متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,015
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #101
کمان ابرویش بالا پرید. درست بود او هیچ وقت راجع به این چیزها فکر نکرده بود.
- درسته ولی من چیزی در این باره تو کتاب ندیدم!
- پس کتابش باید باشه دیگه چیزی که راجع به اونا باشه.
- نمیدونم!
مارسل چشمانش را ریز کرد و نگاهش کرد که یک آن چشمانش گرد شد.
مارسل: ملورین!
نگرانی در صدایش موج میزد.
- بله.
- لباست.
- خب؟
- داره می‌درخشه.
سریع سرش را پایین انداخت و لباسش را نگاه کرد؛ نوری آبی از لباسش منعکس میشد. تعجب نکرد. دست برد و گردنبندش را که قبل از آمدنشان انداخته بود را در آورد. سنگ از خود نوری ساطع می‌کرد. با اخم رویش زوم کرد و گفت:
- گاهی اوقات اینجوری میشه. بهتره بهش اهمیت ندیم!
کتاب را بست و سر جایش قرار داد.
- یعنی چی اینجوری میشه، منظورت اینه که سحر آمیزه؟
- چی؟ نه این چه حرفیه!
- خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #102
مارسل باز برگشت و به قفسه نگاه کرد.
مارسل: شایدم نه، بیا اینجا.
- دیگه چی شده؟
- چرا اینقد سوال می‌پرسی، بیا دیگه!
- پوف.
رفت و کنارش ایستاد.
- چیه؟
- کمک کن اینو ببریم اونور.
- هیچ معلوم هست می‌خوایی چه کار کنی؟!
- به نظرم چیزی که ما می‌خوایم اون پشته!
- به نظرت پشت این قفسه چی می‌تونه باشه جز دیوار، حواست هست ما چقدر زیر زمینیم؟
- هست، ولی این دلیل نمی‌شه که نخوام پشتش رو ببینم!
- حرف زدن با تو هیچ فایده‌ایی نداره.
- موافقم.
دیگه چیزی نگفت و کمکش کرد تا قفسه را جا به جا کند. نفسش را بیرون فرستاد و گفت:
- چقد سنگینه؟
- هر کتابش هم وزن توعه.
- از خودت مایه بزار.
- دفعه بعد.
هر دو با هم خندیدند؛ قفسه را با هزاران زور کنار بردند. به جای خالی قفسه نگاه کرد، چیزی نبود جز یک دیوار.
مارسل: به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #103
مارسل دست از کارش کشید و با وجد برگشت و گفت:
- کی اینو گفته؟
- رزیتا.
- یعنی واقعا از یادت رفته؟
- چیو؟!
مارسل به زمین خیره شد و چیزی نگفت.
- مارسل، چیزی هست که من باید بدونم؟
مارسل با آرامی لب زد:
- می تونم یه سوال ازت بپرسم؟
- البته!
- تو از بچگیمون چی یادته؟
به فکر فرو رفت و گفت:
- چیز زیادی رو یادم نمیاد.
- تو از من بزرگ تری!
چشمان گرد مارسل را از نظر گذراند؛ درست بود او از مارسل بزرگ تر بود ولی هاله هایی از کودکیشان را یادش بود و غمگین می شد وقتی چیزی را به یاد نمی آورد.
- از وقتی اومدی اون گردنبند همراهت بود.
- منظورت چیه؟!
- چیزی که یادمه، با هم بازی میکردیم خیلی خوب بود، تو هیچ وقت اون گردنبند رو از خودت جدا نمی کردی.
- یعنی این مال... .
- آره، اون موقع خیلی بچه بودیم.
با دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #104
برات مهم نبود کجا میری فقط نور آبی رو دنبال می کردی. آخرش بعد از اون همه راه کنار یه چشمه متوقف شدی. هیچ کس داخل جنگل نبود. تو اصرار داشتی بری داخل آب و من صدات می کردم ولی تو نمی شنیدی فقط با خودت حرف میزدی.
- چی میگفتم؟
- اولش نا مفهوم بود ولی بعد صدات به گوشم رسید میگفتی یکی اون تو داره صدام میکنه. اولش خیلی تعجب کردم آخه من چیزی نمی شنیدم و از اون طرف تو صدای منو نمی شنیدی!
(- مارسل!
- بله.
- می شنوی؟
- چیو؟!
- یکی اونجا داره صدام میکنه.
- ملورین، بیا برگردیم اینجا خطر داره.
- ولی یکی اون تو داره صدام میکنه.
- من چیزی نمی شنوم!
قدمی به سمت آب برداشت و تا مچ پا وارد آب شد.
- هی ملورین.
قدم بعد... .
- ملورین صبر کن.
قدم بعد... .
- ملورین صدای منو می شنوی؟)
- نمیدونستم چه کار کنم تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #105
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید من تو اتاق خودمو حبس کردم تا صدات به گوشم نرسه ولی بی فایده بود اینقدر گریه کردم تا خوابم برد. صبح که بیدار شدم نه خبری از جیغای تو بود نه گریه های مادر فکر کردم همش یه کابوس بوده تا وقتی اومدم توی اتاقت؛ تو به خواب رفته بودی و مادر به نقطه ای خیره شده بود و نای حرف زدن نداشت پدر به من نگاه کرد و با لبخند ازم پرسید که اون روز چه اتفاقی افتاده منم همه چیز رو تعریف کردم. نمی دونستم قراره بعدش چه اتفاقی بیافته... .
مارسل ساکت شد و چیزی نگفت. قلبش از شنیدن این خاطرات به درد آمد چطور هیچی چیز یادش نبود؟ آرام گفت:
- بعد چی شد؟!
صدای خفه مارسل را به زور شنید.
- گردنبند رو از تو گرفتن، برام عجیب بود که تو هیچ چیزی نگفتی. من داد میزدم که حق ندارن اون رو از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #106
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید - و اون خاطرات الان یادم میاد؟
مارسل از کنارش بلند شد و به سمت دیوار رفت و گفت:
- هنوز مونده تا همش یادت بیاد!
- تو چی میدونی؟
- الان وقت این حرفا نیست و بهرحال خوشحالم که بلاخره به گردنبندت رسیدی.
- پس میگم اون سرد شدنای یه دفعه ایت برای چی بود.
مارسل برگشت و مستقیم به چشمانش نگاه کرد و گفت:
- ملورین من هیچ وقت صمیمیت خودم رو با تو از بین نبردم حتی وقتی سر کوچک ترین چیز دعوا میکردی و با هر بهونه ایی با من قهر می کردی و باز این من بودم که جلو می اومدم چون نمی تونستم حتی یه لحظه سردی هاتو تحمل کنم و اگه یه روز تو رو نمی دیدم روزم شب نمی شد. وقتایی بود که از زور خستگی من هیچ چیز نمی خوردم و شب که به خونه بر می گشتم و تو خواب بودی؛ من حتی به دیدنت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #107
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- تا حالا بهت گفته بودم وقتی موهاتو اینجوری می‌ریزی تو صورتت جذاب‌تر میشی؟!
مارسل با چشمانی از حدقه در آمده نگاهش کرد.
- چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟
مارسل چنگی در موهایش زد و با خنده گفت:
- هیچی!
بازویش را گرفت و آن را تکان داد.
- نکن دختر! چه کار میکنی؟
مارسل با خنده می‌خواست دست او را از بازویش جدا کند؛ ولی او بیشتر تکانش می داد.
- چته؟ ولم کن.
از خنده‌های مارسل خنده‌اش می گرفت. همین‌طور که تکانش می‌داد گفت:
- بگو!
- چیو؟
- چرا اینقد تعجب کردی؟
- ول کن دختر، بازومو کندی!
- تا نگی ول نمی‌کنم.
- خیلی خب باشه.
دستش را ول کرد و نگاهش کرد. مارسل بازویش را گرفت و در چشمانش زل زد.
- تا قبل از رفتنم با من حرفم نمی زدی، الان داری ازم تعریف می‌کنی؟
خنده‌ای کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #108
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویداصلا باورم نمی شد که از او دعوت شده بود. با تحکم به او زل زد و گفت:
- پس برای این رفتی؟
- نه! برعکس من تصمیمو گرفته بودم، نمی‌خواستم برم.
- من نمی‌فهمم.
با لبخند گفت:
- هیچ کس نفهمید.
- برای چی؟
- با پدر و مادر بحث کردم و اعصابم به شدت خورد بود... .
- خوب!
مارسل قهقه‌ای زد و گفت:
- از اتاق اومدم بیرون و با تو دعوام شد.
باز خندید و سرش را با تأسف تکان داد. کمی اخم کرد و قبل از اینکه مارسل برود را یادش آمد. مارسل دستش را جلویش تکان داد و گفت:
- رفتی تو فکر، چند دقیقه‌ست دارم صدات می‌کنم!
تک خنده‌ای کرد و چیزی نگفت.
- کجا رفتی؟
- هیچ جا!
- به دعوامون فکر کردی؟
- یه جورایی.
- پس بهش فکر کردی.
- آره.
مارسل سرش را تکان داد و چیزی نگفت. برای سوالش کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #109
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدحس می کرد وزنه‌ی دویست کیلویی را روی سینه‌اش گذاشته‌اند. نفس عمیقی کشید تا حالش بهتر شود. مارسل برای اینکه جو را عوض کند با خنده دستش را بالا آورد و گفت:
- راستی...اینم پیدا کردم.
با بی‌خیالی به دستش نگاه کرد. یکه خورد؛ کتابی قطور در دستش بود. به سمتش هجوم برد و کتاب را از دستش قاپید. خشک شده به طرح و نقش‌های کتاب خیره بود. یک طرفش آبی رنگ بود و طرف دیگر نارنجی مایل به زرد.
- فک کنم این خودش باشه.
صدای مارسل را از یک میلی متری گوشش شنید.
خواست کتاب را باز کند که مارسل مانعش شد.
- چه کار می‌کنی؟
- برای امشب بسه!
- ولی... .
میان حرفش پرید و گفت:
- یه نگاه بهمون بنداز، هیچ کدوم حال خوبی نداریم بهتره اون رو برای یه وقت دیگه بخونیم.
به چشمش نگاه کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #110
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- فقط خودمونو خسته کردیم!
با حرف مارسل پقی زد زیر خنده. مارسل هم با او خندید و آرام کنارش آمد و دستش را دور گردنش انداخت و او را به خودش نزدیک کرد؛ مانع کارش نشد و خودش را در آغوش مارسل پنهان کرد.
قدم زنان به سمت کالسکه می‌رفتند که صدای مارسل توجهش را جلب کرد:
- یه سوال؟
- بپرس.
- چرا وقتی برگشتم برخلاف تصورم خیلی گرم رفتار کردی؟
- وقتی رفتی انگار یه تیکه از قلبم رو دور انداختم، اون موقع بود فهمیدم کیو از دست دادم، وقتی برگشتی انگار در دیگه‌ایی به دنیام باز شده بود، انگار وجودم برگشت. تو چرا گرم رفتار کردی؟
برای خودش هم سوال شده بود.
- اولین بار بود که تو رو اونجوری می دیدم. وقتی بغلم کردی یا وقتی نگاهت با قبلنا فرق داشت کلاً انگار یه آدم متفاوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا