• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
491
پسندها
5,483
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #261
مسیر رو به روم کاملاً روشن شد، جلو رفتم.
یهو انگار وارد یه پرتال زمانی شدم.
سریع چشم‌هام رو بستم.
- چشم‌هات رو باز کن.
صداش خیلی آروم و غمگین هست.
سرم رو بلند کردم اولین چیزی که به چشمم خورد فروشگاه بزرگی که رو به روش قرار دارم، متعجب به اطرافم نگاه انداختم، من اینجا چیکار می‌کنم؟‌
گیج و مبهوت با چهره غمگینش مواجه شدم.
اوه اون یه دختر زیبا همسن خودم هست و من این رو الان متوجه شدم.
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم یه کافی شاپ بزرگ و شیک بود.
سوالی نگاهش کردم اصلا متوجه نمی‌شم چی می‌خواد بگه!
وقتی دید چیزی متوجه نشدم نزدیک‌تر شد.
- اونجا رو ببین!
سعی کردم بفهمم که به چی داره اشاره می‌کنه.
سمت کافی شاپ رفت.
منم دنبالش راه افتادم که بی‌هوا به یه نفر بر خورد کردم.
- اوه ببخشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا