متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,979
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #71
کیلیان-میبینم که رو به راهی؟
ملورین-آره خیلی.
لبخندی زد که کیلیان گفت:
-از مارسل شنیدم که جنگجوی خوبی هستی، اگه مایل باشی یه روز مناسب با هم تمرینی داشته باشیم؟!
کمی جاخورد، سریع به خودش آمد و گفت:
-باعث افتخارمه.
برایش جالب بود که کیلیان هیچ تعجبی از اینکه او جنگ افزاری بلد است نداشت جوری به او نگاه میکرد که انگار لازم است او در این زمینه مهارت داشته باشد، زیر چشمی به رزیتا نگاه کرد که دستی را روی سرش حس کرد، کمی برگشت و مارسل را دید که متمرکز شده بود روی موهایش و سیع داشت کاری کند کمی اخم کرده بود تا بیشتر تمرکز کند آرام گفت:
-چه کار میکنی؟
-یکم از موهات معلومه.
مو به تنش سیخ شد آب دهنش را به سختی قورت داد که پس از مدتی درگیری با موهایش دستانش را پایین آورد و نفسش را کلافه بیرون فرستاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #72
رزیتا میان حرفش پرید و گفت:
-ملورین!
-چیه حالا حتما میخوایی یه...
-ملورینننن!
-عهه، چیه ملورین ملورین بگو دیگه چرا خشکت زده؟!
به رزیتا نگاه کرد که همانطور کمی عقب تر از او به چیزی زل زده بود و با تعجب به آن قسمت مینگریست دستانش را به کمرش زد و گفت:
-اصلا حوصله ی این مسخره بازی ها رو ندارم زود بگو ببینم چی شده؟!
رزیتا مجذوب پشت سر او بود کمی اخم کرد رد نگاهش را دنبال کرد تا به کالسکه ی سلطنتی رسید همان جا خشکش زد،
رزیتا-این همون کالسکه نیست؟!
به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت:
-این طور به نظر میرسه.
-یعنی متعلق به ملکس؟
-الان متوجه میشیم.
قدمی برنداشته بود که رزیتا محکم دستش را گرفت و گفت:
-الان وقتش نیست.
به اطراف نگاه کرد سرباز ها و کالسکه چی ها در گوشه ایی از حیاط جمع شده بودند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #73
سرباز: ببخشید بانوی من چند باری هست که به کالسکه چی تذکر میدم؛ ولی گوش نمیدن و فقط به یه نقطه خیره هستن!
ملورین با تعجب گفت:
- مگه کالسکه چی داخل کالسکه هستش؟
- بله بانو.
باز تعجب کرد، چراهای زیادی در ذهنش نقش بست؟
- خیلی خب، تو می‌تونی بری من خودم شخصاً با ایشون صحبت می‌کنم!
سرباز سری تکان داد و رفت، به سمت کالسکه قدم برداشت.
- ملورین صبر کن، بیا برگردیم.
- نمیشه الان دیگه وظیفه‌ی منه که به کالسکه‌چی اطلاع بدم کالسکه‌ها نباید اون سمت باشن.
- می‌تونستی اینو باز به اون سرباز بگی!
به کالسکه رسیدند در‌حالی‌که رویش طرف رزیتا بود گفت:
- چرا اینقدر غر می‌زنی؟
ایستاد و به کالسکه‌چی گفت:
- خیلی عذر می‌خوام جناب؛ ولی باید این کالسکه رو ببرین به اون سمت.
کمی منتظر ماند؛ ولی دریغ از کمی تکان خوردن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #74
ملورین: نه، بهش دست نزن.
رزیتا-کمک.
-از اینجا برو!
-چی؟
-همین که گفتم برو.
-زده به سرت، معلوم هست چی داری میگی؟!
هر لحظه گره‌ی دستش محکم‌تر میشد و دیگر از زور درد نمی‌توانست صحبت کند به نفس نفس افتاده بود با تمام توانی که داشت گفت:
-کسی نباید بفهمه، تو برو من بعد از تو میام!
رزیتا به گریه افتاده بود و مانند ابر بهار اشک میریخت و سرش را به نشانه‌ی منفی تکان می‌داد، خطاب به کالسکه چی داد زد،
رزیتا: دستشو ول کنن!
ولی ظاهراً او ناشنوا بود زیرا هیچ عکس العملی نشان نمی‌داد به رزیتا نگاه کرد و با صدای بلند گفت:
-گفتم از اینجا برو.
-نه من تو رو ول نمی‌کنم.
-به من اعتماد داری؟
-الان چه وقت این حرفاست؟
-گفتم به من اعتماد داری؟!
-آره، بس کن، دارم به تو اعتماد دارم.
-پس برو، من بعد از تو میام.
رزیتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #75
چیزی جز صدای نفسش به گوشش نمی‌رسید آرام از پشت ستون سرش را دراورد و به مرد نگاه کرد که بلند شده بود و به اینور و آن ور نگاه می‌کرد و در آخر برگشت و به پشتش نگاه کرد سریع از پشت ستون در آمد و به طرف آن راه باریک دوید و پشت دیوار کاخ پناه گرفت مطمئن بود دیگر مرد دنبالش نمی‌کند کمی منتظر ماند تا نفسش برگردد، صدای قدم‌های یک نفر را شنید باز نفسش به شمار افتاد نباید بیشتر آنجا می‌ایستاد، تکیه‌اش را از دیوار گرفت و با دستانش دامنش را بالا آورد تا بتواند بهتر راه برود کمی آرام می‌دوید و مدام برمی‌گشت و پشت سرش را نگاه می.کرد که یک آن به چیزی برخورد و محکم روی زمین افتاد و جیغی از سر ترس کشید و نشسته نشسته عقب رفت، در آن تاریکی هیچ چیز را نمی‌دید کسی بازویش را گرفت و آن را بلند کرد، تقلا می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #76
کمی خودش را عقب کشید و به دیوار کنارش تکیه کرد و دستش را روی چشمانش گذاشت و چهره‌ی مرد یک لحظه از جلویش کنار نمی‌رفت.
- من می‌تونم تا اتاقت همراهیت کنم.
فکر خوبی بود. باید به اتاقش می‌رفت و خیال رزیتا را بابت آن اتفاق راحت می‌کرد. سرش را تکان داد و تکیه‌اش را از دیوار گرفت. پسر نزدیک آمد و دستش را دور کمرش انداخت و در راه رفتن به او کمک کرد آرام آرام راه می‌رفت. از در پشتی گذشت که کم کم حالش بهتر شد، از پسر فاصله گرفت و گفت:
-ممنون بابت کمکت.
-لازم به تشکر نیست!
-چرا یدفعه رفتی؟!
-مشکلی پیش اومد.
این پسر برایش خیلی عجیب و مرموز بود. چشمانش را ریز کرد و به او نگاه کرد و باز چشمش روی زنجیر شلوارش قفل شد ایستاد و گفت:
-اون چیه؟!
پسر هم متقابلاً ایستاد و گیج نگاهش کرد و گفت:
- چی چیه؟
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #77
حرفش را تمام نکرده بود که صدای مارسل را از دور شنید که با قدم‌هایی تند به سمتش می‌آمد.
- ملورین! چه اتفاقی افتاده؟
نزدیک شد و شروع کرد به وارسی کردن او. پوفی کرد و گفت:
-من خوبم. چیزیم نشده!
ایستاد و گفت:
- پس رزیتا چی می‌گفت؟ کدوم مرد؟ بیا ببینم!
دستش را کشید و با اخم به سمت در رفت که سریع رو به رویش ایستاد که باعث شد مارسل هم توقف کند. گفت:
- نه!
- چی؟
- نمی‌شه.
- چرا؟
- مارسل اون... .
به نقطه‌ایی خیره شد و باز چهره‌ی خون‌آلود مرد را به یاد آورد. در فکر بود که مارسل دستش را بالا آورد و گفت:
- این چیه؟
به مچ دستش نگاه کرد. چشمانش در حدقه گرد شد. دور دستش جای انگشتان مرد مانده بود و به طرز عجیبی زد و بنفش شده بود! به طرز عجیب‌تر جای سه تا انگشت بود؛ پس پسر این را می‌گفت ولی او در تاریکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #78
- کمک خواستن ملورین!
برگشت و برزخی نگاهش کرد و با چشم غره از او رو گرفت و دستش را به سویش دراز کرد و به پسر گفت:
-اون دفعه خوب آشنا نشدیم. مارسل هستم برادر ملورین؛ هر چند نمیدونم ملورین رو از کجا می‌شناسی!
پسر نگاهی به رزیتا کرد که رزیتا با صورتی سرخ از خجالت سرش را پایین انداخت که پسر دستش را صمیمانه فشرد و گفت:
-آره نشد... .
کلاهش را پایین کشید و گفت:
-آیهان هستم.
تعجب در سر تا پایش موج میز. اولین بار بود که پسری به این جذابی دیده بو! ظاهراً او تنها نبود؛ چون مارسل و رزیتا هم محو او بودند. موهایش را به طرز خاصی بالا زده بود و سیاهیِ چشمانش با پوست سفیدش تضاد برقرار کرده بود. لبانش سرخیه عجیبی داشت و دماغش متناسب با صورتش بود و زاویه‌ی فکش هم از آن فاصله به چشم می‌خورد. اخمی کرد. چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #79
-کی بارون اومده؟!
- این چه وقت این چیزاس؟
-تو بگو.
- من چه میدونم کی بارون اومده!
مارسل: چیه پچ پچ میکنین؟
رزیتا: مارسل کی بارون اومده؟!
- برای چی؟
- همینطوری.
- نمیدونم یادم نیست.
آیهان: چهار روز پیش.
ملورین: مطمئنی؟!
آیهان: کاملاً! چطور؟
شانه‌ای بالا انداخت و چیزی نگفت. رزیتا آرام گفت:
- چرخای کالسکه.
- اوفف! رزیتا یه دفعه بنال ببینم چی میگی؟
- چطور وقتی بارون نیومده چرخای کالسکه گلی بود؟
- خوب شاید داخل چاله‌ی آبی افتاده.
- وقتی بارون نیومده چاله‌ی آب کجاس؟
- چرا فکر منو درگیر می‌کنی؟
- درگیر کن چون تو بودی می‌خواستی سر در بیاری که کالسکه کجا می‌رفته.
-باشه فهمیدم. ازش سر در میارم. خیالت راحت!
- موفق باشی.
- شاید مال قبلاً بوده؟
-گلا تازه بود.
این دیگر چه معمایی بود؟ یعنی ملکه قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #80
نگاه همه‌شان به لباس پسر، بعد روی زنجیرش قفل شد و همه با چشمانی گرد به او زل زدند و پسر چشمانش را در قاب چرخاند و در حالی که دستش را به سمتشان دراز می‌کرد گفت:
- آیهان هستم!
ریچارد در حالی که دستش را صمیمانه جلو می‌آورد گفت:
- خیلی خوشبختم.
بعد از او اریک و هنری هم با او دست دادند و اریسا و ماریا سرشان را با احترام تکان دادند و احوال پرسی کردند.
ریچارد: خیلی خوب! شماها اینجا چه کار می‌کنین؟
ماریا: ملورین دختر جناب آلفرد هست.
ایندفعه همه با تعجب به او نگاه کردند.
هنری: پس تو خواهر مارسلی؟
ملورین: همینطوره.
اریک: پس وقتش رسیده خودمونو معرفی کنیم. من اریکم پسر لرد ولادمیر.
چهره‌ی لرد ولادمیر در ذهنش نقش بست. مردی بسیار سخاوتمند و پر ابهت بود که نیمی از آکتاوا را اداره می‌کرد؛ پس پسر پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا