• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سفاک | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
زبان این جوان تازه به دوران رسیده احترام بلد بود؟ چارلز دستش را مالش داد و دهان باز کرد.
- احترام قدیمی شده نه؟ برو رد کارت پسر...تو با پدرش مشکل داری چیکار به این بچه داری؟
باز با همان قه‌قهه تمام دندان‌های مسواک نخورده‌اش به نمایش گذاشت. دست به کمر شد و سنگی که جلوی پایش بود به سمت چارلز شوت کرد.
- بچه؟ این بچه نیست خرچست، یازده سالم شد بچه؟ بابا تو دیگه خیلی عقبی...در کل تا اون دوتا استخونت رو با همین دستام نشکستم برو رد کارت...این چیزا دخلی به تو نداره.
آن‌قدر جثه‌اش ریز بود که یازده سال به ریخت و قواره‌اش نمی‌آمد؛ این پسر یازده ساله زیادی کوچک است. چارلز جدی نبود، هیچ وقت جدی نبود. پیرهن گشاد زردش چنگی زد و با یک قدم صدای کشیده شدن کفشش به آسفالت‌های سنگی، تکرار گوشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
چارلز خشک ماند از محبتی که بعد از سال‌ها برای این پسر طلبکار خرج کرده. دست‌هایش آرام از روی شانه‌های لاغر پسرک برداشت. همان‌طور که روی پا نشسته بود پوزخندی زد و به سخره گفت:
- د بیا و خوبی کن...جوابم اینه؟ به جای این‌که اون زبون سرخت رو برای تشکر استفاده کنی، طلبکارمم هستی؟
اما پسرک برایش خیالی نبود؛ آن‌قدر درد کشیده بود که تشکر از قلم زبانش بی‌اندازد. خون روی چانه‌اش روی پیرهن خاکی چهار گوشش که آستینش تا پایین شانه‌اش بود، چکید. بی‌خیال از خونی که پیرهنش را نجس کرده، دست به شلوار لی خاکی‌اش زد و آرام از دیوار سیمانی تن جدا کرد. با همان لب و لوچه خونی روی پا ایستاد و گفت:
- بابت چی تشکر کنم؟ از این‌که نذاشتی راحت شم از این زندگی فلاکت‌بار؟
چارلز برای بار دوم یاد سفاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
پسرک کوتاه نیامد، دلش می‌خواست هرچه در دهان داشت نثار چارلز کند. خم شد و سیب زمینی دیگری به دست گرفت؛ محکم و با قدرت به قفسه سینه چارلز هدف گرفت و پرتاب کرد.
- برو، برو شرت رو کم کن بانی عذاب...امثال شماها فقط مسخره می‌کنن، دلسوزی؟ هه شماها چی از مردگی می‌فهمین؟ برو فقط باعث یه عذاب بیشتر شدی عوضی.
چارلز درمانده شد از آن‌چه کرده؛ ای کاش پشت دستش را داغ می‌کرد و قدم برای این بچه نمی‌ذاشت. سیب زمینی که قفسه سینه‌اش کوفته شده بود، در کنار آن یکی برداشت و داخل پلاستیک سفید انداخت.
- د نمی‌خواستم یه عذاب دیگه بذارم روی دردت، من اگر می‌دونستم قرار این‌جور مواخذه بشم غلط می‌کردم به تو کمک کنم...بیا باو بیا خر من از کرگی دم نداشت.
دانه‌دانه سیب‌ و پیازها را قاطی یک‌دیگر روی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
دستان کوچک اما پر زخم و زروخش از کابوسی زنده هراسید و به لرز افتاد. می‌بایست غزل خداحافظی را بخواند و خودش با پای خودش در قبرش بخوابد. لب‌های نازکش به لرز افتادند و چشم‌های سیاهش با آن همه تاریکی تیره شد. بدون آن‌که حرفی دیگر زند تنها کیسه‌ای که چارلز پرش کرده بود برداشت و رو از چارلز گرفت. قدم اول را برداشت و گفت:
- خدا ازت نگذره.
با قدم‌های بلند و سریع از چارلز مات‌زده دور شد. هر گامی که برمی‌داشت قطره اشکی از چشم‌هایش سر می‌خورد و جذب پیرهنش می‌شد. پسرانگی‌اش شرمنده رویش شده بود و این بار حریف این بغض لعنتی نشده بود. چشم‌های تارش منشأ نور را چند سراب کنار هم می‌دید؛ چراغ‌های نارنجی بد در چشم‌های خیسش اکو می‌شدند و آژیر خطر به گوشش می‌رساندند. با رسیدن به سر کوچه باریکی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
در خود فرو رفت، تا کی قرار است طلبکار از در و دیوار این خانه زاقارتی مثل مور و ملخ بریزد؟ تا کی قرار بود او را مانند پدرش بدانند و طلبشان با او صاف کنند؟ همیشه او سپر بلای پدرش می‌شود و حرف اول کتک از این و آن می‌خورد. اشک حلقه زد؛ لعنتی زیر لب گفت و با پشت دست چشم‌هایش را پاک کرد.
- لعنتی انقدر اشک تمساح نریز...خیر سرت پسری، چطور پسری هستی که تق و توقی می‌شه اشکت دم مشکته؟
همدرد خودش بود و دوست نداشت زیر این همه خفت کمر خم کند و مانند دختری نازک نارنجی باشد، اما بی‌خبر دختری هم هست که از دردهای هنگفت مانند مرد سفت و سخت باشد. رد اشک که پاک شد درب را باز کرد و با گفتن «خدا بخیر کنه» داخل شد. حیاط کوچکی که کنج دیوارش پر از وسایل چیده روی هم بود، سر گذشت و نزدیک درب چوبی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
همیشه خودش را در مقابل دیگران بدبخت جا می‌زند ولی پشت سر عفریته حرام خواریست. باز هم برای رامین نقشه داشت. رامین قرار بود کتک بخورد، پس چرا یک‌بارگی نخورد و نمیرد از این مردگی نحس؟ چهره عبوسش را به چهره گرد و سفید زن دوخت و داد زد.
