متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سفاک | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
او چه می‌دانست از دل چارلز، او تنها چند دقیقه است که ظلم سفاک را دیده. سفاک به قد و هیکل و مذکر کاری ندارد؛ او اراده کند کارش تمام است. چه می‌دانست این سفاک مقابلش ظاهر از خونسردی و سردی‌اش بردارد چه دیوانه‌ای می‌شود که بزرگ و کوچک به اندازه انگشت کوچکش هم نمی‌شمارد. چارلز آب دهان به پایین فرستاد و گفت:
- تو که چند نفر رو خبر می‌کنی که بیان مدرک جمع کنن باید بفهمی چرا به جای اون پنج‌تا مرد، سفاک جلوت ایستاده. تو نمی‌دونی همین انسان تک چشم چه آدمیه...دلم نمی‌خواد به دست کسی مثل اون بمیرم. بهتره برای نجات خودتت سفاک رو به جونم نندازی.
سفاک خونسرد چنین ترسناک است دیوانگی‌اش دیگر چیست که چارلز واهمه دارد. حال که وقت خشم سفاک است باید عقب نشینی کرد. با سفاک بگو مگو داشت اما جایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
چارلز نفس عمیق به جانش بخشید و جان تازه گرفت. کفش‌های اسپرت سیاه زوار در رفته‌اش را همان گوشه اتاق کند و نگاهی به دخترک انداخت. دخترک برای نجات خودش به زمین و زمان نگاه می‌کرد و التماس برای رهایی، حتی دیوارهای آن کلبه هم ظالم بودند و یک نگاه در راه خدا به او نمی‌انداختند. چارلز برای سفاک موش بود اما برای دیگران یک بی‌رحم تمام عیار. پوزخندی بر لب‌های نازکش نقش بست از این فکر شوم.
- د ان‌قدر با ناخن‌های درازت به اون دیوارهای چوبی پنگول نکش...کاری ازت بر نمیاد جزء تسلیم شدن.
او می‌گفت اما کو گوش شنوا؟ باز خطی به دیوار پشتش انداخت و سعی در باز کردن طناب کرد. دید که فایده‌ای ندارد، بینی عروسکی‌اش به بالا کشید و گفت:
- تو رو خدا بذار برم...چیکار کنم که بی‌خیالم بشید؟
چارلز لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
دید که دخترک روزه سکوت به جا آورده و قصد ادامه ندارد، کنارش نشست و دستی بر موهای ابریشمی‌اش کشید و سریع گفت:
- د بگو...اگر بگی شاید بتونم کاری برات بکنم و فراریت بدم...بگو آهو.
آهو از حرفش، ناباور پلکی زد و با صدایی پایین رفته و خشدار پرسید:
- راست می‌گی؟ قسم می‌خوری که ولم کنی؟
چارلز دست‌های لاغرش، روی شانه آهو نهاد و خاص گفت:
- د آره قسم می‌خورم...تو فقط حقیقت رو بگو...من مجبور شدم این‌کار رو بکنم، جلوی سفاک رو نمی‌شه گرفت. تا الان هم برای این‌که مطمئن بشم بی‌خیال شده این کارا رو کردم...اگر من نمی‌گرفتمت اون پیدات می‌کرد، اون وقت درجا خودت رو دستی‌دستی می‌کشتی. من دوست دارم و نمی‌خوام صدمه ببینی، درسته کتکت زدم اما مجبور بودم اینجوری حداقل می‌تونی نجات پیدا کنی، ببخشم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
کجا به چنین شتابان! این آهوی سر به هوا زیادی باد به رقصش درآورده بود. چارلز کلافه پوفی محکم سر داد. آهو مستلزم به چارلز عجیب خیره ماند و منتظر برای رهایی. چارلز حکم عجیبی داشت، آدمی دمدمی مزاج، یک ساعت خوب است و یک ساعت دیگر لگد به همه چیز می‌زد، حتی حرف‌هایش عوض می‌کند و فراموش از چیزی که گفته. خدا نکند دروغی سر هم کرده باشد و امید را در آهو، کور. چارلز از جایش برخاست و دستی بر موهای طلایی‌اش کشید و آن‌ها را خواباند.
- د صبر کن...الان نمی‌شه، سفاک سه ساعت دیگه بیدار می‌شه...فعلاً ادامه بده.
رفتار سرد چارلز و سرمای سخنش، لرز به تن آهوی بی‌زبان انداخت. چاره چیست باید راه بی‌آید. یک تکان به دست و پای بسته‌اش داد و ناچار زبان باز کرد.
- سارا عشق رانندگی بود، ماشین رو بی‌اجازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
- تا این‌که تو رو دیدم. با خودم گفتم خودم برم داخل ببینم جریان از چه قراره ولی با یاد سارا پشیمون شدم. برای همین اون روز خودم رو جلوت آفتابی کردم و نقش بدبخت بی‌چاره‌ها رو برات بازی کردم اما بازم من رو داخل کلبه نبردی بلکه بردیم شهر. اون‌جا برام خونه اجاره کردی و... .
ته حرف لبش را گزید و ترجیح داد ادامه این بحث، کش ندهد؛ حیایش اجازه نمی‌داد بیشتر رسوا کند.
- بعد از اون تازه به عقلم رسید که باید به پلیس زنگ بزنم و جریان رو بگم...اصلاً نیازی به این کارا نبود. رفتم دم اداره و پدرم رو در جریان گذاشتم. وقتی برگشتیم به سمت ماشین که توی بیابون ولش کرده بودم، هرچی به سمت بیابون رفتیم هیچی ندیدیم، نه خون نه کلبه رو. ماشین رو برداشتن. پلیس رو به پدرم گفت مراقب دخترتون باشین. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
چارلز به سادگی‌اش خندید. قهقه‌اش چهارستون ظریف آهو را لرزاند. چارلز را هیچ کس نمی‌شناخت، یکی به نعل می‌زد و یکی به میخ. سرش با همان قهقه به تأسف تکان داد.
- د منظورم اینه...هیچ راه نجاتی نیست، هیچ رهایی نیست. من رفیق جون‌جونیت رو به این‌جا آوردم...از بس جفتک پروند و راهی نشد با چاقو خدمت پهلوش رو رسیدم. واقعاً احمقی، چطور می‌تونی به کسی مثل من اعتماد کنی؟ سفاک به من اعتماد نداره اونوقت تو داری؟ من تو رو به این کلبه آوردم چون می‌دونستم بو بردی...با استفاده از سفاک می‌خواستم با این بهانه از شرت خلاص بشم، صد البته بعد از خوشگذرونی که باهات کردم...درسته خطر از بیخ گوشم گذشت اما ارزشش رو داره، با یه تیر دونشون به این می‌گن.
آهو درمانده از چیزی که گوشش را آزار داده چشم‌هایش ناباور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
چارلز آبی‌های تیره‌اش به تن او انداخت و شانه‌های آهوی بی‌جان، در مشتش مچاله کرد. حال آهو تیر خورده در اختیار شکارچی بود، بی‌جان و بی‌خبر از این دنیا. دوست داشت چشم ببندد و با گشودنشان پدرش با آن خنده‌های خاصش ببیند. دوست داشت همه این‌ها کابوسی بیش نباشد و وقتی از این کابوس بیدار می‌شود، خوشبختی را زیر دندان‌هایش بچشد مانند گوشت آهو. به راستی این حیوان چه آرام و مظلوم است اما گوشتش عجیب لذیذ به کام می‌نشیند. با همان چشمان بسته‌اش شنید:
- د یادمه عشقت رو به سرم می‌زدی. حالا برام عاشقی کن مثل حرفای دلبرانه‌ای که برام می‌زدی...حرف زدی و روی حرفت وایسا. رسم عاشقی اینه؟
خاموش ماند، گلویش خس‌خس می‌کرد برای جواب دادن. اما عشق، مگر جان برایش مانده بخواهد عشقش به نمایش این تماشاچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
به چهره معصوم آهو نگاهی گذرا انداخت و دستش روی گونه آهو نوازش گرانه کشید. حتی از دیدن چنین نوازش‌هایی چندشش می‌شد. خوب فهمیده بود منظور چارلز چیست و کی روی سوزنش قرار داده. مگر خنگ باشد و نفهمد این چارلز دختر باز چه می‌گوید. کلاهش روی موهایش تکان می‌دهد و خشک لب می‌زند:
- تنت زیادی به بیرونی‌ها خورده...نکنه دوست داری یه حرکتی روت پیاده شم؟ بهت قول نمی‌دم خوش بگذره.
چارلز دستش روی گونه آهو خشک شد. سفاک خوب حرف روی هوا می‌زد. پتو روی سر آهو می‌کشد و یک قدم به سمت سفاک می‌رود.
- د چه کنم...دوست دارم بیام ها ولی می‌ترسم آخر سر جنازم رو تحویل بابام بدی...ای کاش یه خورده رنگ لعاب داشتی از جون خودم می‌گذشتم.
سفاک با همان تک چشم میشی‌اش سر تا پای چارلز از سر گذراند و تکیه بر دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
چارلز از چیزی که شنید میخ‌کوب شد. تحقیری بدتر از این نبود. یادش نمی‌آمد حرفی در این باره از دهانش به بیرون پرت شده باشد که سفاک بخواهد استفاده‌ای ببرد. این‌بار وقت فرار نبود، بلکه وقته شیر شدن بود تا موش. دست خشک شده‌اش از روی دستگیره درب، بی‌حس به کنار چارلز افتاد. چارلز درب چوبی هم رنگ دیوارهای کلبه، به امان خود رها کرد و رویش را به سفاکی که با تنها دیدگاهش می‌نگریست، انداخت. این نگاه سخره است یا انتظار واکنش از چارلز؟ داغ کرد و رگ پیشانی‌اش متورم شد. کنترلش از دستش در رفت و پر غضب به سمت سفاک رفت. با دو دست یقه رکابی سفاک را چسبید و مشت کرد، سپس سفاک را محکم به سمت خود کشید. پر غضب صدا بلند کرد.
- د تو این رو از کجا می‌دونی تک چشم؟
فاصله صورتشان به قدری بود که نفس‌های داغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
سفاک حرفه خوبی در جریحه‌دار کردن آدم داشت. گناه دو نفر بر گردن سفاک افتاد و چارلز ناحق گناه به گردن مادر زیبارویش انداخت. تکان نخورد و همان‌طور ناباور به سفاکی که بدتر از آن‌که فکرش را می‌کرد، چشم دوخت. فکر نمی‌کرد احدی از این موضوع خبردار شود و او چطور فهمید؟ الحق هوشش مانند همان سلاح‌های سردش تیز بود.
- د فقط بگو چطور فهمیدی؟ کس دیگه‌ای هم می‌دونه؟
سفاک خود را روی تخت انداخت و نقاب کلاهش به انگشت گرفت و سؤالی جواب داد:
- کس دیگه؟ مگه به غیر از تو توی این کلبه خاکی کس دیگه‌ای هم هست؟ وقتی مخت روی هواست و تا خرخره از اون زهرماری‌ می‌خوری باید فکر این‌جاهاشم باشی...ولی به نظرت اگر پدرت این رو بفهمه چیکار می‌کنه؟
چهره مرموزش به چارلز بدبخت انداخت که یک ابروی صافش پایین بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا