- ارسالیها
- 617
- پسندها
- 7,282
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #31
قیافه اش آنی یخ کرد. این پرونده باید با همین آدم تمام میشد.
در را بستم و به آسمان نگاهی کردم.
***
از پشت شیشه به کامران نگاه میکردم. چهره عصبی داشت. مدام پایش را تکان میداد و انگشتانش را روی میز میزد. چشم چپش میپرید، یک حالتی مثل تیک عصبی. حالت هایی که هیچ کدام را در روزبه ندیدم.
- اینا دلیل نمیشن!
به رامین نگاه نگاه کردم.
- چی؟
- چیزایی که جفتمون میبینیم. دلیل بر این نیست که قاتل باشه. این مرتیکه سرتاپاش دردسره برامون.
خودکارم را در جیبم گذاشتم و عینکم را زدم.
- من دلیلشو پیدا میکنم.
به سمت در رفتم. مرا که دید بلند شد.
- بفرمایید.
نشست. من هم نشستم.
- خب آقای کامران مولایی. حال و احوال؟
سری تکان داد.
- خیلی خوب به نظر نمیاین! نگرانیتونو درک نمیکنم، شما فقط چند تا جواب ساده قراره به...
در را بستم و به آسمان نگاهی کردم.
***
از پشت شیشه به کامران نگاه میکردم. چهره عصبی داشت. مدام پایش را تکان میداد و انگشتانش را روی میز میزد. چشم چپش میپرید، یک حالتی مثل تیک عصبی. حالت هایی که هیچ کدام را در روزبه ندیدم.
- اینا دلیل نمیشن!
به رامین نگاه نگاه کردم.
- چی؟
- چیزایی که جفتمون میبینیم. دلیل بر این نیست که قاتل باشه. این مرتیکه سرتاپاش دردسره برامون.
خودکارم را در جیبم گذاشتم و عینکم را زدم.
- من دلیلشو پیدا میکنم.
به سمت در رفتم. مرا که دید بلند شد.
- بفرمایید.
نشست. من هم نشستم.
- خب آقای کامران مولایی. حال و احوال؟
سری تکان داد.
- خیلی خوب به نظر نمیاین! نگرانیتونو درک نمیکنم، شما فقط چند تا جواب ساده قراره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.