- مادرم مرد حالا نوبت منه؟ تنت برای کتک زدن من می‌خاره؟ اگر می‌خوای اون نشئه رو بیدار کنی بیدار کن، فکر می‌کنی من می‌ترسم از تو اون دوتا تولت؟ الهی هر دوشون بمیرن ببینم چطور زانوی غم بغل می‌گیری و به غلط کردن می‌افتی... .
به هیکل چاقش که کل آشپزخانه کوچک را گرفته بود اشاره کرد و ادامه داد:
- عین خوک کثیف فقط می‌خوری و می‌خوری بعد به بهانه این دوتا از زیر هرچی که حقته در می‌ری...تو فقط به خاطره پول با اونی که خمار روی زمین ول شده ازدواج کردی، هر کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
یک نفس عمیق از یاوه‌هایش کشید و باز هم زجر به گوش رامین انداخت.
- شاهدی که چطور از شیش سالگی بزرگش کردم...تو که می‌دونی چی کشیدم.
رامین ناباور به این همه دروغ کثیف‌بازی خنده‌ای مات کرد. او از شش سالگی عذاب کشیده و بزرگ شده. با سر زیر افکنده سکینه، مشتی محکم و دردآور به تخت کمرش کوبیده شد. تعادلش را از دست داد و روی سرامیک‌های سرد افتاد. مهره کمرش سرسام آور تیر کشید و ابروهایش از درد به هم گره داد.
- انقدر بی‌رگ نشدم که زنم به خاطره بچه‌‌ای مثل تو بشینه روی زمین و گریه کنه.
با کلمه حرام دلش آتش گرفت و خاکستر شد. او بچه خودش بود چطور توانست رسمش را حرام بگوید؟
نیم تنش را تکان داد و با کمک‌ دست‌هایش به سمت نامردی به نام پدرش برگشت. چشم‌های قرمز پدرش خوب نشان می‌داد خماری و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
به کلاغ‌هایی که تکه گوشت مرده‌ای به منقار می‌گرفتند و به آسمان پر می‌کشیدند خیره ماند. هیچ وقت از دیدن این کلاغ‌های سیاه که قارقارشان حکم خطر می‌داد، خسته نمی‌شد. بدش نمی‌آمد از این شکار تکه پاره چیزی هم نصیب کلاغ‌های گرسنه دشت لوت، شود. دستش روی بیل گذاشت و آرام گفت:
- حداقل جز تشکر کار دیگه‌ای نمی‌کنین. من برای بقیه سفاکم اما برای شما کلاغا و لاشه‌خورهای محل...شاید فرشته باشم.
تنه چوبی بیل را فشرد و ادامه داد:
- برای آدما هرکار بکنی انگار نکردی...بازم شما حیوونا.

به زیر پای خالی‌اش چشم انداخت. حاصل آن همه بدبختی و بکش‌مکش در همین گودال شن بود. به اجسادی که تنها گوشت و کله داشتند پوزخند زد.
- زندگی ارزش این همه بدبختی رو داره؟ قد بکشی که آخرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
نوبتی هم باشد حال نوبت یقه گیری چارلز بود. کلاه نقابش را برداشت و روی پا ایستاد. چاقو را غلاف کرد و زیر چشمی چارلز را پایید.
- شاید فکر کنی آدم باهوشی هستی و راحت رنگ کنی اما...حواست رو خوب جمع کن، من رو نمی‌تونی مثل پدرت رنگ کنی...فقط یه قدم خطا کن ببین چطور قلم پات رو می‌شکنم... .
رنگ از رخ چارلز پرید و قلبش مضطرب به تخت سینه‌اش کوفت. استرس ناخوداگاه او را به یک گام عقب وا داشت و از سفاک فاصله گرفت. گمراهی این بشر تاوان می‌خواست و اگر مهره خوبی نبود تا به حال صد کفن را پوسانیده بود. سفاک یک گام با پوتین‌های سنگینش برداشت و نزدیک چارلز شد. چارلز مانند چوب خشکی خیره سفاک مانده بود و تنها به عقب میرفت.
- تا دیگه چوب لای چرخم نذاری...دیروز خیلی شانس آوردی، بعید می‌دونم شانس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
ترس در چشمان چارلز به راحتی هویدا بود و سفاک همین را می‌خواست. چارلز پر نفرت به دیو تک چشمش زل زد. سفاک روی شن و ماسه‌های بیابان با ته پوتینش خط کشید.
- برو به پدرت بگو میام...هر چی نباشه احضارم کرده، یک ماهی میشه از سیگارهای شکلاتیش خبر ندارم.
آخرین بارش با یک معرکه بد از چشم هم دور شدند و ترجیح دادند رخ به رخ یک دیگر نشوند اما حال واجب بود که یک نظر را روی نظر بگذرد. چند کلامی با رئیس حرف داشت که می‌بایست روی آب بریزد. چارلز یقه پیرهنش را راست و ریست کرد. یک قدم به سفاک که زیر تابش خورشید بود سوق داد. سرشار از کینه نجوا کرد:
- د باشه بهش می‌گم...فقط درباره اون موضوع چیزی بهش نگو.
ابرویش را بالا پراند و فکر کرد کدام موضوع را می‌گوید. شانه‌ای بالا انداخت و چشم‌هایش را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا