متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,016
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #131
از باغ جلویی گذشتند و وارد محوطه اصلی شدند. تعدادی خدمه و آدم ایستاده بودند و خیره به کالسکه بودند. زیر لب گفت:
- آدمای فضول!
پرده را کشید. چشمش به ملورین خورد که دستش را زیر چانه‌اش زده بود و به بیرون نگاه میکرد. معلوم بود در دنیای دیگری سِیر میکند. خم شد و پرده او راهم انداخت. در کمال تعجب ملورین هیچ واکنشی نشان نداد و باز به پرده زل زده بود انگار که دارد منظره‌ی شگفت انگیزی را تماشا می‌کند.
از آن‌طور دیدن ملورین خنده‌اش گرفت و برای اینکه آرامش ملورین را بهم نزند آرام می‌خندید.
کالسکه ایستاد. باز به ملورین نگاه کرد ولی او همچنان به پرده قرمز کوچک کالسکه خیره بود.
مدتی گذشت. کالسکه چی در را باز کرد و کنار ایستاد تا آنها پیاده شوند. با اینکه نمی‌خواست لذت دیدن آن لحظه را از دست دهد ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #132
سرشان را تکان دادند. دختر با دست به سمت راستشان اشاره کرد.
- از این طرف لطفاً.
دنبال او راه افتادند و بعد از مدتی راه رفتن و پیچیدن در راه رو ها رو به روی در بزرگی که از دو سمت باز میشد ایستادند. دختر جلو رفت و در زد و وارد اتاق شد. همین طور پشت در منتظر ایستاده بودند. ملورین نفس عمیقی کشید. دختر از اتاق بیرون آمد.
- بفرمایید!
اول ملورین وارد اتاق شد و او هم پشتش وارد شد. اتاق خیلی بزرگی بود که سمت راستش کاملا پنجره بود و وسط اتاق تخت قرار داشت و کنار در اتاق سمت چپ یک کتابخانه کوچک‌ و یک میز مطالعه بود. دیگر به اطرافش نگاه نکرد و به رو به رویش چشم دوخت. ملکه همراه با مادرش روی مبلی که گرد رو به روی پنجره چیده شده بود نشسته بودند و صحبت می‌کردند. پس پدر و مادرش هنوز آنجا بودند.
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #133
بهرحال خوب بود پشتش به مارسل گرم بود. دنبال دختر راه افتاد. از پله‌ها بالا رفتند و به طبقه‌ی بالا رسیدند.
به دلیل اینکه دکتر گفته بود نباید کسی وارد اتاق آن شود و اینکه ممکن بود حالش را بدتر کند و باید تا میشد هوای اتاق را تمیز نگه می‌داشتند نشد پادشاه را ببینند! هر نوع ملاقات ایشان ممنوع بود جز برای خانواده‌شان که ملکه و شاهزاده بود‌. پس با این حال تمام کارهای کشور به گردن کیلیان افتاده بود؟
سرش پایین بود و در فکر اینکه چقدر باید مسؤلیت کیلیان زیاد باشد و اینکه اگر به‌جای او بود خیلی وقت پیش خسته میشد و نمی‌توانست ادامه دهد.
در این فکر بود که متوجه نشد در اتاقی از سمت راستس باز شد و خدمه‌ایی با سرعت از از آن خارج شد و چون عجله داشت طعنه‌ایی محکم به او زد و رفت. او هم که حواسش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #134
- این وظیفه منه که به بانوی زیبایی مثل ایشون کمک کنم!
با اینکه مرد پیر به نظر می‌رسید؛ ولی صدای زیبایی داشت.
لبخندی زد و گفت:
- خیلی متشکرم.
دختر کمی نزدیکش شد و گفت:
- بانو ملورین اگه مشکلی نیست بریم؟
سرش را به نشانه منفی تکان داد و دنبال دختر راه افتاد؛ ولی صدای زمزمه‌ی مرد را شنید:
- ملوریـن!
در حالی که به زمین و زمان ناسزا می‌گفت که چرا مرد نگذاشت تا دختر اسمش را بگویید قدم برداشت.
بعد از کلی پیچ خوردن در راه ‌روها جلوی در بزرگی که پر از نقش و نگار بود ایستادند. دختر چند تقه به در زد و رفت داخل.
سرش را چرخاند و به اطراف نگاه کرد. دو سرباز کنار در ایستاده بودند. یکی‌شان زیر چشمی او را دید میزد. برگشت و نگاهش کرد. سرباز که انتظار نگاه مستقیم ملورین را نداشت هول شد و سریع به رو به رویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #135
تک خنده‌ایی کرد.
- ظاهراً من باید این رو از شما بپرسم؟
چشمانش گرد شد.
-من؟!
- با این حالِ پدرتون احتمالاً سرتون خیلی شلوغ شده!
کیلیان که تازه متوجه منظور او شده بود سرش را بالا انداخت و گفت:
- آهان، پدرم؟ درسته!
نفس خسته‌اش را بیرون فرستاد و از جایش بلند شد. نگاهش را از او گرفت و به دست‌های استخوانی و سفیدش دوخت که متوجه شد کیلیان میز را دور زد و یک راست آمد رو به رویش نشست.
مستقیم نگاهش کرد. خستگی از چشمانش می‌بارید!
- آآآ، به گمونم نباید اینطور صحبت کنم؛ ولی... .
به طرز نشستنش چشم دوخت و باز مستقیم نگاهش کرد.
- مشخصه که خسته‌این. نمی‌خواد رسمی باشین!
کیلیان اول کمی تعجب کرد و بعد که انگار منتظر همچین حرفی بود روی مبل لم داد و سرش را به پشتی مبل تکیه داد. با این کارش فکرش سمت مارسل رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #136
نفسش در سینه حبس شد. پس نیشخند یا لبخندش به ‌خاطر این بود. در فکر فرو رفت. واقعاً هجده سال بود؟! چقدر زیاد!
- می‌بینی چقدر زود گذشت؟
سرش را بلند کرد و نگاهی گذرا بهش کرد.
- تو شر و شیطون کجا و بانوی جوانی که الان نشسته رو به روم کجا؟!
حس کرد صورتش رنگ گرفت. خیلی معذب بود. هیچ‌وقت کنار او اینقدر معذب نبود. کیلیان مثل ماریا با اینکه شاهزاده بود؛ ولی کنار او عادی صحبت می‌کرد و رسمی نبود. ولی الان... .
کیلیان تکیه‌اش را از مبل برداشت و تک سرفه‌ایی کرد. آرنج دستانش را روی زانوهایش گذاشت و دستانش را در هم قفل کرد. هنوز سرش پایین بود؛ ولی حرکات کیلیان را زیر نظر داشت.
- برای این نگفتم بیایی اینجا! کار مهمی باهات داشتم.
آرام به صورت جدی کیلیان چشم دوخت. کار مهم؟
چه کاری؟ این چرا یهو اینقدر جدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #137
او همینطور هم سرش بیش از حد شلوغ بود. تنها چیزی که آن لحظه از دهانش خارج شد:
- پدرم؟!
کیلیان سرش را تکان داد.
- آره.
سر در نمی‌آورد.
- ولی این چه ربطی به پدرم داره؟
نمی‌خواست مستقیم بگوید چرا پدرش را برای این کار انتخاب کرده است.
- من به جناب آلفرد گفتم با مارسل صحبت کنه! آخه وقت نکردم خودم شخصاً باهاش حرف بزنم.
زبانش بند آمده بود. این دری وری‌ها چه بود که می‌گفت؟ از حرف‌هایش سر در نمی‌آورد. پدرش به کنار، مارسل کجای این موضوع بود؟!
ناگهان جرقه‌ایی در ذهنش زده شد. فکرش از همه چیز خالی شد. نکنه؟ نکنه؟ نـه!
تک خنده‌ایی عصبی کرد و گفت:
- نکنه شما مارسل رو برای این کار انتخاب کردید؟!
این بار نوبت کیلیان بود که تعجب کند!
در ذهنش خدا خدا می‌کرد که بگوید نه؛ ولی با حرفش بدنش یخ بست!
- فکر کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #138
- از من چی می‌خواین؟
مطمئن بود دلیل آمدنش به اینجا تنها فهمیدن پیشنهاد نبود!
- می‌خوام با مارسل صحبت کنی!
کیلیان با این حرفش تیر خلاصی را زد. دومین بار بود که در امروز توسط این مادر و پسر در عمل انجام شده قرار می‌گرفت. کیلیان که متوجه اضطراب او شد گفت:
- ملورین! من نمی‌تونم این مقام رو بهش تحمیل کنم؛ ولی شاید اگه تو باهاش حرف بزنی بتونه واضح‌تر به این جریان نگاه کنه؛ یا شاید نظرش عوض بشه!
تک خنده‌ایی کرد.
- آآآ، شاهزاده کیلیان قصد جسارت ندارم؛ ولی شما متوجه سن کم مارسل هستید؟
لبخندی دلنشین زد.
- نگران نباش ملورین. من تمام کارها رو بهش یاد میدم! از نظر من مارسل در بهترین حالت هست.
لرد مارسل! میتونم بهت این اطمینان رو بدم که اون بهترین لرد آکتاوا میشه و شاید بتونه در کم‌ترین فرصت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #139
چرا دلشوره گرفته بود؟ برای حرف زدن با مارسل؟
یا اینکه اگر مارسل پیشنهاد شگفت‌انگیز کیلیان را قبول می‌کرد او از قبل‌ هم تنهاتر میشد.
سعی کرد ذهنش را از فکر کردن به بعد از حرف زدن با مارسل منحرف کند.
خدمتکارها آمدند و روی میز را از خوراکی‌های متنوع و انواع نوشیدنی‌ها پر کردند؛ ولی او تمام فکرش سمت مارسل و پیشنهاد کیلیان کشیده میشد.
هیچ چیز از حرف‌هایی که زدند و شوخی‌های کیلیان نفهمید؛ حتی از این همه غیر رسمی حرف زدن کیلیان ‌هم تعجب نکرد. کیلیان که متوجه شد حال خوبی ندارد او را مرخص کرد. با لبخندی تشکر آمیز از کتابخانه خارج شد.
با دستش سرش را گرفت. حتی منتظر نماند تا خدمه‌ایی را که کیلیان صدا زد تا او را به بیرون راهنمایی کند بیاید. نمی‌دانست کجا می‌رود؟
فقط به فکر این بود که چرا خانواده‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #140
نگاه آیهان روی دامنش میخ شد و آرام آرام بالا آمد تا به چشم‌هایش رسید. هنوز دستش در موهایش بود و به او نگاه می‌کرد.
خواست نگاهش را بردارد که متوجه تکان‌ خوردن کسی در سمت چپش شد. چشمانش به آن سمت سر خورد و در باز اتاقی را دید که خدمه‌ایی با لباس سفید در آن بود و داشت با سینی بزرگی از اتاق خارج میشد. چشمش به پشت زن مسن افتاد که پیرمردی روی تخت آرام خوابیده بود.
چشمانش از فرط گشاد شدن سوخت! شاه رونالد بود؛ ولی... . به دور و برش نگاه کرد. او آنجا چه‌کار می‌کرد؟ کی به این طرف قصر آمده بود؟ اصلاً کجا بود؟ او که از کتابخانه بیرون آمد و بعد... . لبش را گزید و آرام زمزمه کرد:
- ای وای من!
- چی‌شده؟
توجهش به آیهان جلب شد. صبر کن ببینم! به در باز اتاق پادشاه نگاه کرد. زن بیرون آمد و بعد از تعظیمی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا