متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,977
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #51
رزیتا-ممنون.
سری تکان داد و از کنارشان گذشت که رزیتا گفت:
رزیتا-فک نمیکنی رفتارش یکم عجیب شده؟!
ملورین-رفتار کی؟
رزیتا-مارسلو میگم!
ملورین-آها، چطور مگه؟
رزیتا سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت:
رزیتا-حس میکنم بعد از اون شب که تبدیل شدم مثل یه گرگ به من نگاه میکنه.
اوه نه، رزیتا نباید رفتار مارسل را اینگونه تعبیر میکرد؛ دستش را روی شانه ی رزیتا گذاشت و گفت:
ملورین-این طور نیست، اون میفهمه که تو کی هستی و برای من جدید تو رفتارش و طرز فکرش عوض نمیشه.
رزیتا-نباید میرفتم جنگل.
ملورین-هی رزیتا این تقصیر منه من فراموش کرده بودم، منو ببخش!
رزیتا-نه مقصر تو نیستی این همه سال داری منو پنهان میکنی.
ملورین-باعث افتخارمه که از وارث گرگینه محافظت کنم.
رزیتا پوزخندی زد و با تلخی گفت:
رزیتا-اره، وارثی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #52
حق به جانب گفت:
ملورین-معلومه که مسئولیت پذیرم.
رزیتا از عتماد به نفسش پقی زد زیر خنده خودش هم خنده اش گرفت رزیتا ما بین خنده اش گفت:
رزیتا-دیوونه تو چرا میخندی؟!
شانه ایی بالا انداخت و گفت:
ملورین-از خنده ی تو خندم میگیره.
رزیتا به نشانه ی تاسف سرش را تکان داد که مادر بزرگش از آن طرف سالن صدایشان زد،
ماندا-ملورین، رزیتا!
هر دو نگاهشان به ماندا جلب شد، که با اشاه ی ماندا خنده یشان را قورت دادند و به سوی او حرکت کردند،
ملورین-بله مادربزرگ.
ماندا ابرویش را بالا انداخت و گفت:
ماندا-میبینم که هنوز اینجایین؟
ملورین-داشتیم برای رفتن آماده میشدیم.
ماندا نگاهی به لباس هایشان کرد و گفت:
ماندا-امیدوارم این همه پنهان کاری نتیجه ی خوبی به همراه داشته باشه.
لبخندی از سر شوق زد و گفت:
ملورین-داره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #53
رزیتا-من گرگم احمق.
ملورین-عههه راست میگی.
با هم پیاده شدند و سمت خیاطی که چند وقت پیش برای سفارشات آمده بودند رفتند.
منتظر لباس هایشان بودند که صدای چند زن کنارشان که خیاط را مخاطب قرار میدادند به گوشش خورد،
-وای الینا یه لباس بیار که برازنده ی ضیافت فردا باشه.
-اوه کاترینا تو همیشه سخت پسندی.
-فردا روز خاصیه الینا، خبر داری که؟
-صداش همه چا پیچیده، نا سلامتی تک پسر جناب آلفرد بعد از دو سال برگشته مگه میشه خبر نداشت؟
-برای برگشتنش یه مهمانی خیلی بزرگ گرفته.
-من که دل تو دلم نیست تا پسرشو ببینم تعریفشو خیلی شنیدم!
-آره از وقتی اومده همه ی دخترا منتظر این جشن بودند.
بعد با هم خندیدند؛ رزیتا و ملورین چند لحظه به هم نگاه کردند و باز به آن چند نفر نگاه کردند کلاهش را کمی پایین کشید و با اخم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #54
ملورین-بگو ببینم چی شده؟
رزیتا-چی چیشده؟
ملورین-مارسل و دیدی از خجالت آب شدی.
بعد خودش را با دسته ی کیفش مشغول کرد، فقط صدای اطرافشان بود که سکوت بینشان را میشکست آخر صبرش تمام شد و باز به رزیتا چشم دوخت که در فکر فرو رفته بود و گونه اش کم کم رنگ میگرفت، دستانش را در هم قفل کرد و گفت:
ملورین-الان دیگه مطمئن شدم یه خبرایی هست؟
رزیتا-خوب راستش بعد از تبدیل شدنم وقتی چشمام رو باز کردم مارسلو جلوی خودم دیدم...
ملورین-خوببب؟!
رزیتا-خودت خبر داری چه بلایی سر لباسام میاد؟
چییی؟! با چشمان درشت به او نگاه کرد و با تصور اینکه مارسل او را آن گونه دیده بود پقی زد زیر خنده که رزیتا سریع به کلاهش چنگ زد آن را روی سرش گذاشت با خنده گفت:
ملورین-داری چه کار میکنی؟!
رزیتا-همه اینجا تو رو میشناسن نمیخوایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #55
رزیتا با نگاه کردن به غذا ها کیفش را روی میز کوبید و نشست،
رزیتا-باهات موافقم.
دیگر به آن طرف نگاه نکردند و با هم مشغول شدند،
رزیتا-آخییی، بلاخره سیر شدم.
خندید و گفت:
ملورین-بخور که دیگه فردا هیچی نمیتونی بخوری.
با هم بلند شدند و بعد از حساب کردن از آنجا خارج شدند و سوار کالسکه شدند، چند دیقه ایی بود که حرکت کرده بودند و هیچ کدام حرفی نمیزدن که رزیتا از پنجره به بیرون نگاه کرد و مشکوک گفت:
رزیتا-راهو داریم درست میریم؟
ملورین-آره.
رزیتا-مطمئنی؟
ملورین-اوهوم.
باز چشمانش را بست، کمی گذشت که کم کم هوا رو به سردی میرفت، چشمانش را باز کرد و به رزیتا نگاه کرد با ناباوری گفت:
ملورین-داری چه کار میکنی؟!
رزیتا-هیسس!
چشمانش را در قاب چرخاند و خیلی آرام گفت:
ملورین-میشه توضیح بدی؟
رزیتا-دارم سیع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #56
باز هم متوقف نشد در عوض تند تر حرکت کرد با وحشت به اطراف نگاه کرد ظاهرا در جنگل بودند ولی همه جا را مه گرفته بود و باد سردی می وزید هوا ابری بود و فضا را خفناک تر میکرد آرام سرش را به چپ خم کرد و کالسکه ی سیاهی را پشت سرشان دید آب دهانش را قورت داد و سر جایش نشست، به رزیتا نگاه کرد،
ملورین-هی تو چته؟ رنگ از رخت پریده؟!
رزیتا-ما کجاییم؟
ملورین-نمیدونم ظاهرا تو جنگلیم ولی اینجا کلی مه هست که نشون میده داخل کوه هستیم.
رزیتا-ما رو دزدیدن.
عرق سردی را پشت کمرش حس کرد نفس عمیقی کشید و شنلی را که کنارش بود دور خودش انداخت و کلاهش را سرش کرد،
ملورین-باید از اینجا بریم.
رزیتا-چطوری؟
ملورین-فعلا نمیدونم ولی میدونم در خطریم.
رزیتا-ما چرا باید تو خطر باشیم؟
ملورین-میفهمیم، بپوش.
رزیتا هم شنلش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #57
ملورین-کالسکه ی سلطنتی اینجا چه کار داره؟!
رزیتا-الان وقت فکر کردن به اینا نیست باید از اینجا بریم.
کالسکه تکان محکمی خورد که دو تایشان محکم به در صندلی خوردند،
رزیتا-آخ!
ملورین-حالت خوبه؟!
رزیتا-چیزی نیست.
ملورین-الان میریم بیرون.
رزیتا سوالی نگاهش کرد؛
رزیتا-چطوری؟
ملورین-اینطوری!
بلند شد و در کالسکه را باز کرد باد سردی موهایش را روی صورتش ریخت.
رزیتا-میخوایی چه کار کنی؟!
ترس در صدایش موج میزد،
ملورین-این تنها راهه.
رزیتا-خیلی خوب، باشه میریم.
جلو آمد و منتظر او ماند کالسکه آرام آرام سرعتش را کم تر کرد،
رزیتا-هی ملورین داره وایمیسته!
ملورین-نمیتونیم صبر کنیم باید هرچه زود تر فرار کنیم.
رزیتا-ولی اگه وایسه...
ملورین-ما تو خطر بزرگی هستیم بیشتر از این نمیتونیم صبر کنیم.
ارام سرش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #58
رزیتا:به نظرت بهتر نیست از جنگل بریم؟
ملورین-درسته.
رزیتا-احساس میکنم جنگل امن تره.
ملورین-چرا؟ چون زادگاهته؟!
رزیتا-میدونی که من هیچ وقت تو جنگل نبودم و حس خاصی هم به اینجا ندارم.
ملورین-یعنی میخوایی بگی نسبت به جنگل بی حسی؟
رزیتا-آآآ نه تا اون حد.
ملورین-با...
صدای زوزه ی خفیفی به گوشش خورد، به سر تا پای رزیتا نگاه کرد و گفت:
ملورین-چطور میتونی زوزه بکشی؟!
رزیتا-چی؟
ملورین-میگم تو که تبدیل نشدی چطور زوزه میکشی؟
رزیتا-من که زوزه نکشیدم.
ملورین-دست بردار الان زوزه کشیدی.
رزیتا-چی داری میگی من نمیتونم زوزه بکشم.
ملورین-پس اون صدای چی بود؟
رزیتا-کدوم ص...
باز هم همان صدا تکرار شد با وحشت به اطراف و بعد به هم چشم دوختند و یکدفعه دوتایشان پا به فرار گذاشتند با تمام سرعت میدویدند و گاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #59
با صورتی بی روح خیره نگاهش کرد که یک دفعه رزیتا سرش را به چپ و بعد به راست خم کرد صدای ترق تروق استخوان هایش به گوشش خورد کمی اخم کرد و با حالتی گیج نظاره گره حرکات او بود که در خود میپیچید و صدای خورد شدن استخوان هایش مو به تنش سیخ میکرد انگار او را گرفته بودند و تکه تکه اش میکردند؛ کمی نزدیکش رفت و گفت:
ملورین-رزیتا روبه راهی؟
صدای زوزه ی رزیتا و خرناس های خفیفش چشمانش را تا حد ممکن گرد کرد، الان نه، الان نههه، قدمی به عقب گزاشت و سرش را تکان داد و گفت:
ملورین-نه این غیر ممکنه تو نمیتونی بازم تبدیل بشی!
قد رزیتا کم کم چهار برابر و جثه اش بزرگتر میشد صدایش را بلند کرد و گفت:
ملورین-میفهمی چی میگم تو نمیتونی دوباره تبدیل بشی!
اشک در چشمانش دوید او را تار میدید نباید اینگونه تمام میشد او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #60
به گوش‌هایش نگاه کرد،
ملوری-نه یه گرگ...
سرش را پایین انداخت و با دستش شقیقه‌هایش را کمی ماساژ داد،
ملورین-اوففف، درک کن خواهشا اولین باره دارم یه همچین چیزی رو می‌بینم.
رزیتا-می‌دونم، راستش باورش برای خودمم سخت بود.
ملورین-چند وقته؟!
رزیتا-خیلی وقت نیست!
ملورین-چرا چیزی در موردش نگفتی؟
رزیتا-دلخور نشو خواستم اول خودم از این نیمه تبدیل مطمئن بشم.
ملورین-هنوز باورم نمیشه.
رزیتا-اینا بمونه برای بعد باید هرچه زودتر برگردیم.
ملورین-باشه، ولی چطوری؟
رزیتا-بیا اینجا.
به جایی که رزیتا اشاره کرد نگاه کرد چشمانش در حدقه گرد شد،
ملورین-بیام سوارت بشم؟!
رزیتا-من که اسب نیستم!
ملورین-خوب اینجور که تو میگی...
رزیتا-تنها راهمون همینه.
درست بود چاره‌ای جز اینکه سوار او شود نبود کمی جلو رفت که رزیتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا