سلام یه رمانی بود خونده بودم پسره و دختره همو دوس داشتن دختره یدونه داداشم داشت بعدش اینا اکیپی یا نمیدونم فامیلی میرن مسافرت پسره اونجا میشنوه دختره میخواد ازدواج کنه البته دختره میخواست لج پسررو دربیاره ولی مجبور شد بره سر سفره عقد ولی پسره بهش نمیگف چون از مامانش نامردی دیده بود نمیخواست ازدواج کنه بعد که دختره خواست عقد کنه پسره رفت عقدشو بهم ریخت ولی پسره چون مامانش نامردی کرده بود بدبین بود بعد نامزد قبلی دختره براش پاپوش درست میکنه عکسشو با دختره که تو کافه نشستن میده به پسره، پسره فک میکنه زنش بهش نامردی کرده میره خارج درحالیکه اونا بچه دار نمیشدن و بعد از چند وقت دختره حامله شده بود و دختره تازه میخواست بهش بگه بارداره که شوهرش رفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.