- تاریخ ثبتنام
- 24/10/19
- ارسالیها
- 1,777
- پسندها
- 44,860
- امتیازها
- 61,573
- مدالها
- 52
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #21
قبل از سروش دختر از جایش بلند شد و با چشمانی نافذ به انتظار رهام ایستاد. با آن کفشهای اسپرتش فقط چند سانت از سروش کوتاهتر بود؛ وای به روزی که مثل دختر خل و چلی که در کنسرت دیده بود کفش پاشنه بلند میخی میپوشید...آن وقت به زرافه شبیه میشد! از تصور ناخواستهی آن دختر لبی کش داد و سریعتر گام برداشت تا بالاخره به آن دو رسید. دختر لبخندی روی صورت گردش نشاند و با صدایی رسا او را خطاب کرد:
- سلام جناب فلاح، سرگرد صنم شکرایی هستم از بخش جنایی آگاهی.
یک تای ابروهای کلفت و کشیدهاش را بالا انداخت و حیران نگاهش کرد، این دختر شیک و پیکی که روبهرویش ایستاده بود سرگرد بود؟ انتظار دیدن یک سرگرد مرد با سن پنجاه یا چهل سال را داشت نه این دخترک کم سن و سال. لبخند کمرنگی زد و به نشانهی ادب سر خم کرد...
- سلام جناب فلاح، سرگرد صنم شکرایی هستم از بخش جنایی آگاهی.
یک تای ابروهای کلفت و کشیدهاش را بالا انداخت و حیران نگاهش کرد، این دختر شیک و پیکی که روبهرویش ایستاده بود سرگرد بود؟ انتظار دیدن یک سرگرد مرد با سن پنجاه یا چهل سال را داشت نه این دخترک کم سن و سال. لبخند کمرنگی زد و به نشانهی ادب سر خم کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش