- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #111
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- نمیخوام اون خاطرات رو برات زنده کنم فقط... .
میان حرفش پرید و گفت:
- اون خاطره خیلی وقته که مرده.
به چشمانش زل زد. باز همان پسر تخس و مغرور شده بود.
- پس یعنی منو میبری؟!
- من همچین چیزی نگفتم.
نفسش را گرفت و آرام به پاهایش نگاه کرد و تا توقف کالسکه ساکت ماند. پاهای مارسل که رو به رویش بود تکان خورد.
- رسیدیم، بیا پایین.
نگاهی کرد و از جایش بلند شد. از کالسکه بیرون آمد. هنوز هم شب بود. صدای جیرجیرکها و صدای باد میان برگها حالش را کمی عوض کرد. نفسی عمیق کشید و به طرف کاخ برگشت. چشمانش در حدقه گرد شد.
- ما که بیرون از کاخیم!
- هستیم.
- چطور میخوایم بریم اونجا!
به قد بلندش چشم دوخت. حتی مارسل هم از او بلندتر بود!
- کتاب رو بزار داخل کالسکه و...
میان حرفش پرید و گفت:
- اون خاطره خیلی وقته که مرده.
به چشمانش زل زد. باز همان پسر تخس و مغرور شده بود.
- پس یعنی منو میبری؟!
- من همچین چیزی نگفتم.
نفسش را گرفت و آرام به پاهایش نگاه کرد و تا توقف کالسکه ساکت ماند. پاهای مارسل که رو به رویش بود تکان خورد.
- رسیدیم، بیا پایین.
نگاهی کرد و از جایش بلند شد. از کالسکه بیرون آمد. هنوز هم شب بود. صدای جیرجیرکها و صدای باد میان برگها حالش را کمی عوض کرد. نفسی عمیق کشید و به طرف کاخ برگشت. چشمانش در حدقه گرد شد.
- ما که بیرون از کاخیم!
- هستیم.
- چطور میخوایم بریم اونجا!
به قد بلندش چشم دوخت. حتی مارسل هم از او بلندتر بود!
- کتاب رو بزار داخل کالسکه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر