- ارسالیها
- 522
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #271
با احتیاط از تخت پایین آمدم. تاریکی مطلق اتاق، مثل پتویی سیاه، تنم را در بر گرفته بود. نور اندک شمع سایهی مبهمی از تخت را روی دیوار میانداخت. با قدمهای آهسته از اتاق خارج شدم و به سمت کتابخانهی قدیمی رفتم.
در کمال تعجب به راحتی و بدون هیچ چالشی، در آن اتاق مرموز باز شد.
گرد و غباری چندین ساله روی کتابها نشسته بود. انگار سالها کسی به آنها دست نزده بود. با احتیاط کتابها را یکی یکی بررسی میکردم.
هر کتاب، داستانی ناگفته رو در خود پنهان کرده بود. داستانی که شاید بتواند به من کمک کنه تا از این کابوس رها شوم.
با بلند شدن صدای قدمهای آرومی مضطرب دست از گشتن برداشتم و سریع پشت در قایم شدم.
در تا نیمه باز بود و صدای پا به یکباره قطع شد.
بزاق دهنم رو با صدا قورت دادم، صدا خیلی نزدیک...
در کمال تعجب به راحتی و بدون هیچ چالشی، در آن اتاق مرموز باز شد.
گرد و غباری چندین ساله روی کتابها نشسته بود. انگار سالها کسی به آنها دست نزده بود. با احتیاط کتابها را یکی یکی بررسی میکردم.
هر کتاب، داستانی ناگفته رو در خود پنهان کرده بود. داستانی که شاید بتواند به من کمک کنه تا از این کابوس رها شوم.
با بلند شدن صدای قدمهای آرومی مضطرب دست از گشتن برداشتم و سریع پشت در قایم شدم.
در تا نیمه باز بود و صدای پا به یکباره قطع شد.
بزاق دهنم رو با صدا قورت دادم، صدا خیلی نزدیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.