• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #241
وحشت زده چنگی به بازوی آرتام زدم، نکنه اتفاقی برای یکی‌شون افتاده باشه!
به زحمت از اتاق خارج شدیم همه جا تاریک بود و فقط نور خیلی ضعیفی از سمت سالن میومد، سمتشون رفتیم.
محکم به سرم کوبیدم وا من چقدر احمق‌م! سعی کردم روی یه حس خوب تمرکز کنم و بعد کم‌کم هاله‌ی روشنی رو اطراف خودمون ایجاد کردم.
نیلماه فقط اشک می‌ریخت و پسرا شوکه شده فقط خیره شیوا بودن و کسی نمی‌دونست قضیه چیه؟!
نزدیکش شدم چشم‌هاش کاملا سفید شده و از دهنش مقداری کف خارج شده بود، حالم دست کمی از نیلماه نداره اما باید خودم رو کنترل کنم چند نفس عمیق کشیدم، یعنی چی شده که به این روز افتاده، دستم رو روی شاهرگش گذاشتم آروم میزد، نمی‌دونم یهو چی شد که تشنج کرد.
عصبی رو به پسرا داد زدم.
- یه تکونی به خودتون بدین دیگه.
ساشا و آرتام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #242
پشت به کابینت ایستادم و دست‌های سردم رو روش قرار دادم و به یه نقطه نامعلومی خیره شدم.
تو کل این ماجراها یک بارم ناامید نشده بودم، اما الان حس ماهی رو دارم که می‌دونه هرگز به دریا نمی‌رسه.
همینجور آه می‌کشیدم که دیدم نیلماه وارد آشپزخونه شد.
کمی مِن - مِن کرد و گفت:
- نهال از حرف حسام ناراحت نشو خودتم می دونی که دوستداره حرفش از ته دلش نیست فقط نگران شیوا است.
- چیزی نیست نیلی، حق با اونه همه چیز تقصیر منه.
نیلماه: این‌جوری نگو، اتفاقآ وقتی رفتی آرتام بهش توپید و گفت که حق نداری با نهال اینجوری صحبت کنی کلی هم عصبی شده بود حسامم از حرفی که زد ناراحت بود.
از اینکه طرفم رو گرفته خیلی خوشحالم اما لبخندم رو پنهون می‌کنم.
توی همین لحظه حسام هم وارد آشپزخونه شد.
حسام: نیلماه میشه بری پیش شیوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
466
پسندها
5,357
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #243
***
اون شب به هر سختی بود گذشت و صبح زود به همراه آرتام به خونه برگشتم.
مامانم همش نگران منه. دوستدارم فعلا از خونه برم تا همه چی تموم شه.
امشب آنیل میاد و قراره بره خونه آرتام،
به نظرم منم تا وقتی همه چی تموم بشه پیش اونا باشم بهتره فقط نمیدونم مادرم رو چه‌جوری راضی کنم.
حظور کسی رو توی اتاق حس می‌کنم اما جرات ندارم حرفی به زبون بگیرم و به کسی بگم نمی‌دونم چیکار کنم کلا عاجز شدم.
می‌ترسم اشتباهی کنم و خانوادم توی خطر بیوفتن.
آخه لعنتی‌ها اگه چیزی از من می‌خواین بگین قال قضیه رو بکنین چرا عذابم می‌دین.
با ورود یهویی مادرم توی اتاق از روی تخت افتادم.
مامان: خوبی دخترم چی شد!
- هیچی مامان چرا در نمی‌زنین.
بلند شدم و سرم و ماساژ دادم.
خنده کنان سمتم اومد و گفت:
- دیگ اتاق دخترمم باید در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا