متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سفاک | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
خودش هم مانده بود چرا این پسرک عجیب چنین برایش واجب شده بود و نگران از هر اتفاقی که متصل به او می‌شود داشت. زن دستان طلا آویخته‌اش را بالا برد و موهای نارنجی‌اش را پشت گوش زد. سرما از این همه استرسی که به جانش تزریق شده بود هیچ اثری ازش نبود و سوزان سوزان در آتش می‌سوخت. دید که یک لحظه برای مدارا دارد و مکالمه خودش را جمع و جور کرد. صاف ایستاد و گفت:
- اون توله دیگه...همون رامین بی‌چشم و رو.
اسمش را تا به حال نشنیده بود اما باز هم استرسش کم نشد و انگشتانش یخ زد و سرمای شب بدتر کمک کرد. در دل خدا کرد آن رامینی که زن بدش را می‌گفت همان بچه سرتق دیشب نباشد که باشد خدا بدادش برسد. کوتاه آمد و کنجکاوی خود را پوشش داد. رو به پدرش که بی‌حوصله سیگار آتش زده بود برای گرم شدن، کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
زن تا به خود آمد، دست کلفت مردانه رئیس روی خرخره‌اش نشست و با تمام قوای ته دل، فشار داد. نبود محسن و خشم از نبودش سفیدی چشم‌هایش را به خون رنگ زده بود. در صورت کبودش که زیرکانه و کم طاقت سرفه می‌زد، غاره کند.
- اون کجاست؟ دهن کثیفت رو باز نکنی جوری بازش می‌کنم که کلت دو تکه بشه...یالا.
اشک به چشمان سکینه هجوم آورد و از گوشه بادامی چشمش چکه کرد. از غاره‌ رئوف در خود فرو رفت. انگار نزدیک مرز خفگی می‌شد و کلمه در دهانش جان می‌باخت. سر انگشتانش از درد به دیوار سیمانی پنجه می‌کشید و می‌سوخت. چارلز ترسیده از مرگ زن به خودش آمد و به سویش پا تند کرد.
- د ولش کن...با کشتنش اون عوضی پیدا نمی‌شه...فقط داری الکی خفش می‌کنی.
گفت اما هیچ نگفت. حرف چارلز بنزین روی آتش خشم رئوف شد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
چارلز سرکوب به سکینه که تکیه بر دیوار داده و دست روی گلویش می‌کشید، انداخت. ناچار هم که بود می‌بایست رو زمین نندازم.
- باشه همین کار رو می‌کنم.
رئوف چارلز را می‌شناخت. کاری را نمی‌خواست بکند به من باب اجبار به سر انجام می‌رساند. خیالش راحت شد و بوی مواد از منقل را نفس کشید.
از آن طرف سفاک در پیچ و تاب آن صداهای گوش آزار، خودش را دور کرده و به نیسان تکیه زده بود. از سر رفتن حوصله‌اش و بی‌تاب از سؤال‌های چند ماه پیش، پایش را بر زمین ریز و عصبی می‌کوبید و هر لحظه انتظار اتمام رسیدن این شکار مزخرف را داشت. همه چیز یک طرف دلش که گواه بدی می‌داد یک طرف. کلافه پوفی کشید و زیپ سویشرت خاکستری‌اش را باز کرد. لباس گرمش را از تن ورزشی‌اش در آورد و خواست پشت نیسان پرتش کند که سایه‌ای از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
مرد از درد فجیعی که درونش ویران شده بود، تنش داغ و بیرونش یخ زد. روی آسفالت خاکی برگشت و به سایه سیاهی که سمتش می‌آمد، دهشتناک خیره شد. اگر می‌رسید کارش تمام بود و اشهدش را ناگفته تن می‌باخت. نگاه سمجش گرفت و پایش را به هر زور و اجبار بود به سمت خود بالا کشید. چاقو تنها دسته‌ سیاهش بیرون بود و این‌طور که پیداست تا استخوان پیش رفته. بد زده بود لعنتی. دستش روی چاقو خزید و ابروهایش گره کور شد. خون قلپ‌قلپ القاء می‌شد و بدتر حالش را زیر و رو کرد.
- دست چین و چروکت رو از روش بکش کنار...تو اگه مایه داشتی اون زنیکه خپل و با دوتا بچه قد و نیم قد ول نمی‌کردی چه برسه به در آوردن تیزی که تا ته داخل لنگت شده.
آن‌قدر موقعیت را به خون نجس از پایش و گریز از دست او حفظ کرده بود که یادش رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
محسن لرز به جانش افتاد و تا زبانش خفه شد. چشمانش تار و خشکش زد. جواب دادن به چنین حقیقت زهری کار شاقی بود. زبان این آدم چه قضاوت‌های وحشیانه‌ای رسوا می‌کرد، بدون آن‌که چیزی از آدم بداند و بفهمد که حقیقت است. هنوز در آن باغ رهایی سیر می‌کرد و هیچ ارزشی در حرف‌های سفاک پیدا نکرد؛ تنها دستش روی بازوی سفاک نشست و خودش را از خدا خواسته دور کرد. انگار نه انگار به او کنایه‌ای زده. آدم تا کجا می‌توانست بی‌رگ باشد؟!
از سکوتش، سفاک دندان روی هم سایید و کاش همین‌جا زیر تایر ماشین پخش زمینش می‌کرد. چنین حیواناتی لیاقت زندگی را نداشتند. عوضی حتی جنم هم ندارد چه برسد به جواب. محسن هیچ لام تا کام نگفت و تنها چشمان باباقوری‌اش را به سفاک دوخت. سفاک عصبی سر تکان داد و به سر عقب گرد کرد. نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
- آخه لاکردار به لطف تو پام ناقص شده...توقع داری باهات خوش‌خوشان راه بیام؟
صدای کشیده از خماری‌اش انگار سوهان روی مغزش می‌کشید. هرچه از آدمان موادی بدش می‌آمد بیشتر برخورد می‌کرد. حتی پای محسن را قطع می‌کرد باز هم اجبار به آمدن بود. کلاهش را غضب‌آلود روبه‌راست کرد و چاقو را در غلاف جای داد.
- نگفتم باهام راه بیا...گفتم باید بیای.
محسن درمانده از این همه عبور مانع، دست روی پای خونینش گذاشت و بی‌هوا گفت:
- تو برای چی؟
سفاک یک لحظه سکوت اختیار کرد. حال و حوصله حرف و سخن‌های بی‌ربط را نداشت.
- الکی سگ دو نزن...جون به جون هم بشی از جسدت نمی‌گذرم. حالا سریع تکون بخور که کلی کار دارم.
تحکم و قاطعیت لحنش، میخ کوبش کرد. چگونه چنین فکری در کله‌اش گنجید را نمی‌دانست اما قصد او چیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
سفاک فرصت را غنیمت شمارد و گوشی را درون جیب شلوار لی‌اش چپاند. نه سر و صدایی می‌شنید نه می‌فهمید. اینطور که پیداست چوب خط رئوف زیاد است و خودش را مانند پسرش به در و دیوار می‌زند. التهاب درونش جوشش آب در کتری بود، همان‌قدر سوزان و پوست کن. دوگام که هیچ، یک گام به قد سه گام برداشت و به سوی محسن یورش برد. محسن کل و گیج از حمله یهویی، تند روی برگرداند و خواست برخیزد به پای فرار. سفاک نفهمیده و کامل از حس نفرت، موهای محسنِ نیم خیز را چنگ آویخت و چنان سرش را بر خاک کف آسفالت کوبید که محسن به جان کندن افتاد. گرد و خاک بلند شد و بویش به مشام سفاک رسید و بوی خون بیشتر از آن در چشمانش. درحالی که سرش را روی زمین فشار می‌داد، زیر لب غرید.
- منو مایوس نکن که ریختن خونت رو حلال می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
رنگ چارلز سفید شد و از استخوان لرزید؛ انگار که مچش را گرفته باشند. خطر بیخ گوشش بود از این یادآوره بی‌موقع. پدرش بفهمد بچه‌ای را در داخل یکی از کابینت‌ها غلاف کرده و از اعتماد او سوء، خونش پای خودش می‌ریخت. دست پاچه شد و برای غیب کردن دستان لرزانش سریع دست درون جیب شلوار برد. چشمان آبی‌اش دو دو زن به سر کوچه دوخت و با لحنی کنترل شده گفت:
- د نه...یعنی ندیدمش که بیارمش، فقط همون دختره بود.
رئوف مشام تیزی داشت. کم با آدمان هزار رنگ جامعه سر و کله نزده بود که دروغ و دونگ‌های هر آدمی حتی پسرش را نفهمد. وای به حال پسرش اگر کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌اش داشته باشد. باریکه چشمانش تنگ شد و مشکوک خیره به پشت چارلز شد. پُک خفیفی گرفت و در حین دود خارج کردن از بین لبانش گفت:
- مطمئنی نیست؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
رئوف در عمق وجودش در خود نمی‌گنجید. نگاهش متعجب و آمیخته از پیروزی شد. به حدی که انگار در المپیک مدال طلایی کسب کرده. با حسی فراتر از حس کینه به قیافه‌ی محسن که نصف سرش را خون خشک شده احاطه کرده نگاه کرد. سفاک دشمنی را شکار کرده بود که هر لحظه دلش می‌خواست خونش را بریزد و وحشی‌تر از آن حس نفرت، تکه‌تکه‌اش کند. ریختن خون او تنها برای او اجر داشت و ثواب. گله‌های چند دقایقش دود بر هوا شدند و احساسش را در چهارچوب غرور سرکوب کرد و خونسرد پرسید.
- زندست؟ جنازش که بدرد نمی‌خوره.
گیرش نابجای بود و سفاک طاقت سؤال‌های مسخره او را نداشت. قرار نبود همش جواب پس دهد چون برای او کار می‌کند. لب خشکش را پر غضب زبان کشید و غرید:
- ببین مرتیکه یاغی...نه من نوکرتم نه تو ارباب من...یا همین الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طراحی
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,621
پسندها
14,538
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
چارلز دستان یخ زده‌اش را مقابل دهانش قرار داد و ها کرد. سرمای استخوان ترکانی بود. باید هر چه سریع‌تر فلنگ را می‌بستند قبل از این‌که بوی گند کاری‌اش بلند شود و خودش را خفه کند. کاپشنش را راست و ریست کرد و مانند پرنده‌ای که از قفس رها شده باشد، تکیه از دیوار کاهگلی گرفت و با همان اوضاع کنار رئوف ایستاد. سکوت بین سفاک و رئوف وزنه سنگینی را بر دوش نگاهان سردشان گذاشته بود. کم آوردن در برابر یاوه دیگران چیزی از امر محالات بود. شستش را بر گوشه لبش کشید و در صورت جدی و خشن رئوف نیشخند زد.
- شرمنده قیافه نسناستم...اما تا وقتی جواب سؤالام رو ندی هیچ قبرستونی حق نداری بری.
بی‌پروایی این دیو تک چشم گوش زدِ گوش دشمنان رئوف آوازه‌اش رسیده بود اما فکر نمی‌کرد حقیقت باشد. نمی‌توانست کوتاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا