متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,045
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #341
سر دارنل را مماس با صورتش حس کرد، او هم جلو آمده بود و از سوراخ‌هایی که ما بین خزه‌ها بود به مرد‌ها نگاه می‌کرد. با صدای دارنل از شوک بیرون آمد و سرش را چرخاند تا او را ببیند.
- این تبعید شده‌ها چطور به این‌جا اومدن؟!
مو به تنش سیخ شد و سرمایی بدنش را لرزاند، پس دارنل آن‌ها را می‌شناخت! آرام دهانش را باز کرد که دست دارنل روی دهانش قرار گرفت و اجازه حرفی را به او نداد.
- شیش، هنوز وقت سؤال نیست.
سری تکان داد، دارنل مدتی بعد دستش را برداشت و چیزی نگفت. نمی‌دانست چقدر آن‌جا در آغوش دارنل بود و چقدر خودشان را پنهان نگه داشتند که کم‌کم حس می‌کرد ارتفاع خزه‌ها دارد کم می‌شود!
خزه‌ها آرام پایین رفتند و بین شن‌های زمین محو شدند، به گونه‌ای که انگار هیچ وقت وجود نداشتند.
تکانی نخورد، تنها هوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #342
- اون خزه‌های کوفتی چطور به وجود اومدن؟...تو کی هستی؟ این‌جا چه غلطی می‌کنی؟!
بی‌تفاوتی دارنل کفرش را در آورد، این بار جیغ کشید:
- تو و اون دختر و هر چیزی که بهتون مربوط میشه برین به درک!
باز پایش را به زمین کوبید که متوجه شد چیزی به پا ندارد، دستی به پیشانی‌اش کشید. چکمه‌هایش کنار ساحل بودند و حال برگشتن نداشت، کلافه برگشت و به سمت جایی که احتمال می‌داد کالسکه آن‌جا باشد رفت. با حرص و عصبانیت قدم میزد که اسمش توسط شخصی با صدایی مردانه و دورگه خوانده شد:
- ملورین!
بی‌اهمیت تنها در جواب گفت:
- دست از سرم بردا... .
حرفش تمام نشده بود که دستش از پشت کشیده شد، با خشمی که آن را پایین نگه داشته بود برگشت و در دو جفت تیله مشکی خیره شد. یکه خورد، چشمان دارنل آبی بود!
به خودش آمد و دید کسی که پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #343
پایش را با تمام توانی که برایش مانده بود بلند کرد و به شکم مرد کوبید، دست مرد از بازویش جدا شد و شوکه قدمی به عقب رفت؛ اما او محکم به پسر پشتی‌اش خورد و هر دو روی زمین افتادند.
تا از محاصره آن‌ها نجات پیدا کرد فرصت را غنیمت شمرد و از جایش بلند شد، لگدی به پهلوی پسر زد و پا به فرار گذاشت.
سه ‌مرد پشتش دویدند و پسر بعد از اینکه دردش کاهش یافت بلند شد و دنبالش کرد، جیغی کشید و بلند گفت:
- دارنـل!
از بین صخره‌ها عبور کرد و سرعتش را بیشتر، هر جا که چشم می‌چرخاند خبری از دارنل نبود. چشمش با ترس به روبه‌رویش بود که سکندر بدی خورد و روی زمین افتاد، چانه‌اش محکم به شن‌ها خورد.
سوزش افتضاحی از قسمت چانه‌اش اخمانش را در هم کشید، دندان قروچه‌ای کرد و کمی چهار دست و پا جلو رفت و باز بلند شد و دوید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #344
پلک‌هایش را باز کرد و نزدیکش همان پسر لاغر اندام را دید، پسر تا نزدیکش شد با یک حرکت چاقو را به پایش کشید و زخم عمیقی ایجاد کرد، غرید و عقب رفت. از جایش بلند شد، لگدی به پسر زد و او را روی شن‌های خیس ساحل انداخت.
از دور دارنل را دید که با یکی درگیر بود، لبخندی زد و خواست به کمکش برود که مویش از پشت کشیده شد و دو نفر دست‌هایش را گرفتند.
تقلاهایش تمامی نداشت، در این حین نفر سومی روبه‌رویش قرار گرفت. تا چشمش به او افتاد لحظه‌ای فکر کرد جکسون را دیده!
دقیق‌تر نگاهش کرد، ته چهره‌ای از جکسون داشت؛ ولی او نبود. خیره به قیافه‌اش بود که ناگهان مشت محکمی به شکمش زد، درد در تمام نقاط شکمش پخش شد و سرفه‌ای سر داد که خون از دهانش به بیرون راه پیدا کرد.
سرش را بالا آورد و منتظر مشت دیگری بود که دارنل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #345
صدایی از هیچ کدامشان در نمی‌آمد، دارنل با آرامش از جایش بلند شد و با لبخند کجی که باقی مانده از پوزخندش بود ادامه داد:
- پیام منو به لوتایان برسونید... .
بعد با اشتیاق در چشمان مرد زل زد و گفت:
- بگید مشتاق روزی‌ام که با دستای خودم گردن نحیفش رو بشکنم!
هاج‌وواج چشمش بین آن مرد و دارنل در حال گردش بود، نه از حرف‌هایشان سر در می‌آورد و نه می‌فهمید این شخصی که دارنل راجع بهش صحبت می‌کرد که بود! هر دقیقه که می‌گذشت شخصیت دارنل برایش بیشتر درهم و پیچیده می‌شد و این اصلاً خوب نبود.
با حرف آخر دارنل مردان سریع از جایشان بلند شدند، در همین حین صدایی آشنا از دور به گوشش خورد.
- ملورین؟
برگشت و دنبال مالک صدا گشت؛ اما در آن ظلمات چیزی به چشم نمی‌دید. به جز نوری نارنجی رنگ که نزدیک ‌و نزدیک‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #346
مگر آن‌ها غیب نشده بودند؟ جیغی کشید و به عقب رفت؛ ولی زور مرد بیشتر بود و با خونی که از بینی‌اش جاری بود و چشمانی که خشم را به خوبی نشان می‌داد او را به جلو می‌کشید.
مارسل از جیغ او تعجب کرد و با دیدن مرد که یک‌هو پیدایش شده بود گیج شمشیرش را از غلاف درآورد و با شتاب به سمت او گرفت و غرید:
- بهش دست نزن!
با صدای مارسل ناگهان نوری آبی رنگ از دستش رها شد و دور شمشیر پیچید و مستقیم به سمت مرد رفت، مرد ترس برش داشت و انگشتانش شل شد و پایش را ول کرد؛ ولی خیره به آن نور بود و تکانی نمی‌خورد. در آن واحد نور به انتهای شمشیر رسید و به مرد اثابت کرد، در چند ثانیه تمام بدنش تبدیل به یخ شد.
چشمانش گشاد و ضربان قلبش ایستاد، دو پلک زد. چشم از مرد که کاملاً یخ زده بود برنداشت، صدایش آمیخته به بهت و ترس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #347
- من اون مرد رو تبدیل به یخ کردم، چطور حلش کنیم؟
سعی کرد کلماتش را درست سر هم کند؛ ولی واژه مناسبی برای آن لحظه پیدا نمی‌کرد. هم ذهنش خسته بود و هم جسمش.
- اون... اون چی بود؟ چطور اون کارو کردی؟!
در موهای سیاه کوتاهش چنگ زد و چشمانش را بست.
- نمی‌دونم، نمی‌دونم، نمی‌دونـم!
- خیلی خب، آروم باش.
تکیه‌اش را به صندلی داد و لحظه‌ای که آن نور از دست مارسل خارج شد بارها و بارها در ذهنش رنگ باخت و سرش را به درد آورد، به قصر رسیدند.
مارسل هم مانند خودش حال خوبی نداشت، آنقدر که اصلاً متوجه رسیدن‌شان نشد. تکانش داد.
- رسیدیم.
به داخل قصر رفتند، خودش را در اولین اتاق انداخت و از کمدش شنلی بلند برداشت و دور خودش انداخت و کلاهش را به سر کرد. مارسل متعجب سرش را داخل اتاق آورد و گفت:
- داری چه کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #348
لبخند زورکی زد.
- یکم بخواب حالت بهتر شه!
آنقدر آن‌جا ماند تا مارسل به خواب رفت، پتو را رویش کشید و از اتاق خارج شد. دستی به گردنش کشید و اول از همه با آن سر و وضع به حمام رفت، قطرات آب از موج موهایش سر می‌خوردند و پایین می‌ریختند.
نگاهی به طول راهرو انداخت و سریع به اتاقش رفت، حوله را دورش محکم‌تر کرد و نفس آسوده‌ای کشید. فکر نمی‌کرد امشب سالم به قصر برگردد، فکر خیلی چیزها را نمی‌کرد و اتفاقات امروز اجازه هیچ فکر اضافه‌ای را به او نمی‌داد.
لباسی پوشید و حوله را دور موهایش پیچید، جلوی آینه نشست. با وسایلی که همیشه در اتاقش مخفی می‌کرد زخم چانه و بازویش را بست، سرش به شدت درد می‌کرد!
آرام زیر پتو خزید و خودش را برای خوابی راحت و بی‌دغدغه آماده کرد؛ اما باز هم همه چیز طبق خواسته او پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #349
در جواب با لبخند سری تکان داد، دختر ریز اندامی که پوستی جو گندمی داشت و موهایی طلایی سینی پر از محتویات را روی میز کنار تخت گذاشت و کمی عقب رفت و خیره به صورت رنگ پریده پسری که روی تخت بود شد.
کنار تخت رفت و به چهارچوب بلند تخت که پرده‌های توری‌اش را کنار زده بودند تکیه داد و خودش هم به او خیره شد، صدای نازک دختر او را از تماشای آن همه زیبایی نهفته باز داشت و حواسش را پی او داد:
- جناب هنری گفتن هنوز هوشیاری لازم رو بدست نیاوردن!
نفسش دقیقه‌ای حبس شد، شنیدن هر روز این جمله دیگر برایش داشت عادی می‌شد. مانند روزهای قبل لبخند محوی روی لبانش نشاند و همان‌طور که باز به پسر خیره می‌شد گفت:
- بلأخره دیر یا زود بیدار میشه.
دختر امیدوارمی زیرلب گفت و او را با دنیای خودش تنها گذاشت، در که بسته شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #350
سه روز و نیمی گذشته بود و آیهان قصد بیدار شدن نداشت، هنری هر روز معاینه‌اش می‌کرد و خبرهای تکراری می‌داد. سرسری سلامی داد و پشت میز نشست، پدر و مادرش و کیلیان و هنری با هم صحبت می‌کردند و مارسل بیشتر در فکر بود و خیلی کم همراهی‌شان می‌کرد.
از نبود رزیتا فهمید پیش میا است، در این سه روز میا لب به هیچ چیز نمی‌زد و چشمه اشکش از گریه‌های ناتمامش خشک شده بود. رزیتا در تمام مدت پیشش بود و به جای دلداری همراهی‌اش می‌کرد، بهشان حق می‌داد.
او آیهان را نمی‌شناخت و دوستی بیش برایش نبود؛ ولی انگار رزیتا آیهان را از خیلی وقت‌ها پیش می‌شناخت. این را از مکالمه مخفی‌شان زمانی که فهمیده بود تمام سرزمین آیهان از بین رفته فهمید، میا هم که از صمیمیتش و گفته‌های مارسل که آیهان خیلی بهش وابسته است فهمید و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا