متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,017
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #121
با صدای در از جایش پرید. این دیگر چه خوابی بود؟ دستش را روی زمین گذاشت و نیم خیز شد. روی زمین خوابش برده بود؟ تمام بدنش درد می‌کرد. تق تق! یکه خورد. به سمت در برگشت و با صدای خش دارش گفت:
- بله!
- بانو ملورین، مادرتون در حیاط منتظرتون هستن!
چشمانش را در قاب چرخاند. حوصله‌ی این چیزها را نداشت. صدایش را صاف کرد و گفت:
- خیلی خب، می‌تونی بری!
از صدای پاهایش فهمید که از آنجا دور شده. تکانی به خودش داد و بلند شد. تمام استخوان‌های دنده‌ی سمت چپش درد می‌کرد. با دست شانه‌اش را گرفت. صورتش از درد جمع شد.
- دفعه آخرم باشه که روی زمین می‌خوابم.
یک قدم برداشت که پایش به چیزی خورد. به زمین نگاه کرد. کتابی را که دیشب از کتابخانه آورده بود روی زمین افتاده بود. با اخم کتاب را برداشت و نفسی عمیق کشید. تق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #122
نگاهی به سر تا پایش کرد.
- هنوز که لباستو عوض نکردی؟
سر تکان داد.
- آره، الان عوض میکنم.
به سمت میز رفت و کتاب را رویش گذاشت.
- خوب استراحت کردی؟
پوزخندی زد. هنوز سمت چپ بدنش بی‌حس بود.
- آره، چجـورم!
مارسل سرش را تکان داد و به دیوار سمت چپش نگاه کرد که همان جا خشک شد.
- ملورین!
لباس‌هایش را تند تند کنار میزد تا چیز مناسبی پیدا کند. از آن طرف‌ هم حوصله‌ی این لباس‌های پف‌دار را نداشت. با حرص پاسخ داد:
- بله.
صدای مارسِل آمیخته به تعجب بود.
- اینا دیگه چیه؟!
در آخر مجبور شد مثل همیشه لباسی بپوشد که به شدت از آن متنفر بود. به زور لباسی را که روی یقه و آستین‌هایش تور کار شده بود بیرون کشید. با کلافگی برگشت به او که رو به روی صلاح‌هایش ایستاده بود نگریست.
لحظه‌ایی ایستاد و بعد پقی زد زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #123
- سفارشیه؟!
از پشت روی تخت دراز کشید.
- آره.
- خیلی سبکه!
- خودم اینطور خواستم، حمل کردنش راحت‌تره.
- مشکیه!
- بیشتر صلاح‌هایی که استفاده می‌کنم مشکیه، راستش رنگ مورد علاقمه!
متعجب نگاهش کرد.
- بیشتر دختر‌ها عاشق صورتین؟!
تک خنده‌ای کرد و گفت:
- پس من دختر نیستم!
همراهش خندید. کمان را سر جایش گذاشت.
می‌دونم خسته‌ای، مدت زیادی نیست که از جنگل برگشتیم.
نگاهش کرد.
- من میرم تو هم بیا!
لبخندی زد. مارسل راه خروج را پیش گرفت و در را پشت سرش بست. بلند شد و با خستگی لباسش را عوض کرد. غرغر کنان از پله‌ها پایین رفت و وارد حیاط شد. نور خورشید چشمانش را زد. دستش را مقابل چشمانش گرفت و پیش پدر و مادرش که در سایه با آرامش صبحانه می‌خوردند رفت.
زیر لب صبح بخیری گفت و نشست و خودش را مشغول کرد.
مادرش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #124
مارسل نفس حرصی کشید و دستش را از زیر دست آتنه بیرون کشید و سرش را تکان داد و پاسخ داد:
- البته، چیزی نیست.
بعد هم به لبخندی بسنده کرد و سرش را در بشقابش فرو کرد. پیروزمندانه جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش را خورد و به پدر و مادرش که در حال بلند شدن بودند نگاه کرد.
ماندا با تحکم و چشمانی که برایش خط و نشان می‌کشید گفت:
- همراه مارسل بدون هیچ بحثی میایی! نبینم مارسل رو تنها بفرستی.
چشمانش در حدقه گرد شد. باز خواست اعتراضی بکند که مارسل مثل همیشه مانع شد و آرام دستش گرفت و رو به مادربزرگش گفت:
- مادربزرگ این کارها از ملورین بعیده! مطمئنن که همراه من میاد... .
مستقیم نگاهش کرد.
- مگه نه؟!
چشمش را بین مادربزرگش و مارسل چرخاند که با فشار دست مارسل به خودش آمد و گفت:
- آه...آره...چرا که نه.
اصلاً سر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #125
پوفی کرد. پس دستور آماده کردن کالسکه را هم‌ داده بودند. صدای مارسل را شنید:
- باشه! می‌تونی بری.
سرش را بلند کرد. چشمانش را تا حد ممکن معصوم کرد و به او زل زد.
- راهی هم وجود داره که من نیام؟!
مارسل خیلی آرام از سر جایش بلند شد.
- دیرمون میشه!
چشمانش را ریز کرد.
- خیلی راحت می‌گفتی خفه‌شو و راه بیفت!
صدای خنده‌ جذاب مارسل را شنید. به صورت خندانش نگریست. چشمانش از آن فاصله ‌هم با لبخند نگاهش می‌کرد. جدیداً صدایش بیشتر دورگه شده بود و این نشانه‌ی بزرگ شدنش بود.
سرش را کج کرد؛ پس دو تایشان به اندازه کافی بزرگ شده بودند. هیچ وقت به بزرگ شدنشان فکر نکرده بود. اینکه دیگر نمی‌توانند مانند گذشته با هم در حیاط بدوند و با صدای بلند بخندند. الان دیگر هر دویشان مسئولیت‌هایی داشتند.
گاهی اوقات دلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #126
دستش هنوز شاهد زخم وحشتناک جکسون بود که هنوز هم بهبود پیدا نکرده بود. نزدیک میز رفت. دست برد و شانه را برداشت و روی موهایش کشید. تق تق!
صدای رزیتا او را از نگاه کردن به خودش وا داشت.
- ملورین!
شانه را روی میز گذاشت.
- بیا تو رزیتا.
در باز شد و رزیتا با تعجب وارد اتاق شد.
دو پلک زد.
- چرا اینجوری نگاه می کنی؟!
رزیتا به سر تا پایش نگاه کرد.
- تو چرا اینطوری تو اتاق می گردی؟
به بدنش نگاه کرد. حوصله‌ی توضیح نداشت. کنار تختش رفت و لباسش را برداشت و تنش کرد. هنوز نگاه خیره رزیتا را روی خودش حس می کرد. دست از پوشیدن برداشت و گفت:
- تو چرا هنوز اونجا وایسادی؟
رزیتا چشمانش را در اتاق گرداند و گفت:
- خب راستش... .
کمی با دقت نگاهش کرد. ابرویش بالا پرید. او واقعاً از آنگونه دیدن ملورین خجالت کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #127
با خنده صدایش را خش‌دار کرد و لب زد:
- تکون نخور رزیتا می‌خوام خِفتِت کنم!
رزیتا جیغ بنفشی کشید و روی تخت پرید و خودش را آن طرف اتاق پرت کرد.
همان دقیقه مارسل هراسان وارد اتاق شد و گفت:
- چه خبره؟ چی شده؟!
رزیتا سریع پشت مارسل قایم شد و آستین لباسش را کشید.
سرجایش متوقف شد. چینی به ابرویش داد.
- شماها چتونه؟
او فقط داشت رزیتا را اذیت می کرد. چرا رزیتا باید کار او را جدی می‌گرفت.
مارسل سرش را پایین آورد تا رزیتا را ببیند.
- چرا جیغ میزدی؟
رزیتا من من کنان گفت:
- ملورین...چیزه...می‌خواست چیز کنه.
- ها؟!
رزیتا رویش را طرف دیگری کرد و از پاسخ دادن به مارسل طفره رفت.
متوجه نگاه مارسل شد. سرش را بالا آورد و نگاهش کرد.
- تو هنوز آماده نشدی؟
تازه یادش آمد که قرار بود به قصر برود. هینی کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #128
- لباست خوبه! باید بیشتر به صورتت اهمیت بدی.
دستش را روی صورتش گذاشت. درست بود ملورین بر خلاف دیگر دختران لردها و آدم‌های دیگر بدون هیچ نوع وسایل آرایشی بیرون می‌رفت.
از کاخ بیرون رفتند و به سمت کالسکه روانه شدند.
دست مارسل را گرفت و او را نگه داشت که او با چشمانی گرد از کار ملورین مجبور شد رو به رویش بایستد.
چند خدمتکار و سرباز که در محوطه‌ی حیاط ایستاده بودند به آنها خیره شدند. مارسل اخمی کرد و پیراهن‌ اتو خورده‌اش را صاف کرد و چشم‌‌ غره‌ای بهش رفت.
به نگاه خیره آنها توجه نکرد و با جدیت پرسید:
- یعنی زشتم؟!
چشمان مارسل کم‌کم بزرگ‌تر شد و یک آن لبش کش آمد و صدای خنده‌اش در فضا پیچید. سعی می‌کرد میان خنده‌اش صحبت کند ولی زیاد موفق نبود.
- نه...فقط...خیلی بی...خیلی بی... بی‌روح شدی!
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #129
رزیتا خواست حرفی بزند که با جدیت گفت:
- رزیتا به نظرت من زشتم؟!
باز رزیتا به خاطر حرفش چشمانش گشاد شد.
- چشماتو قورباغه‌ایی نکن جواب منو بده؟
رزیتا ابروهای سیاهش را به هم نزدیک کرد و گفت:
- کی گفته؟
پوفی کرد و روی رنگ رژهایش زوم شد.
- مارسل میگه صورت بی‌روحی داری، میگه باید به عنوان یه دختر بیشتر به ظاهرم اهمیت بدم!
لب‌هایش از به یاد آوردن حرف‌های او آویزان شد.
رزیتا یک دفعه صورتش از خشم قرمز شد.
- غلط کرده اینو گفته! فکر کرده می‌تونه در مورد ظاهر یه دختر نظر بده؟ چقدر خودشو صمیمی دونسته که این حرفو زده؟ اصلا‍ً صورتت بیروحه که هست بهتر... .
صدای رزیتا به حدی بالا رفته بود که گمان می‌کرد هر لحظه ممکن است هنجره‌اش را بابت آن از دست دهد. چشم‌هایش را مقابل دادهای رزیتا بسته بود.
جرعت نمی‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #130
آرام روی صندلی نشست و پایش را روی هم انداخت و نگاهش کرد. همانطور خیره نگاهش می‌کرد. مجذوب صورت او بود که زیباتر از همیشه رو به رویش نشسته بود. ملورین که معلوم بود از نگاه خیره او معذب شده گفت:
- آآآ، مشکلی پیش اومده؟!
به خودش آمد و تکیه‌اش را به صندلی داد. کالسکه راه افتاد.
- نه راستش... .
باز به صورتش‌که سفیدی‌اش مثل همیشه به چشم می‌خورد و گونه هایش کمی رنگ گرفته بود و لبانش صورتی ‌تر شده بود و مژه‌هایش مهمان سیاهیه آن دو گوی چشمانش بود نگاه کرد.
ملوربن هنوز منتظر بود تا او حرفش را کامل کند. تک خنده‌ایی کرد و گفت:
- راستش یه لحظه شک کردم که خودت باشی!
لب‌های ملورین باز شد و دندان‌های ردیف و سفیدش را دید و صدای خنده ظریف دخترانه‌اش در اتاقک کوچک کالسکه اِکو شد.
- انقدر تغییر کردم؟
قلبش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا