- ارسالیها
- 617
- پسندها
- 7,283
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #61
میدانستم زور گفتن به او بیفایده است. چون نه از بازداشتگاه و حتی تنزل مقام ابایی ندارد.
- راه بیفت دنبالم. پوششم بده.
- چشم.
جلوتر رفتم و همانلحظه قبل داخل شدن، رامین توی گوش تکتیرانداز چیزی گفت و راه افتاد. چیزی نگفتم.
- اجازه بده من جلو برم. داری از راه اشتباهی میری. اونجا ختم میشه به سالن فوتسال.
ناچار قبول کردم و دنبالش راه افتادم. چراغ قوه را به دندان گرفت و وارد سالن تاریک شد. گذشت و گذشت، اتاق پینگ پنگ را گذشت و ناگهان ضربه محکمی به در رختکن زد. اتاق روشن بود، ولی کسی آنجا نبود. اسلحه را پایین آوردم. وضعیت اتاق اسفناک بود. از شدت استرس کم مانده بود خون از گوش و چشمم فوران کند.
گوشه اتاق یک آینه بلند شکسته ولو بود. با یک صندلی خالی. سمت آینه رفتم. میشد حدس زد تکه های براقی که...
- راه بیفت دنبالم. پوششم بده.
- چشم.
جلوتر رفتم و همانلحظه قبل داخل شدن، رامین توی گوش تکتیرانداز چیزی گفت و راه افتاد. چیزی نگفتم.
- اجازه بده من جلو برم. داری از راه اشتباهی میری. اونجا ختم میشه به سالن فوتسال.
ناچار قبول کردم و دنبالش راه افتادم. چراغ قوه را به دندان گرفت و وارد سالن تاریک شد. گذشت و گذشت، اتاق پینگ پنگ را گذشت و ناگهان ضربه محکمی به در رختکن زد. اتاق روشن بود، ولی کسی آنجا نبود. اسلحه را پایین آوردم. وضعیت اتاق اسفناک بود. از شدت استرس کم مانده بود خون از گوش و چشمم فوران کند.
گوشه اتاق یک آینه بلند شکسته ولو بود. با یک صندلی خالی. سمت آینه رفتم. میشد حدس زد تکه های براقی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.