• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سوز و ناسور | سحر کاربر انجمن یک رمان

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
- چرا خودتون نمیرید؟
پوفی کشید.
- ای خدا این چرا اینقدر خنگه؟
ادامه داد.
- بابا اسکل! نصف آدمای فتوحی رو ما از طریق پیرنیا پیدا کردیم. الان که فردا شب بار پیرنیا میاد، ما از کدوم جهنم بفهمیم کی دوسته، کی دشمن؟ من نهایت فقط میتونم دوسه نفر که خیلی مطمئنن ببرم، پس توهم بیا بریم تا شر این قائله بخوابه.
پاک گیج شدم. نمی‌دانستم چکار کنم. اما امیر مهلتم نداد.
- این کاغذ، آدرس جایی که قراره همه جمع بشیم. فردا ساعت ۱۰ شب اونجا باش. نترس یکیو جان می‌فرستم نگهبانی بده.
و باز هم از نه گفتن عاجز شدم‌. کاغذ را گرفتم.
- شرمندتم داداش.
- اینکه گفتی مثل خودم بی کس و کاریو این داستانا، همه سرکاری بود که سر حرفو وا کنی؟
- نه حاجی. همه اند واقعیتن. من یه لات بی سر و پا بودم که تیزی می کشیدم و با دله دزدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
ته دلم با او صاف نمی شد. فقط برای کم شدن شرش قبول کردم.
- میام.
بی خداحافظی موتور را روشن کردم. سوار شدم و رفتم خانه. خودش یک تاکسی میگیرد. باد خنک پاییزی به صورتم میخورد. بیچاره من! گناه را یکی دیگر کرده بود و دردسر و بی‌اعتمادی آن مال من بود.
بعد یک ساعت به خانه رسیدم. غمگین بودم. وقتی داخل شدم، دیدم چراغ‌ها خاموش اند. ساعت یازده بود، اما یلدا خانه نبود. چراغ ها را روشن کردم.
- یلدا؟ یلدا آبجی ؟
کمی جلوتر رفتم. روی اپن کاغذی دیدم.
- سلام داداشم. به گوشیت اس دادم. ولی محض احتیاط اینم مینویسم. باران مریض شده، مجبور شدم شبو پیشش بمونم. کشک بادمجان برات پختم روی گازه. حتما گرم کن. خیلی چاکریم.
و یک ایموجی چشمک کشیده بود. لبخندی زدم. به حمام رفتم. بعد یک دوش آب گرم حسابی، از سماور گوشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- اسحاقی می گفت ساعت یازده بار میرسه به همون اصطبلی که گفت. قراره موادا رو تحویل بدن‌. پولشم نقد میگیرن.
کله‌ام را خاراندم.
- احیانا تله نباشه گیر بیفتیم؟
گولاخ کچل پوزخندی زد.
- نترس آقا کوچولو! اون عین موش تو دستای ماست. نمیتونه دردسر ساز بشه.
آقا کوچولو! خوشم نیامد. کمی جلوتر رفتم. هوای دعوا توی سرم بود. صاف توی چشمانش نگاه کردم‌.
- که آقا کوچولو!
خندید!
- آره آقا کوچولو!
امیر که انگار متوجه وخامت قضیه شد، گفت:
- داش یاشار، یه گهی خورد ول کن.
اما من که بی خیال نمی‌شدم! به شکم گنده‌اش نگاهی انداختم. دست راستم را مشت کردم‌، و ناگهان محکم به شکمش کوباندم. از شدت درد آخ بلندی گفت و خم شد. راحت تا یک ساعت نمی‌توانست کمر راست کند. بقیه رفقایش دورش جمع شدند. جلوتر رفتم.
- دفعه آخرت باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
- برام مهم نیست. چون قرار نیست همو ببینیم. گفتم که به دل نگیر. چون ازت دلگیر نیستم.
- آره ارواح عمت! از نیش و کنایه بارم کردنات معلومه!
تلفنش زنگ زد.
- بگو... یعنی چی؟... عجب گرفتاری شدیم!... به بچه ها بگو زود بیان.
قطع کرد.
- پاشو بریم یه سر و گوشی آب بدیم. ارواح شکمشون فقط پول گرفتن بلدن. پیاده شدیم. سمت گاوداری رفتیم. گفت:
- قلاب بگیر برم بالا.
قلاب گرفتم، جلدی پرید بالا. به دیوار نگاه کردم، کوتاه بود. اگر سرعتم خوب بود، می‌توانستم با درزهای آجرها از دیوار بالا بروم. چند قدم عقب رفتم. بعد دویدم و در عرض چند ثانیه خودم را به بالای دیوار رساندم. البته یادم نبود می‌تواند در را باز کند. امیر بالای دیوار، خشکش زد.
- کارت درسته به خدا.
بی توجه به او، پایین پریدم. آرام آرام در پشت دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***فلور**
به صندلی تکیه داده بودم. انگشتانم را روی میز، میزدم. یک، دو، سه، چهار، و دوباره. صدایی ریز و تکراری ایجاد میکرد. با خشم، غم، پریشانی و اخم، به پیرنیایی که پانسمانی شلخته دور سرش و دست چپش داشت نگاه میکردم. از ریخت نحسش معلوم بود بچه‌ها حسابی از خجالتش درآمده بودند. عقب‌تر از او، امیر و ایوب و ناصر و غلام و آن پسر تازه وارد، یاشار بود. پیرنیای حروم زاده بدبخت را بد زده بود. امیر می‌گفت چهارتا بخیه به سرش زدند. آخ که جای سهند خالی بود که این صحنه نقاشی را ببینید. صحنه‌ای که مدت طولانی برایش لحظه شماری میکردم. دریدن تن کسی که از اعتمادم سوءاستفاده کرد، میخواستم پایم را روی خرخره‌اش بگذارم تا هرچه از مال من خورده بود را بالا بیاورد. او با آبروی پدرم بازی کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
- قصه رو تموم میکنم. دلخواه من نیست، دلخواه توهم که اصلاً نیست! اما بهترین راهه!
بی‌اختیار، سیگار را روی دستش گذاشتم و این بار، فریادش گوشم را کر کرد. او داد میزد و من ته سیگار را روی دستش فشار میدادم. به بیرون برج نگاه میکردم. به آسمان غمناک و شهر شلوغمان.
- تو رو یه جا و جوری خلاصت میکنم که حتی عقل جنم بهش نرسه، بعدم حرف را میندازم که سرمایه منو دزدیدی و از کشور رفتی. کسیم پیدات نمیکنه. چون این کارا رو با حساب مادر زنت انجام دادی، اونام گرفتار میشن. همه اموالت مصادره میشه و من آبروی رفتم رو برمیگردونم. نظرت چیه؟
امیر گفت:
- خانم از حال رفت.‌ البته امیدوارم نمرده باشه.
- به درک.
با پرونده‌ای که دستم بود، دو سه بار محکم تخت سینه‌اش کوبیدم.
- من گفتم حواست به پسره باشه زیر نظر بگیرش، گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
روی مبل، کنارش نشستم. دستم را روی دستش گذاشتم.
- بسپرش دست خودم. من ردیفش میکنم. فقط بهم اعتماد کن. بذار یه طوری میرم که نه سیخ بسوزه نه کباب.
سر تکان داد. انگار توی دوراهی مانده بود.
سمت میزم رفتم. چک‌های بچه‌ها را درآوردم.
- امیر، بچه ها رو بیار تو.
بعد چند دقیقه، همه جمع شدن. اما یاشار بین‌شان نبود.
- کو یاشار؟
- حالش خوش نبود، پایینه.
- آقا ایوب برو دنبالش!
ناگهان ایوب عین گچ شد.
- نه خانم من غلط بکنم. منو معاف کنید.
خندیدم. نه انگار ضرب دست یاشار زیادی به دل ایوب نشسته.
- پس امیر بیا جلو. این چک اون سه تا ماشین که جمع‌شون کردی. این یکی مال خودت و اکیپت، و اینم... .
لب‌هایم را روی هم فشردم‌. مکثی کردم.
- بچه ها رو راهی کن، بعد یاشارو بیار بالا.
- چشم خانم.
بعد راست و ریس کردن کارها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
لبخندی زد.
- لطف دارن ایشون.
اصلا ندیده بودم سهند با یک کسی که حداقل بیست سال از خودش کوچکتر است، اینطور گرم بگیرد. انگار رفیق اوست‌.
- خب من تورو زورو یا رابین هود صدات کنم ناراحت که نمیشی؟
خندید، چیزی نگفت. سهند دستی به سر یاشار کشید.
- بشکنه دست این عوضی، بد زدتت. امیر، رفیقمون رو بردی دکتر؟
- ب... بل... بله آقا. جسارتا آقا، مردم از فضولی. همو میشناسید؟
دستش را دور گردن یاشار انداخت.
- این آقا همونیه که وقتی کیف منو زدن، با موتورش اون کیف قاپو گیر انداخت.
تای ابرویی بالا انداختم. پس ارتباط ما همچین شانسی هم نبوده. یک خبرهایی بوده. خوشحال شدم.
- پس خیلی وقته شما به ما وصل شدی‌. قصه باحال شد.
هنوز کم حرف، چیزی نگفت.
چک را سمتش بردم.
- دستمزد کارت. و به علاوه دیه‌ای که باید بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
بنده خدا یک لحظه قیافه‌اش یک جوری شد. سرخ و غمگین. اما چشم‌هایش، عجیب مرا می‌ترساند. نمیدانم چرا، اما این ته ته ته این گوی های درشت مشکی، من شرارتی می‌دیدم که برا کسی قابل دیدن یا قابل توضیح نبود.
- هرچی شما بگید. در خدمتم.
- حالا شد آفرین. امیر، برسونش خونشون.
و رفتند. بعد اینکه باگ مغزم از شدت تعجب رفع شد، با بهت گفتم:
- سهند؟ خوبی؟ تو با رفیقای فابریک خودتم اینطوری حرف نمی‌زنی؟ چی شد یهو؟
نفس عمیقی کشید و سر تکان داد.
- عجیب ازش خوشم میاد. جنم داره، عرضه داره. خیلی خوشم میاد ازش. اینکه اومده تو دم و دستگاه ما، یه حکمتی توشه.
- موقع اومدن امیرم همینو گفتی.
تای ابرو بالا داد. چشمانش را ریز کرد.
- آره، اما این فرق داره، حرفاش، حرکاتش، اصلا یه... چطور بگم یه جذبه خاصی داره. کلا به دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : S@h@r

S@h@r

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
642
پسندها
7,538
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
بعد کلی سفارش و حرف، بلاخره کلید کرکره ها را به من داد و در و پیکر قفل شد و رفت. سکوت محض جاری بود. گاهی از بیرون صدای بوق ماشین هم می آمد. نگاهی به عظمت فروشگاه کردم. بسیار بزرگ بود، اغلب مواد غذایی دیده می‌شد. ولی در چند قفسه اسباب بازی، مواد شوینده، وسایل پلاستیکی و برخی ظرف و ظروف کریستال و چینی هم وجود داشت. من از اینجور جاها تا به حال خرید نکرده ام. همیشه بقالی سر کوچه بس بوده. حتما اینجور جاها خیلی اجناس گران قیمتی دارند، چون بیشتر محصولات این فروشگاه وارداتی بودند.
لباس را تنم کردم، در آینه خودم را نگاه کردم. لباس کیپ تنم بود، هیکلم به ظاهر است. اما چون عضلات محکم و سفتی دارم، هیکل و عضلاتم باهم رفاقتی ندارند.
روی صندلی می نشینم‌. بلاخره باید یه طوری بیدار بمانم. باید عادت کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S@h@r

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا