- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #81
آیهان: میخوام فراموش کنین که من پادشاهم و مثل قبل رفتار کنین.
ماریا: ولی... .
آیهان: اگه این طوره این یه دستوره!
همه به هم نگاه کردند و سری تکان دادند. اینکه آیهان که بود برای همهشان غیره منتظره بود. هیچکدامشان حرفی نمیزد و هر از گاهی زیر چشمی به آیهان نگاه کوتاهی میکردند. معلوم بود آیهان از معرفی خود پشیمان است؛ زیرا مدام به بیرون از پنجره نگاه میکرد. مشخص بود که احساس راحتی نمیکند و از آنجا بودن خوشحال نیست. برای اینکه جو را عوض کند گفت:
- چرا از خودتون پذیرایی نمیکنین...؟
آنها را به سمت میزی که از نوشیدنی و انواع خوراکیها پر بود برد و گفت:
- بفرمایین.
ماریا به دلیل اینکه دختر عموی شاهزاده بود و عضوی از بانوهای سلطنتی بود، مجبور شد که به پیش ملکه برود. بچهها که متوجه کار او...
ماریا: ولی... .
آیهان: اگه این طوره این یه دستوره!
همه به هم نگاه کردند و سری تکان دادند. اینکه آیهان که بود برای همهشان غیره منتظره بود. هیچکدامشان حرفی نمیزد و هر از گاهی زیر چشمی به آیهان نگاه کوتاهی میکردند. معلوم بود آیهان از معرفی خود پشیمان است؛ زیرا مدام به بیرون از پنجره نگاه میکرد. مشخص بود که احساس راحتی نمیکند و از آنجا بودن خوشحال نیست. برای اینکه جو را عوض کند گفت:
- چرا از خودتون پذیرایی نمیکنین...؟
آنها را به سمت میزی که از نوشیدنی و انواع خوراکیها پر بود برد و گفت:
- بفرمایین.
ماریا به دلیل اینکه دختر عموی شاهزاده بود و عضوی از بانوهای سلطنتی بود، مجبور شد که به پیش ملکه برود. بچهها که متوجه کار او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر