• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 17,177
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- نمی‌خوام اون خاطرات رو برات زنده کنم فقط... .
میان حرفش پرید و گفت:
- اون خاطره خیلی وقته که مرده.
به چشمانش زل زد. باز همان پسر تخس و مغرور شده بود.
- پس یعنی منو می‌بری؟!
- من همچین چیزی نگفتم.
نفسش را گرفت و آرام به پاهایش نگاه کرد و تا توقف کالسکه ساکت ماند. پاهای مارسل که رو به رویش بود تکان خورد.
- رسیدیم، بیا پایین.
نگاهی کرد و از جایش بلند شد. از کالسکه بیرون آمد. هنوز هم شب بود. صدای جیرجیرک‌ها و صدای باد میان برگ‌ها حالش را کمی عوض کرد. نفسی عمیق کشید و به طرف کاخ برگشت. چشمانش در حدقه گرد شد.
- ما که بیرون از کاخیم!
- هستیم.
- چطور می‌خوایم بریم اونجا!
به قد بلندش چشم دوخت. حتی مارسل هم از او بلندتر بود!
- کتاب رو بزار داخل کالسکه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویداوه! مارسل زیادی تیز بود و انگار کل حواسش به او بود.
- آره، دنبال تیرم می‌گردم.
کاملاً مشخص بود که بهانه‌ای سر هم کرده است؛ زیرا تیرش بین این همه درخت قابل یافت نبود.
- یکم جلوتر بهش می‌رسیم!
چشمانش را محکم فشرد. پس متوجه بهانه‌اش شده بود. با کمال ناباوری تیرش دقیقاً چند قدم جلو‌تر به یک درخت اصابت کرده بود.
- برو برش دار، زیادی نگرانش بودی!
- طعنه می‌زنی؟
- تو اینطور فکر کن.
نفسش را با حرص بیرون فرستاد و به سمت درخت رفت. تیرش را گرفت و محکم از روی تنه کندش.
همان‌طور به سر تیر زل زده بود و به فکر اینکه می‌شود دوباره از آن استفاده کرد یا نه. یک آن همه جا تاریک شد. سریع برگشت و به جای خالی مارسل خیره شد. با دست چشمانش را مالید و باز به دور و برش نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- من اینجام، بیا اینجا!
صدا خیلی زمزمه وار بود. یاد اتفاقاتی که مارسل برایش تعریف کرد افتاد و سر جایش میخکوب شد و نفسش را در سینه حبس کرد. نسیمی خنک آمد و موهایش را که روی صورتش ریخته بود را تکان داد. (فقط می‌گفتی یکی داره صدام می‌کنه) چشمانش را محکم روی هم فشرد. صدای آیهان در سرش اکو شد. (بیا تو جنگل، من صدای پاتو می‌شنوم و میام) چشمانش را باز کرد و به شمشیر در دستش خیره شد؛ آن را محکم در زمین فرو کرد و به آن تکیه کرد. چشمانش را در جنگل چرخاند. درختان دست‌هایشان را در هم گره کرده بودند. حتی آسمان هم قابل دید نبود. باد به سختی بین درختان عبور می‌کرد. نفسی تازه کرد و با صدای بلند گفت:
- آیهااان!
سینه‌اش از درد ذوق ذوق کرد و سوخت. باز به دور و برش چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
منتظر به آب زل زده بود که تصویر یک پسر را وارونه روی آب دید. قلبش لحظه‌ای ایستاد. ناگهان صدای خنده‌ی فردی که چند لحظه قبل صدایش می‌کرد در فضا پیچید؛ ولی او مجذوب پسری بود که تصویرش روی آب افتاده بود. چهره‌ی پسر کم‌کم جلو‌تر می‌آمد و صورتش در آب واضح‌تر میشد. کمی اخم کرد و روی چهره دقیق شد تا اینکه زیر لب گفت:
- آیهان؟
آیهان مانند یک خفاش وارونه از درخت آویزان شد. هینی از ترس کشید و با پشت روی زمین افتاد. یک دستش را روی زمین اهرم کرد و دست دیگرش را روی قلبش گذاشت.
- هین!
- ترسیدی؟
لبش را گزید. دوست داشت هر آنچه ناسزا بلد بود بارش کند!
- چرا از درخت آویزون شدی؟
ابرویش را بالا انداخت.
- نگاهت می‌کردم!
به ارتفاع درخت نگاه کرد.
- از اون بالا؟
آیهان توجهی نکرد و از درخت پایین آمد. کلاهش را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
- بازم منو فراموش کن، بازم برو تو اون لعنتی و تا خود صبح جیغ بکش، بازم... .
به سرفه افتاد. نتوانست ادامه ی حرفش را بزند. زانوهایش خم شد و روی زمین افتاد و با دستانش موهای لخت و کوتاهش را چنگ زد. شانه‌های پهن و مردانه‌اش لرزید.
- نه!
آرام از آیهان جدا شد و به سمت مارسل که در خودش جمع شده بود رفت و رو به رویش زانو زد. دستان گرمش را با دست سرد و ظریفش گرفت.
سعی کرد با آرامش حرف بزند؛ ولی بغضش اجازه نداد:
- تو یه دفعه ناپدید شدی!
مارسل آرام جلو آمد و پیشانی‌اش را روی شانه‌های باریک او گذاشت.
- بازم صدات کرد؟!
جا خورد.
- تو... .
- فهمیدم.
نفس های بریده‌اش را هم حتی از روی لباسش که به ترقوه‌هایش می‌خورد را حس می‌کرد. انگار هنوز نمی‌توانست خوب نفس بکشد. سرش را بالا آورد و در فاصله‌ی یک میلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
- تو اونجا بودی؟!
- دیر رسیدم!
نفس عمیقی کشید. این حرف‌ها فایده‌ای نداشت. لحظه‌ای چشمش به مارسل افتاد که برزخی به بازویش که در دست آیهان بود نگاه می‌کرد. اگر هر وقت دیگری بود قطعاً از این کارش لذت می‌برد و غرق خنده میشد؛ ولی الان نه. فقط به یک لبخند بسند کرد و آرام از آیهان فاصله گرفت.
- خستم!
دوست داشت به اتاقش برود و روی تختش دراز بکشد و اگر هم شده کمی از این دنیا فاصله بگیرد. هوا داشت کم‌کم روشن میشد.
- از اولم اشتباه کردم که آوردمت به اینجا!
نفس عمیقی کشید. تنها کاری که می توانست بکند.
آیهان با دست به شانه‌ی مارسل ضربه‌ای وارد کرد و با خنده گفت:
- اینجا اونقدرام امن نیست که بیایی و خلوت کنی، یکم مواظب باش!
آرام با هم خندیدند؛ ولی او داشت به لب‌های آیهان که کش آمده بود و دندان های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
هوا کاملاً روشن شده بود. نوری که از پشت کوه‌ها کم‌کم داشت خودش را نشان می‌داد تو ذوقش زد. عمراً اگر می‌توانست بخوابد. پایش را به زمین کوبید.
- پوفف!
مارسل سریع برگشت و نگاهی سرسری بهش انداخت.
- چیه؟
- هوا روشنه.
به آسمان نگاه کرد و باز به او چشم دوخت.
- خب!
- نمی‌تونم با هوای روشن بخوابم، خوابم نمی‌بره.
مارسل چشمانش را در قاب چرخاند و نفس عمیقی کشید.
- ما هنوز نرفتیم تو.
سرش را کج کرد.
- چه ربطی داره؟
- با این همه اتفاق تو فکر خوابی؟ منو نگاه هنوز قلبم داره تند می‌زنه!
کوتاه خندید و پشت مارسل راه افتاد.
- هر روز دارم به این نتیجه می‌رسم که نباید دعوت جکسون رو قبول می‌کردم.
- وا؟ چرا؟!
- چون اینجا بیشتر جیم می‌زنم و دنبال ماجراجویی‌ام تا اونجا.
حرفی برای گفتن نداشت. همین‌طور هم بود. حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
پیشانی‌اش را روی در گذاشت. بغض به گلویش چنگ انداخت. آرام سر خورد و روی زمین نشست. حس می‌کرد مارسل چیزهای زیادی را می‌داند که به او نمی‌گوید. مدتی همان‌جا نشست.
- حس پوچی می‌کنم!
برگشت و به در تکیه داد. خورشید طلوع کرده بود و صدای پرندگان سکوت وحشتناک اتاقش را می‌شکست. نسیم خنکی به گونه‌اش خورد و ناخودآگاه لبخندی روی صورتش نشست. کتاب از دستش سر خورد و روی زمین افتاد. آرام پلک‌هایش گرم شد و نفهمید که کی به خواب رفت.
(صدای دادهای مارسل را از داخل اتاق پدر و مادرش می‌شنید. حتماً این دفعه هم باز به خاطر تمرینات سخت پدر دعوایشان شده بود. اهمیتی نداد و خواست به اتاقش برود که صدای چند خدمه توجهش را جلب کرد.
- دارن دعوا می‌کنن، به خاطر همون دعوت‌نامه‌های که برای جناب مارسل می‌فرستند.
- تو از کجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
آتنه: اصلاً تو می‌دونی داری چی میگی مارسل؟
مارسل: نمی‌تونم ببینم بهش سخت می‌گیرین، چطور ولش کنم و برم؟
آلفرد: مارسل پسرم گوش کن... .
- این همه سال گوش کردم، گوش کردم و به نتیجه‌ای نرسید... .
آتنه: پسرم... .
- بسه! چطور می‌تونی اسم خودتو مادر بذاری؟!
آلفرد: مارسـل.
صدای داد پدرش موهایش را به تنش سیخ کرد.
- باید اونم با خودم ببرم.
آلفرد: نمی‌شه، تمومش کن.
- ای کاش...ای کاش فقط یک بار به خواستم اهمیت می‌دادین.
سکوت کل سالن را فرا گرفت. مارسل راجع چه کسی صحبت می‌کرد؟ کل ذهنش پر از سؤال بود تا اینکه در باز شد و مارسل با عصبانیت و اخم‌های در هم کشیده از اتاق بیرون آمد و یک راست به سمت پله‌ها رفت، وقت عملی کردن نقشه‌اش بود. اخم‌هایش را در هم کشید و دستانش را به کمرش زد و با صدای کمی بلند گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
26/8/20
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,194
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
خواست معذرت خواهی کند و ماجرا را برایش توضیح دهد.
- ببین... .
طاقتش تمام شد و با صدای دو رگه‌اش داد زد:
- چیو ببینم؟ من حتی رنگ اتاقتم به چشم ندیدم راجع به چی حرف می‌زنی؟
از صدای بلندش جا خورد. اولین بار بود مارسل را تا این حد عصبی می‌دید. مادرش سریع از اتاق بیرون آمد و گفت:
- اینجا چه خبره؟
لباس را سریع پشتش قایم کرد و گفت:
- هیچ.
مارسل از بالای پله‌ها داد زد:
- دیگه از رفتاراتون، از محدودیت‌هاتون، از این همه سخت گیری‌هاتون خسته شدم دست از سرم بردارید.
همین‌طور خشک شده به او نگاه می‌کرد. چه اتفاقی برایش افتاده بود.
- از همتون خسته شدم، همتون... .
سرش را پایین انداخت و پله‌ها را دو تا یکی بالا رفت. سریع پشت سرش دوید. مارسل تنها هم کلام او در این زندان بود و نمی‌خواست او را این گونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا