- تاریخ ثبتنام
- 25/3/21
- ارسالیها
- 1,694
- پسندها
- 13,099
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 17
سطح
20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
همانطور چهارزانو بر روی تخت نشسته بود. با ترشرویی رو به زنی که سینی به دَست واردِ اتاق شده بود، گفت:
- مگه بهت نگفتم چیزی نمیخورم؟
سینیِ استیل مانند غذا را که حاوی بود از فسنجان و برنج، سبزیخوردن و ماست و یک پارچ آب، بر روی پاتختی گذاشت:.
- آقا گفتن، براتون ناهار بیاریم.
هر دو پاهایش را صاف کرد و به صورت ضرب از روی تخت بلند شد.
- آقا غلط کرد!
و سینی نسبتاً بزرگ فسنجان را از روی پاتختی کوچک تخت برداشت و با تندخویی در وسط اتاق پرتابش کرد. هر کدام از آوندها با مهابت بر وسط اتاق افتادند و شکستند و پیاله ماست، روی قالیچه کوچکِ اتاق پخش شد. طولی...
- مگه بهت نگفتم چیزی نمیخورم؟
سینیِ استیل مانند غذا را که حاوی بود از فسنجان و برنج، سبزیخوردن و ماست و یک پارچ آب، بر روی پاتختی گذاشت:.
- آقا گفتن، براتون ناهار بیاریم.
هر دو پاهایش را صاف کرد و به صورت ضرب از روی تخت بلند شد.
- آقا غلط کرد!
و سینی نسبتاً بزرگ فسنجان را از روی پاتختی کوچک تخت برداشت و با تندخویی در وسط اتاق پرتابش کرد. هر کدام از آوندها با مهابت بر وسط اتاق افتادند و شکستند و پیاله ماست، روی قالیچه کوچکِ اتاق پخش شد. طولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش