متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه اختناق | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,128
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
کد: ۳۶۵
ناظر: Sarina Alipur Sarina Alipur

نام داستان: اختناق (از مجموعه داستان‌های کاراگاه لوکان)
نویسنده: نرگس شریف
ژانر: #معمایی #جنایی
خلاصه: آفتاب که ورای کوه کتمان شد، غروب، گام به ایوان خانه‌ها نهاد و آهسته‌آهسته تلألو را از آنجا زدود. به گرد میزی عظیم به هوای خوردن و آشامیدن نشستند. نشستند و دیده به رؤیت حولشان بستند. نگاهشان با دقت همه جا چرخ می‌خورد، لیکن آن گرگ پوشیده در ملبس گوسفند را ندیدند! ندیدند و با همان ندیدن، زندگی را به کام خودشان مرگ کردند. حال، کسی نیست برای افشای حقیقت؛ زیرکی می‌خواهد شناساییِ مسبب اختناق.

پ.ن: اختناق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,804
پسندها
45,757
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
IMG_20201004_120606_237.jpg
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
آن هنگام که وسوسهٔ مزه چشیدن از آنچه دیده رصد کرده، بر دلشان چنگ نواخت؛ حتی بعیدترین نقطهٔ ذهنشان هم ندای آن نمی‌داد که ممکن است چندی دگر، گام میان خلأ بنهانند و اختناق بر جانشان چنگ بنوازد و افکاری را به دنبال یافتن معمای مرگشان، مشوش کند.
٭٭٭
«جمعه_ سوم فوریه، منزل اشلی مارسین»
آشپزها بی‌وقفه درحال کار کردن بودند. آشپزخانهٔ بزرگی که برای طبخ غذا در اختیارشان گذاشته بودند، اکنون هوایش اندکی دم بود؛ این هم به سبب گرمای ساطع شده از شعله‌های زیر قابلمه‌ها بود.
سرآشپز با وسواس از هر غذا، اندکی می‌چشید و کم و کاستی‌ها را به آشپزها گوشزد می‌کرد.
صد فوت آنطرف‌تر، افرادی در پذیرایی عمارت مجلل، جاخوش کرده بودند و از هر دری سخن می‌گفتند. از ده پنجرهٔ موجود در پذیرایی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
با آن جثهٔ ریزه میزه‌اش که به زور صد و پنجاه را رد می‌کرد، به سختی چرخ دستی عظیم فلزی و حاوی غذا را به سوی میز ناهارخوری هدایت می‌کرد؛ این دختر، حتی اگر در سخت‌ترین شرایط قرار گیرد، لبخند از روی لبانش رخت نمی‌بندد، مگر آنکه واقعاً اتفاق ناگواری رخ بدهد!
با سلیقه بشقاب‌ها و انواع و اقسام غذاها را روی میز ‌چید و پس از اتمام کارش، نامحصوص به میزبان اشاره داد تا میهمانان را برای سرو شام به اینجا هدایت کند.
تعداد حُضار شاید به بیست نفری می‌رسید و صندلی‌ها کاملاً به اندازه بود.
خدمتکار با رؤیت یکی از افراد که چنگالش را به سوی ماهی می‌بُرد، هول‌زده تعظیمی کرد و با لحن اضطراب‌واری گفت:
- ببخشید آقا؛ شما در پذیرایی موز سرو کردید. ترکیب ماهی و موز اصلاً با هم جور در نمیان!
مرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
ایمیکو، با حزن سر تکان داد و قصد گفتن سخنی را کرد که نوای داد و فریادهایی آمیخته با درد، هم میزبان و هم خودش را وحشت‌زده کرد.
به سوی سالن غذاخوری دویدند و با وارد کردن یک ضربه به درب، آن را باز و وارد شدند.
دستان ایمیکو با رؤیت چهره‌های کبود از بی‌هوایی همهٔ میهمانان، شل شد و مغز و پیکرش در یک خلأ فرو رفتند.
اشلی با وحشت جیغی کشید و به سوی میهمانان شتافت. سیلی‌هایی که بر رخ کبودشان می‌نواخت، کمکی به تنفسشان نمی‌کرد و بیشتر آشفته‌شان می‌ساخت. گوشش را با وحشت روی سمت چپ سینهٔ یکی از حُضار قرار داد.
اشلی به ناگه، همچو فردی جن‌دیده، از پیکر بی‌جان میهمان فاصله گرفت و خیره به چهرهٔ کبود و چشمان بازشان، وحشت زده جیغ زد.
- مـ...مرده! قـ...قلبش نمی‌زنه!
با این سخن، پرده‌ای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
«شنبه_ چهارم فوریه، دفتر کاراگاه لوکان»
*لوکان*
انگشتان اشاره و شصتم را بر پشت پلک‌هایم مستقر کرده و نفس عمیقی کشیدم. حال ندارم تا نگاهی به دیدگان قهوه‌گونم که از خستگی مخمور شده بودند بیندازم.

پای راستم را از روی پای چپم پایین انداختم تا خون در ساق‌های بی‌حس شده‌ام جریان پیدا کند.
احمقانه، احساسم بر آن بود که در اثر نشستن زیادی که در این مدت داشته‌ام، استخوان زانوانم فرسوده شده و هنگام گام برداشتن، همچو مردان مسن جلوه می‌دهم.
درب دفتر گشوده شد و من باز هم از شدت مهیب بودن نوای برخورد چوبِ گرانقیمتش با دیوار ورایش، چهره در هم کشیدم و عجیب علاقه داشتم تا سر آنتونی را هم همراه با درب، به دیوار بکوبم.
پنجه مشت کردم. از همین فاصله هم قادر بودم بوی ترسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
پرونده را روی میز پرتاب کرد و با آشفتگی مو‌هایش را چنگ گرفت. اخم‌هایم از سخن نگفتنش در هم گره خورد و بی تعلل پرونده را گشودم. اولین چیزی که با چشمانم رصد کردم، چهرهٔ بور و خوش‌سیمایی بود. نگاهی به نامش انداختمو آن را زیر لب تکرار کردم.
- کمیل!
سرم را به سوی آنتونی گردانده و گفتم:
- این چیه برای من آوردیش؟
آنتونی، عاجزانه موهای بخت برگشته‌اش را از حصار دستانش آزاد کرد؛ حزن‌‌زده و عصبی گفت:
- بیچاره شدیم کاراگاه! به قتل رسیدن بیست نفر، اون هم توی یک شب؛ به مسیح قسم که توی ذهنم نمی‌گنجه نیویورک به این اندازه بی در و پیکر باشه! یک نفر نه، دو نفر هم نه! بیست نفر؛ شوخی نیست!
خندهٔ کوتاهی کردم.
- چرند نگو مرد!
عاجزانه طوری نگاهم کرد که در ثانی، لبخند از روی لبانم پر کشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
تک‌خند تلخی زد و در پاسخم با صدای گرفته‌ای گفت:
- به معنای خفقان! به این دلیل این پرونده رو اختناق نام‌گذاری کردیم که هر بیست نفر، در اثر خفگی به قتل رسیدن!
با این سخنش، لبخندی آسوده روی لبانم نقش بست؛ گفتم:
- گاز گرفتگی، در تنگنا قرار گرفتن گلو، و گرما! اونقدر که فکر می‌کردم سخت نیست!
آنتونی پیچاره‌وار گلوی خودش را چنگ زد و با لحن حزن‌آمیزی گفت:
- مشکل همین‌جاست! اون‌ها در اثر کمبود اکسیژن جونشون رو از دادن ولی مضحک به نظر می‌رسه که هیچ اثر خفگی توی بدنشون دیده نمیشه! حتی یک‌دونه!
بهت زده، سیلی محکمی به گونه‌ام زدم تا از خواب نبودنم اطمینان حاصل کنم. آنتونی سرش را درون دستانش قاب گرفت و پلک‌هایش را محکم بر روی یکدیگر فشرد.
از روی صندلی برخاسته و گفتم:
- می‌ریم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
«صحنهٔ جرم_ خانهٔ میزبان، اشلی مارسین»
به ورود و خروج بی‌محابای نیروهای پلیس و پرستارانی که از پزشکی آمده بودند، چشم دوختم. خانه، وضعیت به‌سامانی نداشت و حتی کت و روپوش‌های میهمانان، هنوز هم به چوب‌لباسی آویزان بودند.
اینکه تغییری در وضعیت خانه نداشته بودند را مدیان آنتونی بودم که به آنها گوشزد کرده بود حتی یک سوزن کوچک را هم جا‌به‌جا نکنند!
وارد سالن مجلل پذیرایی شده و با اخم‌هایی تنیده در هم به ظروف زیبای چینی که پوست هر نوع میوه‌ای در آن‌ها موجود بود، نگریستم. دستکش‌های چرمی‌ام را بر دستانم سرپوش قرار داده و به کمک میلهٔ کوچک و نقره‌ام، پوست‌های میوه‌ها را جابه‌جا کردم تا مبادا دستم به آنها برخورد کند.
- کاراگاه! این روش که سم رو با استفاده از فلز نقره بسنجیم، خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
327
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
- ولی ما انسان‌ها خیلی زود تحت تأثیر علم تغییر می‌کنیم!
- انسان فقط به واسطهٔ هوشش هست که قوی‌ترین موجود زمین شناخته شده؛ وگرنه، ما به راحتی با رؤیت یک ببر گرسنه، قالب تهی می‌کنیم و این مسلمه که ما خیلی زود تحت تأثیر علمی قرار می‌گیریم که به دست خودمون ساخته شده!
متحیر خیره‌ام شد که اخمی کرده و گفتم:
- اگر سمی توی میوه یا غذاها استفاده شده باشه، مسلماً تا ده ساعت دیگه‌ای که‌ مورد آزمایش پزشک‌ها قرار می‌گیره، از بین میره! پس چه بهتر که زودتر از نبود سم اطمینان حاصل کنم!
سپس روی دو پایم ایستاده و سالن پذیرایی را به مقصد سالن غذاخوری ترک کردم. باز کردن درب چوبی و گرانقیمتش، مصادف شد با هجوم آوردن مقدار زیادی بوی مشمئز کننده زیر بینی‌ام؛ به حدی این بو منزجر کننده بود که بی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا