متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سفاک | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
بعد از حرفش، درب زیر زمین را باز کرد و پایین رفت. غم به چشم و دلش رخنه کرد؛ چارلز طوفان دریایی‌اش آرام کرد و آن کابوس‌های هر روزش را دور. آهو با همان پتوی قهوه‌ای بلند کرد و به زیر زمین رفت. از هر پله‌ای عبور می‌کرد یک رد ترس در دلش جرقه می‌زد. هر روز در همین زیر زمین استخوان شکافته می‌شود و غاره‌ها در حلق حنجره پاره می‌کند. از پله‌های سنگ سیاه از چرک به کف رسید. نگاهش از سرامیک‌های شکسته و در و دیوار خونی گرفت. چند سال است این‌جاست و هنوز عادت نکرده به این چاله‌ی پر درد. حتی هوایش بوی درد و چرک می‌داد چه بسا به باقی. آهو را به آغوشش بالا کشید و با صورتی جمع شده حاصل از چندش گفت:
- د یه دست به در و دیوارای این چاله خون می‌کشیدی.
سفاک طناب‌های کلفت، از روی تخت پرِ خون و سیاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
تا به یاد داشت همین بوده و هست، نه کمتر نه بیشتر. نامادری‌اش او را هم‌نفس این‌جا بار آورده و کار از کار خیلی وقته گذشته. ریشه انسانیتش با همین بو و خون کف زمین خشکیده شد. تیغ روی میز آلومینیومی نهاد. نفسی دیگر از ته ریه‌اش کشید و با سری پایین مشغول نگاه کردن لوازم، بی‌تفاوت گفت:
- این بو نباشه فکر می‌کنم توهم خوشی زدم.
خوشی را خیلی وقت پیش در هنگام ساقط شدن چشمش، به گور برد. احساس خفگی نمی‌گذاشت چارلز احساسی به نام همدردی داشته باشد؛ هرچند او مانند سفاک بویی از همدردی نبرده بود. چارلز اوقی زد و سریع‌السیر تودماغی گفت:
- داین رو ببند بیا بالا حرف دارم.
گفت و بدون ذره‌ای انتظار خودش را از پله‌ها پرواز داد. سفاک دستی بر چشم بخیه خورده‌اش کشید و پتو از روی آهو کنار کشید. مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
سفاک در همان حالش ماند و عجیب بر چهره چارلز خیره ماند. چارلز با چشمانش داد می‌زد برای گوش سپردن یک نفر از درد دلش. سفاک را چه به فکر و احساس؟ به راستی این الفاظ درخورش بود که چارلز سنگشان به سینه‌ می‌کوبید؟ دستی به کت لی‌اش کشید و پوزخند به لبش جا خوش کرد.
- یادم نمیاد کسی که بزرگم کرده فکر توی سرش می‌گنجیده که من بگنجونم، میوه پای درخت می‌افته...تا جایی می‌دونم من زیر دست یه حیوون بزرگ شدم، با غریزه و بدون ذره‌ای نطق...حیوون از غریزش پیروی می‌کنه مثل اون کفتاری که من رو بزرگ کرد. من حتی دردهای خودم رو حس نمی‌کنم چه برسه به یه مشت جسدی که زیر دست من سلاخی شدن.
چارلز مات بر حرفش خشک ماند. حال فهمیده بود این سفاک چگونه کسی را سلاخی می‌کند. فکر در سرش نمی‌چرخد از دردی که بقیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
رفت و چارلز غم‌ در چشم‌هایش از رفتنش گرفت. سفاک عذاب در سرش می‌شکد و حق را رسوا می‌کند. هیچ عذابی تا به حال خوره بر تنش نشده الی این یکی. بلایی که سر مادرش آورده هنوز مو بر تنش سیخ می‌کند. مگر می‌شود فرزندی تا به این اندازه پست باشد؟ این عذاب، تنها و بزرگ‌ترین عذاب زندگی‌اش است در تمام این گناهان کبیره. خدا نکند پدرش گوشش به چنین حرفی بخورد که از صحنه روزگار محو می‌شود. خودش هم از این دو رو شدنش بی‌زار بود؛ دوست نداشت فکرش را بکند.
از آن‌طرف سفاک دست‌کش به دست به سمت آهو رفت. این‌بار قدم‌های سفاک اکو بر گوش‌های نیم‌هوشیار آهو شد. همان‌که بالای سر آهو ایستاد، آهو چشم‌های درشت مشکی‌اش باز کرد. هنوز در عالم بی‌خبری سیر می‌کرد، غافال از دیوی که جلویش قدعلم کرده.
- به موقع بیدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
سفاک نمک روی زخم آهو پاشید، آن هم بی‌رحمانه و صریحانه. این بشر می‌داند ملاحضه یعنی چه؟ آهو چشمانش از چند ساعت پیش نم‌دار شد و با انگشتانش اسفنج خشک شده از خون را تا حد کمی در دستش مچاله کرد؛ به گونه‌ای که پارچه رویش ترک‌ترک شد.
- توی عوضی به غیر از زخم زدن به جسم و روح آدم چیز دیگه‌ای بلدی؟
سپس سرش از نیم رخ سفاک گرفت و رو بر سقف انداخت. عاجزانه نالید:
- خدا گفتم همون چند ساعت پیش بکشم...چرا خودت خلاصم نمی‌کنی؟ این بود رسم الراحمان و الرحیمت؟ حتماً باید به دست این سفاک کثیفت بمیرم؟
سفاک بدون توجه به زجه‌ها و فحش‌هایی که از آهو نثارش شده، درب یخچال را باز کرد. گاز تعفن داخل یخچال به مشامش خورد و هیچ حالش بد نشد. کلافه به چشمش دستی کشید و عرق پیشانی‌اش با آستین تا زده‌ پاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
***
چارلز یخچال چوب پنبه را بالا کشید و منتظر به اطرافش خیره ماند. راور را دوست داشت اما سرمای زمستانش فک به لرز وادار می‌کرد؛ خوب و بد کویر بیش از حد بود و هیچ وقت وسط متمایز نشده چه برسد به حال. چشمان آبی‌اش به یخچال چسبید و مردمک چشمش مانند تنش چندش لرزید؛ حتی دلش نمی‌خواست بداند داخل یخچال چه اعضایی هست، فقط دوست داشت سریع یخچال پر منجلاب را بیخ ریش صاحبش بندازد و فلنگ ببندد. بدتر از آن باید تا چند لحظه‌ی دیگر بانی عذابش را ببیند و این برایش همان عذاب وجدان بود.
- دیر که نکردم؟!
با صدایش نفس در جانش قطع شد و ای کاش خود سفاک این اعضای بدن آهو و قربانی‌های دیگر را برای فروش چند میلیونی، تحویل پدرش می‌داد. آب دهانش به سختی قورت داد؛ عرق سرد از پیشانی‌اش شره کرد با این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
باز چارلز بود که می‌بایست خفه‌خان بگیرد. آهی از ته دلش کشید اما پدرش هیچ رویی از خود نشان نداد. او که نمی‌دانست پس چرا این همه سردی در حق او می‌کرد؟
- د دختر بود...پونزده ساله.
رئیس پوزخند زد و چارلز خدا خواند که هیچ حدسی در کار نباشد. رئیس پایش روی دیگری انداخت و دستی به کفش‌های ورنی مردانه‌ سیاهش کشید.
- حتماً تیکه دندون‌گیری بوده که از سرش نگذشتی...خوش گذشت؟
آمده بود که سؤال‌هایش را حلقه‌آویز چارلز کند. چارلز دستانش از سرما به بغل زد و خود به آغوش لاغرش کشید؛ این سرما هم مثل پدرش بود، همین‌قدر سوزان و خشک.
- د از چه نظر؟
- می‌خوای بگی کاری با دختره نکردی؟
خوب می‌توانست یک دستی بزند اما برای چارلز این حقه کهنه شده بود و یک آبی هم رویش. ته‌ریش طلایی‌اش دستی کشید و رویش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
صدای خشکش صاف کرد. از جایش بلند شد و رو به چارلز کرد. خواهان جواب نبود، حداقل برای این‌بار.
- دهنت رو بهم بگیر و گورت رو گم کن...ان‌قدر حال و حوصله ندارم بیام جواب توئه نیم‌چه توله رو بدم.
چارلز از سرمای زمستان نه، از حرف‌های پدرش یخ کرد؛ او واقعاً پدرش بود؟ هیچ نگفت. با لبخندی که هر آن از غمش کنار می‌رفت چندبار سرش را تکان داد و تنها از جایش برخاست. حالش خراب بود و باید چند قدمی مهمان پاهایش می‌شد. دلش نمی‌خواست غرور جوانی‌اش مقابل خودش خاکشیر شده. بدون هیچ کلمه اتمامی، چند گام طولانی برداشت اما با یاد سفاک چیزی یادش آمد. حال خرابش در قفسه سینه گرم برای سوال بعدی نگه داشت؛ می‌دانست جواب این را می‌تواند بدهد. پشت به پدرش لحنی مصنوعی برای پنهان از درونش به خود گرفت و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
هنوز سؤال داشت اما کسی که باید جواب دهد را نداشت. درباره سفاک نباید از سفاک پرسید، هرکسی از تلخی‌ها فرار می‌کند؛ شاید هم سفاک نمی‌خواهد بگوید وگرنه او فرار را هیچ وقت بر قرار ترجیح نمی‌دهد.
از پارک خارج شد و بدون آن‌که سوار پژوی سفیدش شود به سمت پیاده رو رفت. امروز حالش خوب نبود باید چند قدمی مهمان لنگ‌های درازش باشد. شلوار گشادِ چاک خورده‌اش به تنش زار می‌زد، مانند خودش؛ از صبح تا همین دم غروب، روزش با ساز تنش یکنواخت شده بود. صبحش با گرفتاری آهو شروع شد و ظهرش با بردن اعضای بدن آهو.
با رفتن هر ماشین پیرهن شل و ولش به سمتی کشیده می‌شد و برمی‌گشت، ای کاش زمان او هم برمی‌گشت، همان زمانی که مادرش انگ خرابگی رویش حکاکی نشده بود، همان روزهایی که ترس از نگاه‌های پدرش نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
چارلز خشک سر کوچه ایستاد و ترجیح داد نظاره‌گر باشد. پسر پوزخندش خورد و سرش را بلند کرد. نگاه سیاهش به هیکل بزرگ و تپل انداخت.
- متأسفانه باید بگم فرد خوبی برای گرفتن انتقام انتخاب نکردی...توی اون خونه من رو حیوونشون حساب نمی‌کنن.
مشت محکمی نثار صورت لاغر و نحیف پسر شد و روی آسفالت‌ سوراخ‌سوراخ افتاد. لبش از وسط پاره شد و مایع قرمز دیگری به کمک بینی‌اش آمد. خسته بود، خسته از کتک خوردن‌ و تحقیرهای بی‌سر و ته.
- برام مهم نیست سگشونی یا گربه، برای من یه موش کثیف بیشتر نیستی، باید مثل همون موش کشتت.
پای بزرگش از زمین کند و بالای سر پسرکی که تنها قفل دیوار سیمانی شده بود، آورد. برای پسرک مهم نبود چه می‌شود، قرار بود یکی از او بخورد و دیگری از دیوار. این زمین و زمان با آن پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا