• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سوز و ناسور | سحر کاربر انجمن یک رمان

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سوز و ناسور
نام نویسنده:
سحر
ژانر رمان:
#عاشقانه #درام #معمایی
کد رمان: 3130
ناظر: سارابـهار❁ سارابـهار❁

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

خلاصه: من با مشت خونی، قسم خورده ام برای تو بجنگم. برای آسایش تو، برای هویت خودم، برای آرزوهای تو، برای دلخوشی های خودم. من که تکلیفم معلوم است! از همان اول که نافم را بریدند، گفتند بجنگ! وگرنه ناک اوت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S@h@r

YEGANEH SALIMI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,802
پسندها
9,591
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
سطح
19
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YEGANEH SALIMI

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه:
همین که چشمانم را باز کردم، فهمیدم من جزو آن دسته هستم که دنیا با آنها اصلا شوخی ندارد. یک خطا‌ کنند، از بازی پرت می‌شوند و به قهقرا می‌روند. از آنهایی که دست‌هایشان را بسته بودند و گوشه رینگ افتاده، و باید یاد می‌گرفتند با دست های بسته مبارزه کنند.


(یاشار_دماوند)

تابستان سال ۹۹
- هووووی یاشاااار! یه چای بریز بیایم بخوریم مردیم از تشنگی!
عرق پیشانی‌ام را پاک کردم. جوابش را دادم.
- مگه اومدی خونه عمه‌ات؟ چرا عربده می‌کشی؟ بعدم اینجا قهوه خونه نیست! خودت بیا بریز بخور، نوکر بابات که نیستم!
"حیدر چغر" آمد و کنار بر و بچ نشست.
- خب حالا! یه استکان چای خواستیم!
اسی بندری هم سیگاری درآورد و در ادامه گفت؛
- ولش کن امروز اصلا حوصله نداره، کلا پاچه می‌گیره.
نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- یه جوجه فکلی تازگیا اومده محل، بدجوری موی دماغ شده، هرکی روش شرط می‌بنده می‌بره! بیا روی این فسقل بچه رو کم کن، یه پول گنده گیرت میاد! حداقل سی تومن اینا میاد دستت! کم کمشا! تازه غلوم قره صاب کار من گفته هرکی روی این نیمچه پسر و کم کنه، ده تومنم دستخوش بهش میده! جان خواهرت لگد نزن به شانست، تو این پسره رو فوت کنی به غلط کردن می افته!
جان خواهرم را که شنیدم ، از کوره در رفتم و محکم از یقه‌اش چسبیدم و فریاد زدم:
- یبار دیگه بگو چه گوهی خوردی ؟ نگفتم قسم نده جون ناموس منو؟ نگفتم؟!
حامد سریع ما را جدا کرد و گفت:
- یاشار آروم باش داش می کشیش خونش می افته گردنتا! اسی تو هم آدم باش، به بز گفته بود تا حالا حالیش شده بود!
اسی که نفس نفس می‌زد، غضب یقه‌اش را مرتب کرد. کیفم را برداشتم و گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
همین را که گفتم قطع شد. فکر کنم شارژش تمام شد، چون باطری موبایلش خراب شده، باید به فکر یک موبایل جدید برایش باشم، خیلی وقت است دوست دارم برایش موبایل جدید بخرم، جلوی دوستانش با این موبایل نوکیای عتیقه خجالت می‌کشد، حق هم دارد. اما این بی پولی مگر مهلت میدهد، چاله ها قشنگ پشت سر هم افتاده اند.
کنار سوپری نگه داشتم، یک سطل ماست خریدم و همین که از سوپرمارکت بیرون آمدم، یک موتوری گنده منده کیف مرد قدبلندی را زد و بینوا با صورت خورد زمین ، سریع سمتش دویدم، چند نفر هم دنبالش کردند و دنبالش رفتند اما او گازش را گرفت و در برو که رفتی!
مرد که بلند شد، چنان با بهت نگاه میکرد که انگار شوک زده شده. حتما وسیله باارزشی در آن داشت. بی اختیار گفتم.
- بپر ترک موتورم بریم بگیریمش نسناسو!
هنوز در شوک بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
- نه هیچیش کم نشده. دمت گرم! لطف بزرگی در حقم کردی!
نه لاتی بود! من فکر کردم با این وجنات و کمالات بگوید
- اوه مرسی، بسیار متشکرم! تشکر، بسیار لطف کردید.
اما انگار خاکی بود. چهره واقعاً جذابی داشت، حتی من به عنوان مرد به او حسودیم می شد. زنجیر نقره ای کارتیر به گردنش داشت که زیر یقه پیراهن مخفی بود و فقط قسمتی دیده میشد، قد بلند و هیکل ورزشکاری، موهای سفید و سیاه در هم آمیخته شده هارمونی زیبایی بر سر و ریش هایش ساخته بودند. ریش هایش را انگار صبح به صبح سشوار می کشید بس که مرتب و خوش فرم بودند. موهایش را حالت داده بود، بینی معمولی داشت، اما چشمانش، وای چشمانش چیز دیگری بود، طوسی بکری که در هیچ جعبه مداد رنگی و در هیچ لباسی ندیده بودم. میخورد چهل و خورده ای اینها باشد. کت و شلوار مشکی خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بیا داداش گلوتو تازه کن.
این صدا را که شنیدم، سریع سیگار را از تراس پایین انداختم و توی کوچه افتاد. یلدا نمی دانست سیگار میکشم، وگرنه این بار هم یک قشقرق جدید به پا می‌کرد و بقال و حاج آقای مسجد را واسطه می‌کرد که روح مامان را قسم بخور سیگار نمی کشی! نمی‌شد! به خدا بی سیگار نمی‌شد. وقتی اعصابم خورد است و درد کل دنیا در سرم جمع می‌شود، فقط با پک های عمیق می‌توانم خودم را آرام کنم.
در شیشه ای را کشید و سینی پلاستیکی چای را روی تراس گذاشت.
- دستت درد نکنه.
همانطور چای را داغ برداشتم و سر کشیدم.
- از راه مری تا معده رو ایزوگام کردی که چایی داغو اینطوری سر می‌کشی؟!
- می چسبه آبجی ولی تو امتحان نکن! او راستی...
از رخت آویز در بالکن، دست در جیب کیف رنگ و رو رفته‌ام کردم و سه تا بسته قرص را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
یلدا لنگه دمپایی اش را درآورد و سمت کن پرت کرد که من سریع در توالت را بستم و کفش به در خورد. از پشت در گفتم:
- هر وقت بچه دار شدی میتونی هدف گیری بی نقص دمپایی رو یاد بگیری!
با این که صدای شیر آب باز بود، ولی صدای نق نق هایش را می‌شنیدم. مسواک که زدم، از سرویس بهداشتی بیرون آمدم، دیدم زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود.
منم کنارش نشستم. از جیبم یک آبنبات درآوردم و به او دادم. نگاهم کرد و لبخندی زد، اما هنوز غمگین بود. شکلات را در مشتش گرفت و به گوشه‌ای خیره شد.
- می‌دونی یلدا، فاجعه اون سال، به من حالی کرد بی کس و کاری بد دردیه، کسی نباشه یه حال ازت بپرسه بد دردیه. هیشکی تو دنیا منو نمی‌خواست، حتی خانوادم در حدی از من متنفر بودن که منو ندادن پرورشگاه، خواستن خلاصم کنن، اگه مامان آمنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
سفته ها را به مدیر فروشگاه دادم. پیرمرد حدوداً پنجاه ساله ای بود. اسمش پیرنیا بود.
- حاج آقا فیضی خیلی تعریفتو پیش من کرده. ما از قبل باهم رفاقت داریم. می‌گفت شیر پاک خورده ای و حلال حروم سرت میشه! چند سالته جوون؟
- ۲۳سالمه آقا.
عینکش را عقب داد. سر حوصله حرف میزد.
- سواد مواد داری؟
کله کم مویم را خاراندم.
- سواد که مختصراً بله، تا دهم خوندم. ولی مواد نه، اهلش نیستم.
خندید و گفت:
- نه خوشم اومد! زرنگی. ببینم ظهر کار پیدا نکردی که اومدی شب کاری؟ اگه بخوای میتونم جور کنم ظهرا بیای متصدی بشی بشینی اینجا این خریدای ملتو حساب کتاب کنی.
دقیق نمی‌دانستم چه بگویم. می‌گفتم کار دارم می‌گفت پس چرا شب کاری، می‌گفتم ندارم می‌گفت بیا بشو متصدی. خوشم نمی آید کسی زیادی در کارهایم دخالت کند، اما از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
لباس را تنم کردم، در آینه خودم را نگاه کردم. لباس کیپ تنم بود، هیکلم ریز و ریقو است. اما چون عضلات محکم و سفتی دارم، هیکل و عضلاتم باهم رفاقتی ندارند.
روی صندلی می نشینم‌. بلاخره باید یه طوری بیدار بمانم. باید عادت کنم. عیب ندارد، فردا که کار نداریم! تا چند روز کارگران را مرخص کرده اند چون هنوز مصالح نداریم.
کتاب های سال یازدهم انسانی را درمی‌آورم. البته فقط فلسفه و فنون را آورده ام. تصمیم گرفته‌ام درس بخوانم. درس بخوانم و کنکور شرکت کنم. می‌خوام حقوق قبول شوم. شاید توانستم حق مظلوم‌هایی که مثل من صدای‌شان به جایی نرسید را از حلقوم ظالم‌ها بگیرم. خودم دقیقاً نمی‌دانستم چه کسی به من ظلم کرده، مادر و پدرم که وسط کولاک زمستان ولم کردند، پدر یلدا که نتوانست مرا بفروشد، مادر خدابیامرزم که ولم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا