• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
محمد هم نگاهش را به شقایق دوخت. لباس سیاهی ساده به تن کرده بود و چهره‌اش آرایش ملایمی داشت.
جاوید را جو فرا گرفت! «ابراهیم» گویان به سمت جنازه آمد. محمد و بنیامین هاج و واج خیره به رفتن دوستشان شدند. جاوید درحالی‌که اشک می‌ریخت گفت:
- ابراهیم داداش...چرا زود از پیشمون رفتی؟
یک طوری حرف میزد که انگار ابراهیم در تعیین مرگش دست داشت. توجه حضار به جاوید جلب شد. جاوید ادامه داد:
- ابراهیم چه غریبانه رفت از این خانه... .
دیگر داشت چرت و پرت می‌گفت! قدمی دیگر برداشت که ناگهان پایش با تکه سنگی برخورد کرد و به درون قبر افتاد. همان جایی که لیاقتشان بود و، دیر و زود خانه‌ی ابدی خودشان میشد. متعاقب با صدای «آخ» گفتن جاوید، خنده‌ی نسبتاً آرام حضاری که شاهد صحنه بودند به هوا برخاست. شقایق و مادرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
دو بار به در ضربه کوفت که در با شدت باز شد. بی‌توجه به درد بدی که در شانه‌اش می‌پیچید، داخل آمد و خانم لرکی با ترس و نگرانی پشت سر او وارد شد. صدای شرشر آب توجه شکیب را جلب کرد. راهش را به سمت صدا که نمی‌دانست از دستشویی‌ست و یا حمام، در پیش گرفت. قلبش به شدت در سینه‌اش می‌کوفت. فشارش افتاده بود و معده‌اش از شدت استرس و اضطراب می‌سوخت.
- الناز!
صدای چکه‌ی آب درست از حمام می‌آمد. در تا نیمه باز بود. با دستی لرزان در را هول داد. جیغ خانم لرکی شکیب را متوجه اتفاق وحشتناک پیش رویش کرد. کف حمام غرق در خون، و بدن کبود الناز در خون غوطه‌ور شده بود. شکیب شتاب‌زده حوله‌ای که بر رخت‌آویز بود را برداشت. حمام بوی بسیار بدی به خود گرفته بود و این نشان می‌داد که الناز الآن اقدام به کشتن خودش نکرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
صدای پا شنید و متعاقب شخصی سعی داشت او را از الناز جدا کند.
- آقا لطفاً برید کنار!
شکیب گریه‌کنان گفت:
- نه، نه، نه!
صدای مرد عصبی به گوشش رسید.
- آقا اجازه بدید کارمون رو انجام بدیم.
شکیب دخترک را رها نکرد. بیشتر خودش را در آغوشش فرو برد و گریه کرد. اِلیِ نازش عزیز قلبش بود، تیکه‌ای از وجودش بود. اگر او را ببرند انگار جان شکیب را بردند. به سختی الناز بی‌جان را از شکیب جدا کردند و روی برانکارد گذاشتند.
ده دقیقه‌ای میشد که دکتر در اتاق به سر می‌برد. نگاه متعجب مردم و بعضی از پرستاران خیره به پسرکی بود که با لباس‌هایی خون‌آلود تکیه به دیوار چشم به در دوخته بود. از پرستاران کسی به او نمی‌گفت ساکت باشد چون اینجا بیمارستان است، چراکه آرام اشک‌ها را بدرقه می‌کرد و البته گریه‌اش باعث دلسوزیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
فرشید توام با ناراحتی گفت:
- اومدم برای عزیزم فاتحه بخونم.
شکیب هولش داد و خشمگین گفت:
- فرشید! من الآن حال درستی ندارم، گمشو تا بلایی سرت نیارم.
فرشید قدمی جلو آمد و توام با عصبانیت و با صدایی که خش داشت و گرفته بود گفت:
- چرا نمی‌خوای بفهمی! الناز بازیت داد، منو هم بازی داد. قدیسه نبود و برای رسیدن به عشق عوضیش حاضر بود دست به هرکاری بزنه. نمی‌تونی بفهمی چه حالی داشتم وقتی که می‌اومدم پیشش و از تو برام می‌گفت. از توئه کثافت! من خیلی سعی کردم با رفتارم، با همراه شدنم، بهش بفهمونم خیلی می‌خوامش، عاشقشم؛ اما دیدم شدم گربه رقصون تو و الناز.
شکیب توام با خشم صدایش را بالا برد، که نگاه‌ها به او جلب شد.
- نباید کمکش می‌کردی. تو به خاطر این نقشه‌ی احمقانه نزدیک بود بمیری!
فرشید: خودش خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
دروغ می‌گفت! تصور اینکه دلارام برای کسی دیگر باشد دیوانه‌اش می‌کرد.
دلارام شیر آب را بست. دستان خیس بنیامین را در دستانش گرفت و از سینک ظرفشویی فاصله داد. خیره در چشمان ناراحت پسرک گفت:
- دست از خلاف بردار! شغلی رو انتخاب کن که در شأن تو باشه. همونی باش که پدرم می‌خواد.
بنیامین دستانش را از دست دلارام جدا کرد و گفت:
- دربون جهنم! اونجا شغل خوبی بهم میدن، با این شرایط وحشتناکی که من دارم.
دلارام با عصبانیت گفت:
- با کی لج می‌کنی؟ با پدرم؟ یه کم حلال بخور ببین چه مزه‌ای میده! شاید این پول، گوشت شد به تنت.
بنیامین توام با خشم گفت:
- راحتم بذار دلارام، دست از سرم بردار.
نگاه دلارام به انگشتر در دست بنیامین افتاد. حرف‌هایش سنخیتی با آنچه که می‌دید نداشت.
- آره حق با توئه. انگشتر توی دستت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
هنگامی که به دفتر کارِ شاهین قدم گذاشتند، نگاهشان با شخص آشنایی تلاقی پیدا کرد. عدنان کنار شاهین ایستاد. جمشید نظاره‌گر شکیب شد که چطور بی‌حال قدم بر می‌دارد. اردشیر با دوستانش سلام و احوالپرسی کرد. محمد کنار رُها و بنیامین به دیوار تکیه داد. شکیب مابین عرشیا و دانیال بر صندلی نشست.
شاهین به حرف آمد و گفت:
- فکر نکنم نیازی به معرفی باشه. ایشون رو می‌شناسید؛ جلیل شفیعی.
جلیل لبخندی زد و محمد دست به سینه سری تکان داد. خیره به جلیل گفت:
- بله همین طوره! ما قبلاً باهم آشنا شدیم.
شاهین به جلیل اشاره‌ای کرد و گفت:
- دوستمون به مشکل خورده.
جلیل لبخند بر لبش را حفظ کرد. شکیب چهره‌اش را از نظر گذراند. ابروان کم پشت مشکی رنگ، چشمانی به رنگ قهوه‌ای تیره و بینیِ نسبتاً بزرگ و لبانی باریک داشت. رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
همان‌طور خیره در چشمان شکیب ادامه داد:
- بدون درگیری!
شکیب با صدایی آرام گفت:
- من کارم رو بلدم شاهی. اگه اجازه بدی من برم، حالم خوب نیست.
شاهین با تکان دادن سرش اجازه را صادر کرد. شکیب از جا برخاست و متعاقب آن، همگی قصد رفتن کردند.
بنیامین و دانیال آخرین نفراتی بودند که از اتاق خارج شدند. اجازه داد دانیال جلوتر از او حرکت کند. سپس دست در جیبش فرو برد و همین که دستش را از جیبش بیرون کشید، جا کلیدی کوچکی زیر پای دانیال بر زمین افتاد. دانیال خیره به جا کلیدی که طرح، پلاک مستطیل شکلی بود، خم شد و آن را در دست گرفت. بنیامین خیره به دست دانیال لبه‌ی پلاک را گرفت و لبخند به لب گفت:
- ممنونم.
دانیال «خواهش می‌کنم» گفت و از پله‌ها پایین رفت. بنیامین با نگاهی به اطرافش هنگامی که اطمینان لازم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
شکیب سر به زیر گرفته گفت:
- خودخواهیِ اگه این کارو کنم.
سِراج سری تکان داد.
- می‌دونم؛ انتظار ندارم به همین زودی همه چیز رو فراموش کنی. ولی سعی کن کنار بیای.
شکیب دستی به چشمانش کشید و چیزی نگفت.
سِراج: از درمانت بگو، خوب پیش میره؟
- کبد و کلیه‌ام نزدیک بود درگیر بشه. به موقع برای درمان اقدام کردم.
سِراج، متأسف سری تکان داد و گفت:
- با خودت چیکار کردی دیوونه؟
سپس خم شد و کلاه بر سر شکیب را برداشت.
شکیب خیره در چشمان مشکی رنگش گفت:
- تو که می‌دونی چرا این حرفو می‌زنی؟
سِراج خیره به سر بدون مو، و چهره‌ی زرد رنگ شکیب با لبخندی گفت:
- با این کله‌ی کچلت شبیه یه شخصیت معروف شدی که... .
شکیب کلید ماشینش را از روی میز برداشت و به سمتش پرت کرد.
- ببند دهنتو سِراج!
سِراج لبخندی زد. خم شد، کلید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
غلطی خورد و به طرف چپ خوابید؛ اما با شنیدن صداهایی چشمانش را از هم گشود. از ماجراهای دیشب چیزی به یادش نمی‌آمد و نمی‌دانست چطور سر از این اتاق و تخت درآورده. نیاز داشت بخوابد اما با شنیدن صدای دختری، نتوانست با آرامش سر بر بالشت بگذارد. لحظه‌ای چشمانش را بست که با خنده‌ی بلند دخترک، صدایش را بالا برد و توام با حرص گفت:
- سِراج! سگ تو روحت.
سپس با کوفتگی از جا برخاست. سِراج با شنیدن صدای شکیب ابروانش را رو به بالا سوق داد و دخترک توام با ترس پتو را بر بالا تنه‌اش کشید و گفت:
- یه وقت نیاد تو اتاق؟
سِراج طره‌ای از موی بلوند دخترک را در دستش گرفت و گفت:
- عاقله، نمیاد.
شکیب پیرهنش را بر تن کرد و بی‌آنکه دکمه‌هایش را ببندد، از اتاق بیرون آمد. سوئیچ ماشین و کلاه و موبایلش را از میز ناهارخوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
390
پسندها
5,467
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
با رفتن شهرزاد و امیرحسین، شایان از جا برخاست و به سمت اتاق مشترک خودش و سیاوش قدم تند کرد. سیاوش نگاهش را دور تا دور خانه چرخاند که خانه‌ای ۶۰ متری بود. آشپزخانه و پذیرایی به واسطه‌ی اُپن جدا شده بودند. مبل‌ها به رنگ چرم مشکی رنگ بودند. تلویزیون گوشه‌ای در سمت راست کنار پنجره قرار داشت. کف خانه سرامیک، و قالی به رنگ قهوه‌ای روشن در وسط پذیرایی بود. وسایل تزئینی کمی در خانه بود؛ جز آنکه دو گلدان گیاه طبیعی کنار تلویزیون قرار داشت. حمام و دستشویی یکی بود که کنار در پذیرایی قرار داشت. کاغذ دیواری‌ها قهوه‌ای روشن بودند. خانه ساده اما شیک بود. سیاوش که نتوانست چنین خانه‌ی رویایی را برای همسر و فرزندش بسازد، شاید بعد از خلاصی از این ماجرا وقت این باشد که آرزوهایش را دنبال کند. از جا برخاست و،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا