نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
481
پسندها
5,440
امتیازها
21,583
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #251
بعد از چند دقیقه‌ای که آرام شد از خود جدایش کرد.
- ببین نهال وقت زیادی نداریم باید از اینجا بریم تو باید راه برگشت رو پیدا کنی‌.
- من! آخه چجوری؟ من هیچی نمی‌دونم!
آرتام دستی لای موهای پراکنده‌اش کشید و گفت:
- لطفا آرامش خودت رو حفظ کن، ما باهم راه برگشت رو پیدا می‌کنیم.
دست یکدیگر را گرفتن و مسیری را برای برگشت انتخاب کردند.
***
"از زبان نهال"
آروم با آرتام قدم برمی‌داشتیم، صدای گرگ‌ها هر لحظه نزدیک‌تر می‌شدن.
ترس همه وجودم رو فرا گرفته، نمی‌دونم واقعا راه برگشت کدوم سمت هست!
اگه این یه خوابه یا یه کابوس، پس از ترس‌ها و افکار من تغذیه می‌کنه!
پس من می‌تونم هرجا که بخوام باشم و هر کاری که دلم بخواد بکنم، فقط باید افکارم رو سمت راه درستی سوق بدم!
حالا که فکرش رو می‌کنم قبلا این رو توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا