• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مخاطب | دلناز نیازی(ترانه) کاربر انجمن یک رمان

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
"حال"
پله‌های عمارت را دو تا یکی طی کرد و به سمت حیاط عمارت رفت. ماشین او که یک مازراتی سپید رنگ بود، در حیاط پارک شده بود و آرمین به آن تکیه داده بود.
به یاد دارد که آن موقع‌ها یک سَمندِ قیرگون بیش نداشت، آن همه تغییر در بازه زمانی سه سال بسیار عجیب بود! با دیدن وضع ظاهریَش که حال کامل شده بود، به طور اتوماتیک کناره لبش کج و معوج شد. هم‌سان همیشه، پوزخندی به مرارت زهری هم‌چون مار... ‌.
کُت و شلوار سیَه رنگی بر تن داشت و کُت به خوبی بازوان وزیده‌اش را نشان می‌داد، چند تار از زلفان کوتَه مردانه‌اش، لَجویانه بر روی پیشانی‌اش جا خُشک کرده بودند و... قره چشمانش! هم‌چون آسمانی در هنگام شب که هر زمان چشمانش را می‌بَست تا آنان را به یاد نیاورد، ولیکن دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
روزِ همه دختر‌های انجمن مبارک عزیزانم.
***
عضلات دَست و پایش شُل شدند. آب دهانش را بلعید و حیران لب زد:
- پروا!
پیش از آن حرف، لحظه‌ای تنفّر تمام وجودش را در بَر گرفت، شاید اگر پروا باعث آشنایی او و آرمین نمی‌شد هیچ‌کدام از آن اتفاق‌ها نمی‌افتاد... .
پروا از روی صندلی کِرِم رنگ رستوران بلند شد که به سَمتش بیاید؛ ولیکن با دیدن قیافه آن لبخند بر روی لبش ماسید!
آرمین، نیم‌نگاهی به او کرد و کنار گوشش لب زد:
- دلت برای دوستت تنگ نشده؟
پوزخندی با طمأنینه کنار لبش نشست و نگاه از پروایی که وا رفته او را می‌نگریست. گرفت.
- برای دوستی که مُسببِ بدبختیمِ، نه!
پُشتش را به او و سالن رستوران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
هاج و واج به او نگریست و دستمال کاغذی که در دَستش مُچاله کرده بود را بر روی میز گذاشت.
- یعنی چی؟
پیش از آن‌که پاسخی بدهد، گارسونی برای ثبت سفارش به طرفشان آمد و دو تا مِنو به دَست‌شان داد.
گارسون: چی میل دارید؟
در اصل آن‌ها برای صرف غذا نیامده بودند؛ ولیکن حال که گارسون آمده بود، ناپسند است اگر چیزی سفارش نمی‌دادند. به هر حال میزی از آن‌جا را اشغال کرده بودند. بدان جهت هر دو یک کاسه سوپ سفارش دادند.
همان‌که گارسون رفت، دَستانش را در هم گره زد و رو به پروا گفت:
- یعنی چی، نداره؟ تو می‌خوای جبران کنی حالا هم من میگم از خونه آرمین فراریم بده، تا حداقل بخشی از دلم باهات صاف شه!
آب دهانش را با صدا بلعید و حیران، گفت:
- آخه آرمین می‌گفت، پیش اون حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
***
با دَست چپش فرمان را گرفته بود و دَست راستش را بر روی دَندِه گذاشته بود، همان‌طور که نگاهش به رو به رو بود، خطاب به دلارا گفت:
- با پروا حرف زدین؟
پوزخند نا‌محسوسی کناره لبش نشست، آری! آن هم چه حرف‌هایی!
آرام در دل زمزمه کرد:
- بالأخره تا چند روز دیگر از دَست خلاص میشم جناب دادفر... .
همانند همیشه خُشک و بی‌روح پاسخ داد:
- آره، حرف زدیم.
سری تکان داد و تا رسیدن به عمارت حرفی مابین‌شان رَد و بَدَل نشد... .
به محض توقف خودرو، درب ماشین را گشود و پیاده شد و به سَمت عمارت گام‌هایش را تند کرد. هنوز چند قدمی از اتومبیل دور نشده بود که با صدای گریه‌ای سر جایش ایستاد.
سَرَش را به سوی صدا برگرداند، دخترکی را نگرش کرد که مقابل آرمین زانو زده بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
چادُرش را در دَستانش مُشت کرد و منتظر به او چشم دوخت. دست‌هایش را در جیب شلوار کِرِم رنگ کتانش فرو کرد و با طمأنینه، شمرده‌شمرده لب باز کرد.
- بهت گفتم، بیای اینجا که یه چیز‌هایی رو بهت بگم.
نیم نگاهی به او انداخت و ادامه داد.
- من و تو به درد هم نمی‌خوریم! من فهمیدم که ما با هم هیچ تفاهمی نداریم، واسه همین عقد رو بهم زدم... .
لحظه‌ای با این حرف عمق دلش خالی شد! تُهی تُهی! گویی در خلأ سیر می‌کرد، شنیدن این حرف‌ها از زبان او حُکم مرگ را برایش صادر می‌کرد، گویا با خنجر به جان قلب به تاراج رفته‌اش افتاده بودند.
جسم بی‌جانش آرام بر روی صندلی‌ای که تا چند لحظه پیش او رویش نشسته بود، سُر خورد.
اَشک‌هایش بی‌وقفه گونه‌های رنگ پریده‌اش را خیس می‌کرد. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
او که گویی از رفتار دختر عصبی شده بود بازویش را گرفت و خشمگین به سیمای دخترکی که حرفه‌گرانِ نقش بازی می‌کرد و خود را مجنون و شیدایِ او جلوه می‌داد، نگریست و از لای دندان‌های کلیک شده‌اش غُرید:
- این غلطا چیه می‌کنی؟ هان؟ جمع کن خودتو!
دختر که دلارایی که پُشت سَرش ایستاده بود را دید، بی‌پروا‌تر شد و حرف‌ها و التماس‌های دروغینش را از سَر گرفت.
دختر: بی‌رحم نباش آرمینم! من جونم و میدم واسه‌ت عُمرم، بیا باز هم مثل قبل با هم باشیم!
نفس دلارا قطع شد! گویی اکسیژن در فضا برایش کَم بود. اگر لبانش را بر روی هم نمی‌فشُرد، به یقین اَشک‌هایش گونه‌هایش را پُر‌طراوت می‌کردند.
گویی کوره‌ای آتش در دلش سقوط کرده بود و احساس بازیچه شدن را داشت؛ آن‌که زمانی هم که با آرمین نامزد بود، او با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
دخترک، درب ماشین مُدل بالایی را که حتی اسمش را هم نمی‌دانست، برگشود و خود را به داخل انداخت و رو به شخصی که اسم "دوست" را برای دلارا به یَدَک می‌کشید، گفت:
- تموم شد خانم، خوب اون دختری که همراه اون آقا خوشتیپِ بود و با حرف‌هام تحت تأثیر قرار دادم، فکر کنم به سه نکشیده جلو پلاسش و جمع کنه بره!
همتا، که گویی تعریف دخترک از آرمین به مزاجش خوش نیامده بود، آژنگی میان ابروانش نشاند و چِکِ پنجاه میلیونی را کَف دست دخترک گذاشت.
همتا: خوبه... .
مکثی کرد و اسم دخترک را صدا زد:
- نیلوفر!
دختر، که از دیدن چِکِ پنجاه میلیونی در دستش ذوق زده و خوشحال شده بود، بدون ذرّه‌ای تأمل جواب داد:
- جانم خانم؟
همتا، با تکبّر به رو به رو نگاه کرد.
- دیگه نبینم، از پادشاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
با تمام توانی که پس از شنیدن حرف‌های نیلوفر در پیکرش مانده بود، سعی کرد از روی زمین بلند شود، ولیکن پاهایش برایش یارا نبود و باری دیگر با شتاب بر روی زمین عمارت افتاد... . آرمین، نگران به دلارا نگاه کرد و دستش را برای کمک به او دراز کرد و با عجز گفت:
- دستت و بده به من، بلند شو عزیزم. دوباره بلند شی می‌خوری زمین، بلند شو قربونت برم!
دندان‌هایش را بر روی هم سایید، پنجه‌های ظریف و کوچکش مُشت شدن، برعکس گذشته که از قربان صدقه‌های آرمین سَرِ کیف می‌آمد این بار بیش از قبل از او متنفّر شد... .
اَشک‌های آزارنده‌ای که بر روی گونه‌هایش به راه افتاده بودند را با شدّت پَس زد، طوری که گونه‌های سپیدش، سرخ‌گون شد و سوزشی پیدا کرد. حالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
آرمین، چنان به محافظ‌ها نگریست که به سه شمار، حیاط را تَرک و به سَمت درب عمارت، گام‌هایشان را تند کردند و همان‌جا ایستادند، جایی که اگر ازش غافل نمی‌شدند، نیلوفری که فقط به خواست همتا و صد البته خودش وارد آن عمارت شده بود و همه چیز را معشوش کرده بود، هرگز از آن‌جا خارج نمی‌شد.
بازوی دلارا را گرفت و به داخل خانه هدایتش کرد.
دلارا: دستت و بکش، وگرنه جیغ می‌زنم!
پوزخندی از حرص زد و بازویش را بیش از قبل در دست فشرد، به طوری که صورت او از درد جمع شد... .
دندان قروچه‌ای کرد و همان‌طور که نگاهش به رو به رو بود، گفت:
آرمین: جیغ می‌زنی؟ بزن! اینجا کسی رو حرفِ من حرف، نمی‌زنه.

بیش از گذشته تَقلا کرد و تُند‌تُند شروع به حرف زدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
مقابل میز توالت سیَه رنگی که پایه‌هایش طلایی براق بود نشست، دَستی به گوشه لبش کشید. در اثر سیلی‌ای که از او نوش‌جان کرده بود، وَرَم کرده و کبود بود. اَنبوهی از موهای فرِ خرمایی رنگش در حوله صورتی رنگی احاطه شده بودند، لباس آستین بلندِ آبی رنگی که تنها زینتش لبه‌های آستینش بود که آینه‌کاری شده بود را با سِتِ شلوارش بر تن کرده بود... .
از پُشت میز بلند شد و به طرف تخت رفت و آزادانه خود را بر روی تخت رها کرد، خُنکیِ تخت، به روح و روان فرسوده‌اش آرامش تزریق می‌کرد، سعی کرد برای چند ساعت هم که شده است به چیزی فکر نکند. چشمانش را بست و طولی نکشید که به دنیای بی‌خبری فرو رفت، دنیایی که گوشه‌ای از آن مَردی در تب و تاب حفاظت از معشوق چند ساله‌اش بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا