امیدی واهی داشت.
- متأسفم! کاری از دست ما بر نیومد که انجام بدیم. ایشون در اثر این اقدامی که کردن جونشون رو از دست دادن. ضربات چاقو روی مچ دست، شکم، ران پا باعث شده که خون‌ریزی شدیدی داشته باشن؛ که همین موجب مرگشون شده. ایشون فقط می‌خواسته خون از بدنش خارج بشه. شاید اگر زودتر متوجه این اقدام می‌شدین می‌تونستیم ایشون رو نجات بدیم.
لحظه‌ای دست از حرف زدن برداشت و پس از کنکاش در انگشتان دست شکیب برای پیدا کردن حلقه، کنجکاوانه پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
نگاهش را از سنگ قبر گرفت و چشم به خواهرش دوخت که نگاه مغموم و گریانش را به شکیب دوخته بود. نفسش را به بیرون دمید و به اطراف نگاهی انداخت. با دیدن فرشید همراه با گل‌های رز در دستش، از شکیب فاصله گرفت و به سمتش آمد. بازویش را گرفت و توام با خشم گفت:
- اینجا چه غلطی می‌کنی؟
فرشید با چشمانی گریان گفت:
- برای الناز اومدم.
محمد بازویش را رها کرد و بر تخت سینه‌اش کوفت.
- برو فرشید برو. برو تا یه بلایی سرت نیوردم!
فرشید که در اثر ضربه‌ی محمد به عقب پرت شده بود، قدمی جلو آمد و گفت:
- شما خلافکارا عادت دارین نه؟ که با کشتن و تهدید کردن پیش برید جلو؟
شکیب متوجه مکالمه شد. قدم به سمتش نهاد و خشمگین گفت:
- تو اینجا چی می‌خوای عوضی؟
فرشید توام با ناراحتی گفت:
- اومدم برای عزیزم فاتحه بخونم.
شکیب هولش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
بنیامین بی‌آنکه دستانش بر کمر دخترک قفل شود او را به عقب راند. مجبور بود. باید اینچنین رفتار سردی را از خود نشان می‌داد. دلارام متعجب از رفتار بنیامین، دلخور نگاهش کرد.
بنیامین از اتاق بیرون آمد و گفت:
- کسی تعقیبت نکرد؟
دلارام به دنبالش آمد و با لبخندی گفت:
- خوبیِ زندگی با یه آدم خلافکار اینه که چیزهای به درد بخوری ازش یاد می‌گیری.
بنیامین وارد آشپزخانه شد و خودش را مشغول برداشتن ظرف‌های کثیف از میز ناهارخوری کرد. در سکوت پوست میوه‌های درون بشقاب را در سطل زباله‌ی کنار سینک ظرفشویی انداخت.
دلارام کلافه از سکوت بنیامین، قدم به سمتش نهاد و کنارش ایستاد.
- این بی‌محلی کردنت چه معنی میده؟
بنیامین درحالی‌که بشقاب در دستش را آب می‌کشید با لحنی خالی از هر احساسی گفت:
- درستش نیست بلند میشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
محمد با دیدن شکیب، دست از حرف زدن برداشت و به سمتش آمد. با شانه‌اش به شانه‌ی شکیب ضربه‌ای زد که شکیب کمی به عقب متمایل شد. محمد خندید و گفت:
- چطوری شَک؟
شکیب اخمی به پیشانی نهاد و زیر لب «خوبم» گفت. به اجبار و خواهش‌های محمد آمده بود. حوصله‌ی این مهمانیِ کوفتی را نداشت.
رُها کنجکاوانه پرسید:
- من چرا کیوان رو تو مهمونی نمی‌بینم؟
عرشیا: تو راهه، داره میاد.
محمد به شوخی خطاب به رُها گفت:
- موقعی که اینجاست مثل خروس جنگی بهش می‌پری، وقتی هم نیست «اوه عزیزم کیوان کجاست؟»
عرشیا به آرامی خندید و دانیال لبخندی بر لبش نقش بست.
رُها اخمی به پیشانی نهاد و گفت:
- دوست داری دندونات تو دهنت خرد بشه محمد؟
محمد خنده‌اش را جمع کرد و گفت:
- البته که نه، کلی بابتشون پول دادم.
عدنان کنارشان قرار گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
جلیل لبخندی زد و دستش را دراز کرد. شاهین دستش را گرفت و فشرد. از حضار درون اتاق خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد.
شاهین پشت میزش نشست و رو به محمد گفت:
- محمد، تو به همراه کیوان و بنیامین کار جلیل رو راه بندازید.
سپس رو به بنیامین کرد و گفت:
- کی بر می‌گردی سر کارت؟ ‌من نمی‌تونم خیلی صبر کنم که تو روبه‌راه بشی.
بنیامین نگاهش کرد و گفت:
- روبه‌راهم شاهین. با بچه‌ها داریم روی سوژه‌ی جدیدمون کار می‌کنیم.
شاهین نگاهش را به شکیب دوخت و گفت:
- بابت اتفاقی که برای دختر خونده‌ات افتاد متأسفم. خدا رحمتش کنه.
شکیب زیر لب گفت:
- ممنونم.
- داماد الیاس اومده بود پیشم، سر قیمت باهم به تفاهم نرسیدیم.
شکیب با بی‌حالی زبان گشود:
- از وقتی الیاس امور کارهاش رو سپرده دست رحیم، باهم به مشکل خوردیم.
شاهین: چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
سِراج پشت به شکیب قرار گرفت. شانه‌هایش را گرفت و او را به آشپزخانه که در سمت راست قرار داشت هدایت کرد. برایش صندلی را عقب کشید و نشاندش. شکیب خیره به دوستش گشت.
شلوار راحتی به پا داشت و پیرهن آستین بلند مشکی رنگی بر تن کرده بود که دکمه‌هایش باز بودند. موهایش درهم بودند و ته ریشی برای خودش گذاشته بود.
دو لیوان به همراه نوشیدنی از قسمت بار برداشت و بر میز گذاشت. روبه‌روی شکیب نشست و خیره در چهره‌اش گفت:
- تیپ مشکی زدی. جریان چیه؟
سپس دو لیوان را پر کرد. شکیب مغموم گفت:
- به خاطر الناز. خودکشی کرد.
سِراج ناراحت و متعجب از شنیدن این خبر گفت:
- اوه! خدا رحمتش کنه.
شکیب اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
- من می‌تونستم جلوی این اتفاق رو بگیرم، اگه بهش توجه می‌کردم.
سِراج دستش را گرفت و دلجویانه گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
5,491
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
سِراج بازویش را گرفت و گفت:
- کسی منتظرت نیست، کجا می‌خوای بری؟
بی‌توجه به سِراج گفت:
- وقتی از مطب بر می‌گردم الناز همیشه منتظرم می‌مونه. الآن تو کوچه منتظر منه. برم پیشش تنها نمونه.
سِراج سد راهش شد و به ناچار گفت:
- الناز مرده شکیب. هیچکس تو خونه منتظرت نیست.
شکیب تکیه به دیوار، بر پارکت نشست و بی‌حال گفت:
- وقتی باهاش تماس می‌گیرم جوابم رو نمیده. می‌خوام صداش رو بشنوم. من می‌دونم از دستم ناراحته. اِلیِ نازم از من ناراحته. باید از دلش در بیارم.
سِراج او را از جا بلند کرد و به سمت اتاق مهمان آورد. بی‌آنکه چراغی روشن کند، در همان تاریکی، شکیب را بر تخت گذاشت.
- فعلاً استراحت کن شکیب.
بدنش درد می‌کرد و سردرد کلافه‌اش کرده بود. احساس گرمای شدیدی داشت؛ به همین خاطر پیرهنش را از تن درآورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا