- تاریخ ثبتنام
- 5/1/21
- ارسالیها
- 3,479
- پسندها
- 44,975
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 38
- سن
- 20
سطح
40
- مدیر
- #691
یه دختری بود که از بچگی به بهونه کلاس شنا و زبان خانواده میپیچوند میرفت کلاس های زرمی یاد میگرفت
تک بچه بود
بعد یه خواستگار واسش میاد
خانوادش به زور میدنش به طرف
یارو میبرتش خارج
داستانش طنز و خنده دار و مقادیری پلیسی بود
سلام ممنون میشم بگید اگر میدونید :)
تک بچه بود
بعد یه خواستگار واسش میاد
خانوادش به زور میدنش به طرف
یارو میبرتش خارج
داستانش طنز و خنده دار و مقادیری پلیسی بود
سلام ممنون میشم بگید اگر میدونید :)
، رمانی بود راجب دختر و پسری که رابطه فامیلی داشتن اگه اشتباه نکنم دختردایی پسرعمه بودن یا بالعکس، پسره دختری دوست داشت که اسمش فکرکنم نازنین بود که باهم نامزد بودن بعدجون برعلیه پسره نقشه داشت فکرکنم میخواست بکشتش . دختردایی پسره پشت در میشنوه فالگوش ایستاده بوده و میخواد نجاتش بده برای همین تو اتاق پسره رو میبوسه و خانوادش دراتاق بازمیکنن و اونارومیبینن . و میگن باید باهم ازدواج کنن . ادامه اش هم سفررفته بودن که ماشینشون خراب میشه و تو جاده کانکس پیدامیکنن و چندروز اونجا میمونن و صاحب کانکس اونارو میبره لطف میکنیداسم رمان رو بگید