- تاریخ ثبتنام
 - 15/6/20
 
- ارسالیها
 - 847
 
- پسندها
 - 7,811
 
- امتیازها
 - 22,273
 
- مدالها
 - 13
 
سطح 
                
    
    
    12
 - نویسنده موضوع
 - #241
 
سارا مردد پرسید:
- نمی خوای خانوادهت از زنده بودن تو چیزی بفهمن؟
- من یه بار واسهشون مردم و تموم شدم، اگه چیزی از این موضوع بفهمن فقط درداشون رو بیشتر میکنه .
- میتونم حال مادری بفهمم که بچه ش رو میدزدن و چند ماه بعد چند تا تکه استخوون واسه ش بردن و گفتن این بچه ت. حتم بدون این موضوع هنوز برای اون مادر تموم نشده و هیچ وقت نخواهد شد.
آرش بعد از تاملی گفت:
- چندبار از دور دیدمش. حسی که به دیبا داشتم به اون نداشتم. دیبا به اندازهی همه عمرم واسهم مادری کرد. حتی بیشتر از آرمین برای من مادر بود.
- محبت دیبا رو منکر نمیشم اما مادر خودت هم...
آرش دستش را به علامت سکوت بالا آورد و گفت:
- کافیه سارا، کافیه. ما به هم قول داده بودیم در رابطه با این موضوع حتی با هم صحبت نکنیم...
- نمی خوای خانوادهت از زنده بودن تو چیزی بفهمن؟
- من یه بار واسهشون مردم و تموم شدم، اگه چیزی از این موضوع بفهمن فقط درداشون رو بیشتر میکنه .
- میتونم حال مادری بفهمم که بچه ش رو میدزدن و چند ماه بعد چند تا تکه استخوون واسه ش بردن و گفتن این بچه ت. حتم بدون این موضوع هنوز برای اون مادر تموم نشده و هیچ وقت نخواهد شد.
آرش بعد از تاملی گفت:
- چندبار از دور دیدمش. حسی که به دیبا داشتم به اون نداشتم. دیبا به اندازهی همه عمرم واسهم مادری کرد. حتی بیشتر از آرمین برای من مادر بود.
- محبت دیبا رو منکر نمیشم اما مادر خودت هم...
آرش دستش را به علامت سکوت بالا آورد و گفت:
- کافیه سارا، کافیه. ما به هم قول داده بودیم در رابطه با این موضوع حتی با هم صحبت نکنیم...
	
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.