متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,980
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #91
- چی‌شد؟
- رسیدیم.
پایش را روی اولین پله‌ی کالسکه گذاشت و سرش را از کالسکه در آورد و به دور و بر نگاه کرد. همه چیز مثل قبل بود. درختان هنوز هم بدون برگ بودند و شاخه‌هایشان پیر شده و از روییدن نا امید شده بودند و کمرشان خم شده بود؛ پای دیگرش را روی زمین گذاشت و کاملاً پایین آمد که باز کلاغ‌های طرفی از جنگل به پرواز در آمدند و به آسمان پر کشیدند و صدای نعره‌ی حیوانی او را از جایش پراند.
مارسل: اینجا کجاست؟!
صدای پر از تعجب مارسل را از پشتش شنید. آرام برگشت و نگاهش کرد.
- بیا پایین!
مارسل پیاده شد و به زمین سیاه نگاه کرد.
مارسل: چه اتفاقی برای اینجا افتاده؟
قدمی به عقب گذاشت و سرش را در کالسکه برد و کمان و شمشیرش را برداشت و در حالی که از کالسکه خارج میشد گفت:
- می‌خوایی بدونی کجایی؟
- تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #92
به طرف درختان خشک رفت و قبل از اینکه میان آنها گم شوند، برگشت و نگاهی به پشتش کرد. یعنی نوزده سال پیش در همین مکان ماه رو از دست میدن.
سرش را پایین انداخت. چشمانش را آرام بست و نفسی عمیق کشید. صدای وحشتناکی در سرش اکو میشد و دادهای مردم و آتشی که به آسمان می‌رفت... شب وحشتناکی بود.
مارسل: ملورین.
چشمانش را باز کرد و آهسته سرش را بالا آورد.
- تو حالت خوبه؟
لبخندی زد و گفت:
-شبی که جنگ شد، همه اینجا بودن و من کیلومترها با اینجا فاصله داشتم و بعد از این همه مدت من امروز این خاطرات رو به یاد آوردم. مطمئنم خاطرات دیگه‌ایی هم هست که فراموش کردم و چیزی نمی‌گذره که همشون یادم میاد.
- قطعاً همین‌طوره!
- خیلی خوب بهتره وقت رو تلف نکنیم و ادامه بدیم.
چوب‌های درختان را کنار میزد و سعی می‌کرد بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #93
به درختی که او اشاره کرده بود نگاه کرد. یک چوب بلند و خشک بود که به طور عمود در زمین فرو رفته بود. ابرویش را بالا انداخت و گفت:
- این بیشتر شبیه توعه. تو اگه خودتو ببندی به این که کلاً چوبه به فنا رفته!
- کجا شبیه منه؟!
- همه جاش، تو هم لاغری هم بلند.
- عاشق اینم وقتی به قدم حسودیت میشه.
به لبخند شیطانی‌اش نگاه کرد و با چشمانی گرد گفت:
- حسودی به چی؟ اینکه مثل مشعل سه شاخه می‌مونی؟!
مارسل اول بی حرکت کمی نگاهش کرد و بعد پقی زد زیر خنده. خودش هم از چیزی که بهش گفته بود خنده‌اش گرفت؛ مارسل در حالی که اشک چشم‌هایش را پاک می‌کرد گفت:
- این تشبیهاتو از کجا میاری تو دختر؟
با افتخار گفت:
- از مغزم.
- آهان اون چیزی که نداریش!
یک آن میان خنده‌اش سکوت کرد. چیزی که ندارمش؟ لبخند شیطانی زد و زیر لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #94
مارسل: آخ!
- مارسل؟!
- آخ آخ، این چی بود؟
زد زیر خنده و در حالی که یک دستش روی شکمش بود و از خنده ریسه می‌رفت آرام آرام جلو رفت که پایش به چیزی خورد. ساکت شد و دستش را بالا آورد. به احتمال زیاد میزی بود که گوشه‌ی کلبه قرار گرفته بود؛ رویش دست کشید تا چوبی را لمس کرد. با دو دستش به چوب دست کشید که ابتدایش با پارچه‌ایی بسته شده بود. به پارچه دست کشید، خیس بود. دستش را بالا آورد و بو کرد.
مارسل: چه کار می‌کنی؟
- نفته!
- چی میگی؟ بلندتر بگو!
- مشعل پیدا کردم. از جات تکون نخور!
- زود روشنش کن.
مشعل را گرفت و به سختی روشنش کرد. وقتی چشمش شعله‌های نارنجی آتش را دید. نفسی راحت کشید. برگشت تا مارسل را پیدا کند که او را روی زمین پیدا کرد؛ طاق باز دراز کشیده بود و با دستش سرش را گرفته بود.
- داری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #95
شعله‌های مشعل روی سیاهی شمشیرش نقش خاصی را ایجاد می‌کرد و در آن تاریکی برق میزد.
مارسل: نمیدونم چرا پدر برای من شمشیر درست نکرد.
نگاهی به شمشیرش و مارسل کرد و گفت:
- تو که خودت یکی داری.
- من شمشیر مشکی ندارم!
خنده‌ایی کرد و گفت:
- پس به خاطر مشکی بودنشه!
- یه جورایی و بیشتر برای اون سنگ آبی بینش.
شمشیر را در دستش چرخاند. خود را در زمرد مشکی انتهای آن می‌دید و دسته‌ی چرمیه خوش دستش با پوست سفیدش در تضاد بود. سر آدمی روی دسته‌اش کار شده بود که حالت گریان داشت و معلوم بود که ظریف کاری بسیار زیادی دارد. سنگ آبی که تا نصفه‌های شمشیر رفته بود را از نظر گذراند و به سر تیز و صیقلی آن رسید.
مارسل: فهمیدم خوشگله. نمی‌خواد اینقدر نگاش کنی!
تک خنده‌ایی کرد و زبانش را برایش در آورد که مارسل با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #96
به زیر پایش نگاه کرد و قدمی آنطرف‌تر گذاشت.
مارسل: مشعلو بیار نزدیک‌تر.
روی یک زانواش نشست و مشعل را نزدیک‌تر برد؛ مارسل روی چوب‌ها دقیق شد و گفت:
- اینجاست.
- از کجا می‌دونی؟
- کناره‌های چوب کمی خراش خورده ولی زیاد معلوم نیست. کمی هم روش خاک نشسته که معلوم میشه قبلاً کسی اینجا بود و وقتی روش پا می‌ذاری، کمی صدا میده و نشونی اینه که خوب جا نخورده!
سرش را بالا آورد و مستقیم به او خیره شد. با چشمانی گرد گفت:
- از کجا فهمیدی؟
- دو سال تموم برای نخود سیاه که نرفتم.
دست‌هایش را به هم زد و خاک کف دستش را تکاند. شانه‌ایی بالا انداخت و گفت:
- خوبه! حداقل اینجا به کارمون اومد.
- همینطوره.
مشعل را به دستش داد و شمشیرش را از قلاف در آورد و به زیر چوب فرستاد و با کمی فشار، چوب را از جایش کند.
مارسل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #97
- چرا پدر باید همچین جایی رو مخفی کنه؟
- چون اطلاعاتی که اون تو هست خیلی مهمه!
پا روی پله‌ی اول گذاشت که مارسل دستش را گرفت و گفت:
- اون تو چیه؟
- نگران نباش، با من بیا.
دستش را گرفت و با خودش به پایین برد، مثل دفعه اول که آمده بودند، همه جا تاریک و ساکت بود و جز نور مشعل چیزی نمی‌دید. بالأخره به پایین پله‌ها رسید و به سمت مشعل‌های سه شاخه رفت و آن‌ها را یکی پس از دیگری روشن کرد. اتاق کتابخانه کم‌کم روشن میشد مارسل با تعجب به قفسه‌های قدیمی کتابخانه نگاه می‌کرد؛ دستی در موهایش کشید و گفت:
- اوه خدای من!چقدر اینجا کتاب هست.
مشعل را کنار دیوار بند کرد و صندلی رو به روی میز را کشید و رویش نشست و رو به مارسل گفت:
- وقتی اومدم اینجا خیلی چیزها رو فهمیدم، راجع به خودم، گذشته و خانوادم... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #98
دستی به گردنش کشید و گفت:
- نه فقط جا خوردم.
- گردنت؟
تک خنده‌ایی کرد.
- خوبه.
مارسل باز مشغول کتاب‌ها شد و یک کتاب قطور از قفسه بیرون کشید و خاک رویش را تکاند.
مارسل: چند وقته کسی به اینجا نیومده؟
شانه‌ایی بالا انداخت و از جایش بلند شد و به کتاب‌ها نگاه کرد.
مارسل: بیشتر جذب جلد کتاب شدم تا خودش!
از حرفش خندید.
مارسل: خیلی خوب، نگفتی چی پیدا کردی؟
از پشت به میز تکیه زد و دستانش را روی میز گذاشت.
- فهمیدم جز سرزمین ماه و خورشید سرزمین دیگه‌ایی هم وجود داره!
- چی گفتی؟!
- منم همین قد تعجب کردم.
- مگه سرزمینی به اسم ماه و خورشید وجود داره؟
- عا، خوب آره.
- یعنی چی؟
- یعنی جایی که فقط خاندان ماه و خورشید زندگی می‌کنند.
- چرا ما ازش بی خبریم؟ کجا هست؟
- هیچ چیز در مورد این‌ها پیدا نکردم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #99
- اوه پسر قابل باور نیست.
- برای منم همینطور، تا اینکه این رو دیدم!
کشوی زیر میز را کشید و کتاب بزرگی را در آورد و روی میز انداخت. از گوشه‌های کتاب صفحاتی بیرون زده بود؛ کتاب را باز کرد. اولین صفحه‌اش را نگاه کردند.
مارسل: اینجا خیلی زیباست.
اولین صفحه کتاب تصویری از یک سرزمینی نقاشی شده بود و مانند یک سرزمین خیالی بود.
- اوهوم، مثل یه رویاست.
- خوب تصویر قشنگی بود، ولی این به چه درد می‌خوره؟
یک پس سری محکم حواله‌اش کرد و گفت:
- نقاشی یکی از سرزمین‌هاست دیونه.
مارسل دستش را پشت سرش گذاشت و گفت:
- گمون نکنم، آخه از این تصویرها خیلی هست از کجا مطمئنی مال یکی از سرزمین‌هاست؟!
تصویر را از روی کتاب برداشت و متن کتاب را نشانش داد.
- اینجا راجع به سرزمین‌ها نوشته، هر مبحثش نقاشی مربوط به خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #100
با اخم روی تصویر دقیق شد. نقاشی یک قصری با شکوه بود که بسیار زیبا بنا شده بود و ابرها در آسمانش شناور بودند و پرنده‌ها در حال پرواز. درختان کنار قصر نشان می‌داد که قدمت زیادی دارد و از قدیمی بودن آن مکان مشخص بود. بسیار خیالی به نظر می‌رسید.
مارسل: سایه قصر روی زمین افتاده.
- چه دلیل محکمی!
- آخه گفتم سایه با خورشید میفته دیگه حتماً اینجا هم سرزمین خورشیده.
- یعنی ماه سایه نمی‌اندازه؟
مارسل تک خنده‌ایی کرد و گفت:
- من از ماه فقط اسمش رو شنیدم.
- عه، منم نمیدونم.
- خوب می‌تونیم از گل‌هایی که اینجا روییده شده بگیم بر اثر نور آفتابه دیگه؟
- آره شاید، ولی خوب یعنی داخل سرزمین ماه گل نیست؟
- از سفر قبلیم به این سرزمین بگم برات که من چیز عجیبی ندیدم.
- وای مارسل تو دیونه‌ایی.
- اختیار دارین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا