- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #121
با صدای در از جایش پرید. این دیگر چه خوابی بود؟ دستش را روی زمین گذاشت و نیم خیز شد. روی زمین خوابش برده بود؟ تمام بدنش درد میکرد. تق تق! یکه خورد. به سمت در برگشت و با صدای خش دارش گفت:
- بله!
- بانو ملورین، مادرتون در حیاط منتظرتون هستن!
چشمانش را در قاب چرخاند. حوصلهی این چیزها را نداشت. صدایش را صاف کرد و گفت:
- خیلی خب، میتونی بری!
از صدای پاهایش فهمید که از آنجا دور شده. تکانی به خودش داد و بلند شد. تمام استخوانهای دندهی سمت چپش درد میکرد. با دست شانهاش را گرفت. صورتش از درد جمع شد.
- دفعه آخرم باشه که روی زمین میخوابم.
یک قدم برداشت که پایش به چیزی خورد. به زمین نگاه کرد. کتابی را که دیشب از کتابخانه آورده بود روی زمین افتاده بود. با اخم کتاب را برداشت و نفسی عمیق کشید. تق...
- بله!
- بانو ملورین، مادرتون در حیاط منتظرتون هستن!
چشمانش را در قاب چرخاند. حوصلهی این چیزها را نداشت. صدایش را صاف کرد و گفت:
- خیلی خب، میتونی بری!
از صدای پاهایش فهمید که از آنجا دور شده. تکانی به خودش داد و بلند شد. تمام استخوانهای دندهی سمت چپش درد میکرد. با دست شانهاش را گرفت. صورتش از درد جمع شد.
- دفعه آخرم باشه که روی زمین میخوابم.
یک قدم برداشت که پایش به چیزی خورد. به زمین نگاه کرد. کتابی را که دیشب از کتابخانه آورده بود روی زمین افتاده بود. با اخم کتاب را برداشت و نفسی عمیق کشید. تق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر